بخش دویست و چهل و سوم
ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
غالب اوقات نهادهای رسمی باید با تغییرات فرهنگی تکمیل شوند؛ برای مثال، در صورتی که یک جامعه مدنی «خودسازمانده» و رسانههای مستقلی برای بی غل و غش نگه داشتن دولت وجود نداشته باشد، دموکراسی انتخاباتی به خوبی کارگر نخواهد بود. شرایط محیطی و اجتماعی که موجب دموکراسی شد برای اروپا منحصربهفرد بود، با این حال وقتی دولت مشروطه از طریق تسلسل ظاهرا تصادفی رویدادها ظاهر شد، یک نظام اقتصادی و سیاسی بسیار قدرتمندی خلق کرد که بهطور گستردهای در اطراف و اکناف دنیا از آن کپیبرداری شد. دکترین به رسمیت شناخته شدن جهانی که لیبرال دموکراسی بر مبنای آن قرار داشت به عقب و به مراحل اولیه توسعه سیاسی اشاره میکند که در آن جوامع برابرتر بوده و در برابر مشارکت گسترده رویکردی باز داشتند. [پیشتر] اشاره کردم که جوامع گردآوری- شکار و جوامع قبیلهای به مراتب مساواتگراتر و مشارکتجوتر از جوامع دولتمندی بودند که جایگزین آنها شدند. وقتی اصل احترام یا کرامت برابر به وضوح بیان شود، دشوار است که مانع این شویم که انسانها آن را برای خودشان مطالبه کنند. این شاید به تبیین گسترش ظاهرا غیرقابل توصیف مفهوم برابری انسانی در دنیای مدرن کمک کند که توکویل در «دموکراسی در آمریکا» آن را بیان کرده بود.
پاسخگویی امروزین
همانطور که در فصل اول خاطرنشان شد، عدم موفقیت دموکراسی برای تحکیم خود در بسیاری از نقاط جهان شاید کمتر بهخاطر جذابیت خود این ایده باشد تا فقدان آن شرایط مادی و اجتماعیای که ظهور دولت پاسخگو را در وهله اول میسر ساخت. یعنی، لیبرال دموکراسی موفق هم مستلزم دولتی است که قوی و متحد بوده و قادر به اجرای قوانین در قلمرو خود باشد و هم مستلزم جامعهای است که قوی و منسجم بوده و قادر به تحمیل پاسخگویی به دولت باشد. این توازن میان یک «دولت قوی» و یک «جامعه قوی» است که دموکراسی را نهتنها در انگلیس قرن هفدهم که در دموکراسیهای توسعهیافته معاصر هم کارگر و موثر میسازد. توازیهای بسیاری میان این موارد اروپایی مدرن اولیه و وضعیت آغاز قرن ۲۱ وجود دارد. از زمان آغاز موج سوم، کشمکشهای فراوانی میان رهبرانی که میخواستند اقتدارگرا باشند و خواستار این بودند که قدرت و گروه خود را در جامعهای تحکیم بخشند که آن جامعه خواستار نظام دموکراتیک بود، وجود داشت. این در مورد بسیاری از کشورهایی که جانشین شوروی شدند مصداق دارد؛ کشورهایی که حاکمانشان در دنیای پساکمونیستی- غالبا از تشکیلات حزبی قدیمی بیرون میآیند- شروع به بازسازی دولت و متمرکز ساختن قدرت در دستان خود کردند. اما این در مورد ونزوئلا، روآندا و اتیوپی هم مصداق دارد. در برخی جاها مثل روسیه دوران ولادیمیر پوتین پس از سال ۲۰۰۰، این پروژه موفقیتآمیز بود و گروههای سیاسی مخالف نتوانستند دست به ائتلاف بزنند تا پروژه دولتسازی اقتدارگرایانه را مسدود سازند. اما در گرجستان و اوکراین، بسیج اپوزیسیون سیاسی – لااقل برای یک دوره بسیار کوتاه- برای مقاومت در برابر اقتدار دولت موفقیت یافت. در یوگوسلاوی سابق، دولت بهطور کامل فروپاشید. شرایط اروپای مدرن اولیه آشکارا بسیار متفاوت از شرایط اوایل قرن ۲۱ بود اما همان سناریوی متمرکزسازی و مقاومت رخ داد. بهجای اشراف، نجیبزادگان، طبقه سوم و دهقانان، امروز اتحادیههای تجاری، گروههای کسبوکار، دانشجویان، سازمانهای غیردولتی، سازمانهای مذهبی و مجموعهای از بازیگران اجتماعی دیگر وجود دارند. در جوامع معاصر طیف بسیار وسیعتر و متنوعتری از بازیگران اجتماعی در قیاس با جوامع کشاورزی که از نظر گذراندیم بسیج میشوند. هرگونه تجزیه و تحلیل سیاسی این کشمکش باید با درک طبیعت بازیگران متفاوت- هم در درون و هم در خارج از دولت- و میزان انسجام آنها آغاز شود. آیا جامعه مدنی درجه بالایی از همبستگی را نشان خواهد داد یا آیا شکافهایی در ائتلاف وجود خواهد داشت؟ آیا ارتش و سرویسهای اطلاعاتی به رژیم وفادار میمانند یا آیا افراد میانهرویی هستند که مایل به مذاکره با اپوزیسیون باشند؟ مبنای اجتماعی رژیم چیست و چه نوع مشروعیتی را میطلبد؟ نظام بینالملل امروز نسبت به موارد مدرن اولیهای که مورد بحث قرار دادیم به میزان بسیار بیشتری از این کشمکشها تخطی میورزد. گروههای اپوزیسیون میتوانند بودجه، آموزش و در مواردی سلاح از کشور خارجی دریافت دارند؛ در حالی که رژیم میتواند برای کمک به رژیمهای همفکر رویآورد و از آنها درخواست یاری کند. افزون بر این، اقتصاد جهانی منابع جایگزینی از حمایت مالی را به دست میدهد مانند رانت منابع طبیعی یا کمک خارجی که به دولتها اجازه میدهد شهروندان خود را دور بزنند. کشمکش میان پادشاه و پارلمان بر سر مالیاتستانی در کشور نفتخیز امروزی نمیتواند جایگاهی داشته باشد و به همین دلیل است که تعداد کمی از این دست از کشورها دموکراتیک هستند.
چه پیش خواهد آمد
به شکلی آیندهنگرانه، میتوانیم دو سوال در مورد آینده توسعه سیاسی مطرح کنیم که در این مقطع پاسخگو نیستند. اولین مورد به چین مربوط است. از همان آغاز ادعا کردم که یک نظام سیاسی مدرن متشکل است از یک دولت قدرتمند، حاکمیت قانون و پاسخگویی. جوامع غربی که دارای هر سه مولفه مذکور بودند اقتصادهای سرمایهدارانه چابکی را توسعه دادند و بر همین اساس، تسلطی جهانی یافتند. اما چین، امروز فقط یک دولت قدرتمند در حال تجربه رشدی سریع است. آیا این وضعیت در بلندمدت پایدار خواهد ماند؟ آیا چین میتواند رشد اقتصادی خود را ادامه دهد و و ثبات سیاسی خود را بدون حاکمیت قانون یا پاسخگویی حفظ کند؟ آیا بسیج اجتماعی برخاسته از رشد به واسطه یک دولت اقتدارگرای نیرومند مهار میشود یا آیا این امر منجر به مطالبات غیرقابل توقف برای پاسخگویی دموکراتیک خواهد شد؟