ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه

روسیه پیش از انقلاب بلشویکی یک دولت متمرکز قدرتمند را توسعه داده بود که در آن قدرت اجرایی فقط به شکل ضعیفی یا از سوی حاکمیت قانون یا قوه مقننه پاسخگو محدود می‌شد. ماهیت مطلقه‌گرایی‌ای که در روسیه پیشا بلشویک حاصل شد از لحاظ کیفی متفاوت از رژیم کهن فرانسه یا اسپانیا بود و بسیار به چین پیشامدرن یا گونه‌های عثمانی‌اش نزدیک بود. دلیل این هم ارتباط زیاد آن با جغرافیای فیزیکی و مکانی روسیه است که تاثیری پایدار بر فرهنگ سیاسی این کشور بر جا گذاشته است.  

در هر صورت، یورش مغول‌ها نفوذ قابل توجهی بر توسعه سیاسی آتی روسیه از جهاتی عمدتا منفی بر جای گذاشت. اول، این یورش پیوند و تماس تجاری و فکری روسیه با بیزانس و خاورمیانه را که منبع دین و فرهنگ روسیه بود قطع کرد. این یورش همچنین مانع تماس و پیوند با اروپا شد که بدین معنا بود که روسیه در تحولاتی مانند «رنسانس» و «اصلاحات» در سرزمین‌های دوردست غرب مشارکت نداشت. دوم، اشغال مغول‌ها توسعه سیاسی روسیه را تا حد زیادی به تعویق انداخت که ضرورتا باید بار دیگر پس از نابودی «روس کی یف» - منطقه‌ای در حوالی «کی یف» امروزی در اوکراین که محلی اصلی استقرار روس‌ها بود- شروع می‌شد. دولت روسیه پیش از رسیدن مغول‌ها شروع به از هم گسستن کرده بود اما این فتح پراکندگی اقتدار سیاسی را در تعداد بی‌شمار کوچکی از آپاناژها [موقوفات؛ تیولی که پادشاه برای پرداخت مخارج فرزندان خردسال خود اختصاص می‌داد؛ درآمد اضافی] تایید کرد که از سوی شاهزادگان کوچک اداره می‌شدند. مرکز ثقل و گرانش روسیه از اروپای پونتی شمال دریای سیاه به شمال شرق تغییر یافت جایی که دوک بزرگ مسکو به‌عنوان بازیگر سیاسی مرکزی سر بر آورد. بر خلاف فئودالیسم اروپایی- که ظرف بازه‌ای ۸۰۰ ساله تحول یافت- روسیه آپاناژی برای اندکی بیش از ۲ قرن دوام آورد (از آغاز سیطره تاتارها در ۱۲۴۰ تا نیمه دهه ۱۵۰۰ یعنی زمانی که ایوان سوم به قدرت رسید) پیش از آنکه شاهزادگان مجبور به مواجهه با قدرت روزافزون سلطنت متمرکز شوند. سرانجام، مغول‌ها هر گونه سنت قانونی به میراث برده شده از بیزانس را تضعیف کرده و زندگی سیاسی را سخت‌تر و بیرحمانه‌تر ساختند. در تقابل شدید با شاهزادگان مسیحی اروپا، حاکمان مغول خود را مهاجمانی خالص می‌دانستند که هدف اعلامی شان همانا استخراج منابع از مردمان تحت سلطه شان بود. آنها مردمانی «قبیله وار» بودند که هیچ نهاد سیاسی توسعه یافته یا هیچ نظریه عدالتی برای انتقال به مردمانی که سرزمین هایشان را فتح می‌کردند نداشتند. آنها بی‌هیچ تظاهری آشکارا می‌گفتند که ارباب به‌خاطر رعیت وجود داشته است؛ بر خلاف حاکمان دولت‌های سنتی کشاورزی، آنها افق دید کوتاه مدتی داشتند و مشتاق بودند که منابع را به شکل بی‌محابایی استخراج کنند. آنها هرگونه مقاومتی را به شدت مجازات می‌کردند و کاملا آماده بودند تا برای نشاندن حرفشان به کرسی و اثبات ادعایشان کل ساکنان یک شهر را از دم تیغ بگذرانند. آنها شاهزادگان روسی - از جمله شاهزاده نشین مسکو که همچنان به خلق دولت روس ادامه می‌داد- را به