فلسفه تاریخ؛ اساس نوآوری و آیندهنگری
۲. «فلسفه تاریخ»، پیوند این دو دانش مهم، در یک دانش است. و این ترکیب میتواند تحلیل وضعیت گذشته، حال و آینده را ارائه دهد. به عبارت دیگر، میتواند «نظریهسازی» کند و نظریهسازی اجتماعی نیز از فلسفههای تاریخ شروع میشود.
بدون فلسفه تاریخ نمیتوان «نظریهسازی اجتماعی» کرد و بدون فلسفه تاریخ نمیتوان جهت به سوی آینده را به دست آورد؛ به عبارتی دیگر، تفصیل و تبیین «آرمان» با توجه به فلسفه تاریخ است.
۳. فلسفه تاریخ، ارتباطشناسی بین جهان پدیداری و آرمانهای مبتنی بر آن، با واقعیتهای فعلی جامعه است که سعی در ایجاد یک آرمان قابل تحقق در جامعه میکنند. بنابراین آرمان، که یک موجود ذهنی است و ریشه در عقاید انسانها دارد، به واسطه فلسفه تاریخ با واقعیتهای بنیادی یک جامعه پیوند میخورد و پس از آن دانشهایی مثل علوم و دانشهای بشری به وجود میآید، که میتواند آن آرمان را محقق کند.
۴. فلسفه تاریخ، بر اساس «تحلیل فلسفی تاریخ» بنا میشود که راه را به آینده میبرد و این «اتصال زمانی» سبب رشد و تولید معنا و مفهوم خواهد شد، چرا که «انقطاع تاریخی» به عبارتی انقطاع بین گذشته و آینده است که انحطاط آیندهای را رقم میزند و این زمانی است که ابزاری برای آوردن گذشته به آینده وجود نداشته باشد، یعنی نتوانیم به یک جمعبندی درباره گذشته و عوامل مربوط به آن برسیم؛ که در این صورت ابهام در وضعیت حال پیش میآید و آینده نیز گم میشود؛ زیرا در این صورت به کارهای کوتاهمدت دست میزنیم که «وقتکشی» و سپس «ناامیدی» به وجود میآورد. پس فلسفه تاریخ برای نوآوری و آیندهنگری، سخت مورد نیاز است.
۵. کشورها و حوزههای فرهنگی و تمدنی که دچار اختلال در فلسفه تاریخ میشوند و به عبارتی دقیقتر، کسانی که با یک فلسفه تاریخی به یک چارچوب تمدنی ـ معرفتی میرسند، به یکباره دچار «فقدان فلسفه تاریخ» میشوند، خصوصا اینکه این فلسفه تاریخی، سبب پیشرفت بر اساس جنگ باشد و خستگی از جنگ، آنها را به هدف «ضدیت با فلسفه تاریخ» ببرد. آن گاه که آرمان و آینده گم میشود و آرمانیگرایی محکوم میشود. (مثل پوپر)
۶. کشورهایی که تاریخ ندارند، الگوی تفکر ضد فلسفه تاریخ و آیندهنگری براساس آن میشوند؛ مثل آمریکا، کانادا و استرالیا. پس فلسفه آنها به طرف «روزمرهنگری و روزمرهگرایی» فکری بدون تاریخ سوق مییابد (مثل فلسفه تحلیلی) و تاریخ را از گردونه بحث خارج میکنند و چون بدون تاریخ نمیتوان زندگی کرد، پس به طرف بررسی علم تاریخ، به جای تاریخ میروند، چرا که علم تاریخ بر عکس تاریخ، دارای وجوه روزمره است و این یک نوع تقلیل است.
۷. «جهانیسازی» یک نوع ترسیم جدید در «آنگلوساکسون ضد تاریخ» است؛ یعنی یک نوع «ضد تاریخیگری» ریخته شده بر قالب تاریخ است. اول یک نوع فلسفه تاریخی ترسیم میشود و آن اینکه «پایان تاریخ با ضد تاریخیگری» است، که امروز در آنگلوساکسون محقق شده است، ولی خود از یک نوع «فلسفه تاریخ پنهان و غیر مستقیم» استفاده میکند، چون بدون فلسفه تاریخ، چارچوب معنایی به وجود نمیآید و بدون چارچوب معنایی، چارچوب کنشی به وجود نمیآید.
در نتیجه جامعه به انحطاط میرسد. بنابراین جهانیسازی به یک نوع فلسفه تاریخ پنهان بنا شده و چارچوب معنایی آن را تامین میکند، لذا ظاهرسازی فلسفه تاریخ پنهان، یکی از مهمترین ماموریتهای متفکران است.
۸. «کشورهای خاموش» که دارای خاموشی سنت، تاریخ و تمدن شدهاند، دچار یک نوع رخوت کنشی یا عدم چارچوب کنشی میشوند، پس انگیزه فعالیت و نوآوری از بین میرود و عقب ماندگی آنها بر همین اساس رخ داده و ادامه مییابد. پس پیدا کردن فلسفه تاریخ یک قوم و ملت ضرورت اولی و اصلی را تشکیل میدهد. «خواندن و بازخوانی سنت تاریخی» یک کشور حاوی فلسفه تاریخی یک کشور است، که از «اسطورههای» آن کشور شروع میشود و تا «دوران تاریخی» آن ادامه پیدا میکند. خواندن تاریخ و نوع آن بسیار ضروری است، چون خواندن تاریخ بدون رسیدن به فلسفه تاریخ به انحطاط خواهد انجامید، که «بازتولید ناامیدی» خواهد کرد.
۹. ایران، دارای تاریخی طولانی و دوران ماقبل تاریخ بسیاری است، که اگر این تاریخ بهصورت فلسفه تاریخ مطالعه نشود باری بر دوش ایران خواهد بود، چنانکه در مطالعات تاریخی گذشته چنین بوده است. ولی اگر بازخوانی و بازتولید تاریخ بهصورت فلسفه تاریخ باشد، انقطاع تاریخی ایران از بین میرود، چرا که انقطاع تاریخی در صورتی متصور است که تاریخ بهصورت منقطع دیده شود (مثل پوپریها در ایران). ولی اگر تاریخ با «فلسفه تاریخ» متصل دیده شود، آنگاه انقطاع تاریخی از بین رفته و بنابر آن نتیجه خواهیم گرفت انقطاع تاریخی آخری که سبب انحطاط ایران شد، انقطاع سنت و مدرنیسم است که از عصر مشروطه شروع شد.
- بخشی از یک مقاله به قلم ابراهیم فیاض