بخش چهل و نهم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
عوامفریب، بهطور خاص، برای حرفه سیاست نامناسب است زیرا «او از خطر دائمی تبدیل شدن به یک بازیگر برخوردار است، مسوولیت عواقب اقداماتش را سرسری میگیرد و فقط از این میپرسد که چه «برداشتی» از خود ساخته و به جا گذاشته است.» به تعبیر وبر، هیتلرِ آن سالها، با تمام موفقیتهای گفتاری و کلامیاش، یک سیاستمدار نبود بلکه یک «ناشی سیاسی» بود؛ بدون اینکه حسی از واقعگرایی یا مسوولیت داشته باشد. برای او بد تمام شد. تحلیل وبر گویی نظر به آینده داشت؛ لااقل تا سال ۱۹۲۳ چنین بود. به همین دلیل، در آن سال، «هیجانات بیحاصل» هیتلر در حقیقت به هیچ کجا راه نبرد. امکانات هیتلر برای پرداختن به رویاها کافی بود تا برای او پیروان تدریجی اما روزافزونی به ارمغان آورد که از نظر تعداد جدی اما از نظر باورها چندان جدی نبودند و چالاکی اشتیاق را جایگزین سفت و سختی سیاست کردند. در سال ۱۹۲۳، طبق یک گزارش پلیس، جنبش او به حدود ۱۵۰ هزار نفر- هم اعضا و هم هواداران- رسیده بود. اما نه او و نه آنها هیچ علاقهای به کار خستهکننده و سنگین دستیابی به قدرت یا پیروزی در انتخابات نداشتند. قدرت سیاسی- چنان که آنها آن را میفهمیدند و اگر اصلا درباره آن میاندیشیدند- چیزی بود که با زور و از طریق فداکاری شجاعانه ارتش خصوصی هیتلر به نام «سربازان توفان» یا «SA» به دست میآمد. سلاحها آشکارا و مغرورانه در گردهماییها به نمایش درمیآمد و خشونت هم تقدیس میشد. نازیها با دور زدن محدودیتهای قانونی، همواره با دشمنان ایدئولوژیک در ستیز بودند و با پلیس هم درگیر میشدند. در سال ۱۹۲۲، هیتلر در راس باند زورگویان خود، رهبر گروه جدایی طلب باواریا را مورد ضرب و شتم قرار داد و به سه ماه حبس محکوم شد. او پس از ۴ هفته و با استقبالی قهرمانانه از زندان آزاد شد. توسل به خشونت و استهزای قانون فقط محبوبیت او را در میان تحسینکنندگانش افزایش داد. در اوایل سال ۱۹۲۳، شایعاتی در مورد کودتای نازیها در سراسر مونیخ پخش شد آن هم زمانی که تورم فزاینده همراه با اشغال «روهر» از سوی نیروهای فرانسوی و بلژیکی اقتدار شکننده دولت مرکزی در برلین را تضعیف کرد. و اگر نازیها در مسیر ترغیب و تشویق به هر چیز دیگری نیاز داشتند، نمونه موسولینی وجود داشت که در سال ۱۹۲۲ در برابر «پیراهن سیاهها»ی [Blackshirts: شبهنظامیان جناح حزب ملی فاشیست در ایتالیا بودند که به SA در آلمان نازی شبیه بودند] خود در روم سان دید و کنترل دولت ایتالیا را به دست گرفت. حامیان بیقراری که به جنوب نظر داشتند هیتلر را «موسولینی آلمان» نامیدند و بر او فشار آوردند تا فرصت را دریابد. او واقعا نیازی به فشار آنها نداشت؛ تمام سخنرانیهایش در یک جهت بود. اگر او در این لحظه از بحران تمایلی به اقدام نداشت، پس انگیزهاش چه بود؟ اگر حالا نه، پس کی؟
۸ نوامبر ۱۹۲۳، او و «سربازان توفان»ش از خط مرزیِ اجتنابناپذیر خود عبور کردند و به یک سالن آبجوسازی که رهبران دولت باواریا برای یک نشست عمومی در آن جمع شده بودند، حمله کردند. جلوی خروجیها گرفته شد و امکان خروج فراهم نبود و تیری به هوا شلیک شد (احتمالا از سوی خود هیتلر). در حضور جمعیت متحیر، هراسان و وحشتزده، هیتلر کاری را انجام داد که همیشه بهترینِ آن را انجام میداد: او شروع به سخنرانی کرد. طبق معمول، تاثیر آن فوقالعاده بود. به گفته یک شاهد عینی، «بدون شک، بسیاری وجود داشتند که هنوز تغییر کیش نداده بودند. اما حس اکثریت کاملا بر عکس شده بود. هیتلر آنها را زیر و رو کرد همچون کسی که دستکش را زیر و رو میکند آن هم فقط با چند جمله.» و سپس یک عقبنشینی آشنا و آشکار:«او یک جوری دست به تردستی و اَجی مَجی لا ترجی زد که خروش بلند تایید شنیده شد و دیگر هیچ مخالفت بعدیای شنیده نشد.» در همین حال، در اطراف شهر، نازیها برای تصاحب مکانهای مهم تلاش کردند: دفاتر و مراکز دولتی، مراکز اطلاعرسانی و ارتباطات و پادگانهای نظامی.