استخدام خود درآوردند تا به‌عنوان مستوفی ایشان [جمع آوری‌کننده مالیات] عمل کنند. از این رو، مغول‌ها چندین نسل از رهبران روس را با تاکتیک‌های متجاوزانه خود آموزش دادند. در واقع، مغول‌ها از طریق ازدواج با روس‌ها دست به ادغام ژنتیکی با جمعیت روس زدند. تقریبا همچون مورد تمام نظام‌های سیاسی دیگری که تا اینجا بررسی کردیم، محرک دولت‌سازی روسیه همانا نیاز به آغاز جنگ بود. همچون کاپستین‌ها در «ایل دو فرانس»، سلسله روریک در مسکو از موقعیت مرکزی خود به‌عنوان قطبی برای توسعه بیرونی استفاده کرد، با دیگر شاهزاده نشین‌ها و نیز با مغول‌ها، لیتوانیایی‌ها و دیگر نیروهای خارجی جنگید و آنها را جذب کرد. دولت به‌عنوان قدرت مهم در دوران «ایوان سوم» (۱۴۴۰- ۱۵۰۵) رخ نمود که «نووگرود» و «توور» را ضمیمه کشور کرده و عنوان حاکم تمام روسیه را از آن خود ساخت. شاهزاده نشین مسکو از ۶۰۰ مایل مربع در دوران ایوان اول (۱۲۸۸-۱۳۴۰) به پانزده هزار مایل مربع در دوران «باسیل دوم» (۱۴۱۵-۱۴۶۲) و تا پایان حکومت ایوان سوم به ۵۵ هزار مایل مربع رسید. شباهت‌های بسیاری میان فرآیند شکل‌گیری دولت روسیه طی دوره آپاناژ و شکل‌گیری دولت در چین و عثمانی وجود داشت. همچون سلسله پایه گذار «ژوی غربی»، فرزندان خانواده شاهی «کی یف» در تمام روسیه تکثیر شدند و به‌ویژه پس از یورش مغول، به مجموعه‌ای از شاهزاده نشین‌های کوچک تبدیل شدند که نسخه روسی فئودالیسم را شکل می‌داد. هر شاهزاده سرزمین، منابع اقتصادی و نیروهایی را در کنترل خود داشت و می‌توانست به نفع یک طبقه «بویار» آریستوکراتیک آزاد قرارداد منعقد سازد.  قدرت دولت مستقر در مسکو حول یک «طبقه متوسط خدماتی» ساخته شده بود که متشکل از سوارکارانی بود که به آنها نه پول نقد که قطعاتی از زمین داده می‌شد که به «پومستیا» معروف بود. هر پومستیا با نیروی کار ۵ یا ۶ خانوار دهقانی حمایت می‌شد. از آنجا که زمین فراوان بود، کنترل بر مردم مهم‌تر از کنترل بر زمین بود. این سوارکاران یک ارتش دائمی را تشکیل نمی‌دادند بلکه به دستور شاهزاده به خدمت فراخوانده می‌شدند و باید پس از پایان فصل کارزار به زمین‌های خود باز می‌گشتند. شباهت‌های میان «پومستیای» روسی و «تیمار» عثمانی قابل توجه است و به احتمال زیاد تصادفی هم نبوده زیرا روس‌ها در این دوره ارتباطات روزافزونی با ترک‌ها یافته بودند. همچون «سپاهیان» عثمانی، هسته ارتش روسیه متشکل از طبقه‌ای بود که در نقاط دیگر اروپا به آنها ارباب زادگان رده پایین می‌گفتند یعنی سربازانی که برای دسترسی به زمین و منابع به دولت وابسته‌اند. ارتش سواره نظام روسیه از نظر تجهیزات نسبتا سبک‌شان و اتکایشان به مانور شبیه به سواره نظام عثمانی بود و تفاوت چشمگیری با شوالیه‌های مسلح و سنگین اروپای غربی داشتند. انگیزه رژیم مسکو برای ساخت چنین ارتشی شبیه به انگیزه عثمانی بود: آنها یک سازمان نظامی ایجاد کردند که فقط برای شأن و مقام به آن وابسته بودند و البته نیازی هم به پرداخت نقدی به آنها نبود. از این نیرو می‌شد برای خنثی کردن قدرت شاهزادگان و بویارها که زمین‌ها و منابع خاص خود را داشتند استفاده کرد.

 

04-04