تراژدی اجتناب ناپذیر: کیسینجر و جهان او
وقتی مناقشه و جدال بر سر «آیشمن در اورشلیم» آغاز شد، آرنت گزارش داد که اشتراوس «تنها فرد در دانشگاه است که علیه من تقلا میکند و دست به تحریک میزند» آرنت تعجب نکرد. آرنت به نوبه خود تصور میکرد که اشتراوس «یک متفکر واقعا بااستعداد» است اما چنانکه به دوست و مرشد خود کارل یاسپرس گفت: «از او خوشم نمیآید و دوستش ندارم.» نفرتی که هر دو نسبت به یکدیگر بروز میدادند به لشکر شاگردان آنها هم منتقل شد که حتی امروز هم در اردوگاههای رقیب وجود دارند. اشتراوس معمولا (و اگرچه نه به اتفاق آرا) محافظهکار تلقی میشود؛ در حالی که آرنت (در یک تحول فکری که بیتردید او را حیرتزده میکند) به نماد چپ تبدیل شد («یک اقتدار دست نخورده»). با این حال، حقیقت این است که هیچ کدام به راحتی قابل طبقهبندی نیستند. آنها خارج از طیف محافظهکار لیبرال عادی یا خارج از هر طیف سیاسیای وجود دارند که میتواند مطرح شود. آنها – بهعنوان فردگرایان مسلم و کهنهکار آزاداندیش - فیلسوفان سیاسی هستند با سیاستهایی تعریف نشده و نامشخص، چه رسد به آن نوع سیاست حزبی که آنها را به سوی حزب دموکرات یا جمهوریخواه سوق دهد. در این مساله هم، آنها عموزاده کیسینجر هستند؛ متخصصی در سیاست خارجی که اندیشههایش در سیاست خارجی مقولهها و پیش فرضهای حزبی را میترکاند. کیسینجر در یک مصاحبه معروف - اگر نگوییم نامعقول و نابجا - خود را «رنجر تنها»ی روابط بینالملل توصیف کرد. کیسینجر، آرنت و اشتراوس، در مجموع، گروه رنجرهای تنهای آلمانی-یهودی را تشکیل میدهند. اگر برچسبی بتوان بر این سه نفر زد، آن برچسب این است که آرنت و اشتراوس «متفکران سیاسی اگزیستانسیال» هستند و کیسینجر «دولتمرد سیاسی اگزیستانسیال» که امتناعش از تفکر بنیادین و اخلاق گرایانه موجب تعهد او به رئالیسم مبتنی بر توازن قدرت و نوعی گسست شد که منتقدان آن را فرصتطلبی یا بدبینی نامیدند. واقعیت این بود که هیچ حصار در دسترسی برای هیچ یک از آنها وجود نداشت. اما تفکر بدون حصار واقعا یعنی چه؟
برخورد با اندیشههای استراوس باید با در نظر گرفتن اندیشه او که در کتابها و مقالاتش آمده همراه باشد. این یعنی، آنها زمینههای تاریخی که در آن، این اندیشهها رخ نموده را کمرنگ یا نادیده میگیرند. این مطابق با چند اصل اشتراوسی است: یعنی، آن متفکران جدی باید بر اساس تعابیر خودشان در نظر گرفته شوند نه اینکه از صافی پیامدهای بیرونیِ اجتماعی، روان شناختی یا تاریخی رد شوند؛ اینکه مشکلاتی که آنها به آن میپردازند برای همه نوع بشر مشترک است و همان مشکلاتی هستند که امروز هم وجود دارد؛ و اینکه تحلیل دقیق متون بر اساس آگاه از پیشینه آنها درک بهتری از معنای آن متون میدهد تا تلاش برای قرار دادن آنها در متن زمانه شان. «آن نورتون» بهعنوان یک اشتراوسی آموزشدیده، توضیح داد که چگونه این فرآیند در عمل کارگر افتاد: «هیچ کس نمیتواند از روی اقتدار بحث کند، و یک عمر یادگیری، تابع متن بود. هیچ کس نمیتواند به جدیدترین مقاله یا «ادبیات» یا مجموعهای از منابع حمایتی ثانویه مراجعه کند. اینها، همچون تمام استدلالهای دیگر، باید از طریق متن انجام گیرند.» درست یا غلط، این روش دارای محاسن غیرقابلانکاری است؛ این روش خوانندگان معاصر را از گرایش تقریبا اجتنابناپذیر به تکبر و نخوت بازداشته، احساس ضمنی برتری آنها نسبت به متفکران بزرگ گذشته را که از باور به این مساله برمیخیزد که یک مزیت فکری برای زیستن در حال حاضر وجود دارد، تضعیف میکند. آیا میتواند تجربه آموزشی خندهدارتری - یا دلسردکنندهتری - از گوش فرا دادن به یک تبعیدیِ دوره کارشناسی در مورد کم و کاستیهای افلاطون و ارسطو وجود داشته باشد؟ آیا میتوان گفت که چنین دانشجویانی چیزهایی از مطالعه کتابهای برجسته یاد گرفتهاند؟ اشتراوس اصرار داشت که خوانندگان مدرن چیزی بیش از خوانندگان کهن نمیدانند و به تعبیر خودش میگفت خوانندگان مدرن «فلسفه گذشته را بهتر از خود گذشتگان درک نمیکنند.» پیشفرضهای مدرنیته در تغایر با دانش واقعی است. اشتراوس میگفت، ۱۰صفحه از نوشتههای هرودوت «چیزهایی به مراتب بیشتر در مورد وحدت اسرارآمیز یگانگی و تنوع در اشیای انسانی به ما میدهد تا نوشتههای چند جلدی که در روح غالب عصر ما معرفی شده است.» آن روحیه غالب، باوری بیچون و چرا به پیشرفت بود. «اندیشه مدرن در تمام اَشکالش - مستقیم یا غیرمستقیم - با ایده پیشرفت تعیین و مشخص میشود. راه غلبه بر این پیشداوری مدرن همانا استفاده از کتابهای بزرگ به شکل مستقیم و به لحاظ فکری پرسروصداست. پیامدهای فلسفی آن هر چه باشد اما اقدام اشتراوس در خوانش دقیق، فنی است که به نظر میرسد از هایدگر گرفته و هر دو از سوی دانشجویانشان به دلیل تواناییشان در «زنده کردن» کلاسیکها معلمانی به یاد ماندنی تلقی میشدند. بنابراین، اشتراوسیهایی که اشتراوس میخوانند میل دارند به اشتراوس و دنیای نازکخیالانه و درهمتنیده باورهایی که وی با آنها میزیست پایبند بمانند. تاریخ اندیشه خود اشتراوس به شیوه اشتراوسی - با نادیده گرفتن زمینه تاریخی - ممکن است با غوطهوری وی در مسائل مربوط به یهودیان در اوایل دهه ۱۹۲۰ آغاز شود یعنی زمانی که وی ابتدا متاثر از «هرمان کوهنِ» نوکانتی و سپس دوستش، فیلسوف و دینشناس یهودی «فرانز روزنزویگ» بود؛ دوستی که در طبقهبندیها نمیگنجید.