بخش صد و نود و هفتم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
همیلتون در ادامه اظهار کرد که دولتها در چارچوب یک ساختار فدرال با بارونهای فئودال قابل مقایسه هستند. میزان حفظ استقلالشان از حکومت مرکزی به این بستگی دارد که چگونه آنها با شهروندانشان برخورد و رفتار میکنند. یک حکومت مرکزی قدرتمند ذاتا نه خوب است نه بد؛ تاثیر غائی آن بر آزادی به تعامل پیچیده میان آن و مراجع سیاسی تابعه بستگی دارد. این حقیقتی است که در تاریخ ایالاتمتحده ادامه یافت، دقیقا به اندازه تاریخ لهستان و مجارستان. از سوی دیگر، وقتی یک دولت قدرتمند دست در دست یک اولیگارشی قدرتمند میگذارد، آزادی با تهدید واقعا جدی مواجه میشود. این وضعیتی بود که در روسیه با ظهور شاهزادهنشین مسکو در همان قرنی رخ کرد که دولت مجارستان به پایان نزدیک میشد.
فصل ۲۶/ به سوی یک مطلقهگرایی کاملتر
فدراسیون روسیه، بهویژه از زمان روی کار آمدن ولادیمیر پوتین در اوایل دهه ۲۰۰۰، به چیزی تبدیل شده که بسیاری از اندیشمندان سیاسی به آن لقب رژیم «اقتدارگرای انتخاباتی» دادهاند. حکومت اساسا اقتدارگرا است که از سوی شبکهای سایهوار از سیاستمداران، مقامها و منافع تجاری کنترل میشود اما با این وجود، انتخابات دموکراتیک برگزار میکند تا تداوم حضور خود در قدرت را مشروعیت بخشد. کیفیت دموکراسی روسی بسیار پایین است: رژیم تقریبا تمام مجاری رسانههای اصلی را کنترل کرده و اجازه انتقاد از خود را نمیدهد، نامزدهای اپوزیسیون را مرعوب کرده و آنها را ردصلاحیت میکند و در عوض نامزدها و حامیان خود را به بالا برکشیده و مورد حمایت قرار میدهد. بدتر از کیفیت دموکراسیاش، عملکرد این کشور در قبال حاکمیت قانون است. روزنامهنگارانی که فساد رسمی را برملا میسازند یا از رژیم انتقاد میکنند سر به نیست میشوند و سرنوشتی جز این در انتظارشان نیست و هیچ تلاش واقعیای برای یافتن قاتل صورت نمیپذیرد؛ شرکتهایی که از سوی خودیهای رژیم بهصورت عدوانی تصرف میشوند در معرض اتهامات جعلی از سوی نهادهای حکومتی قرار میگیرند که آنها را وامیدارد تا داراییهایشان را تسلیم کنند؛ مقامهای مهم به معنای واقعی کلمه میتوانند از قتل بدون هیچ پاسخگویی ای بگریزند. «شفافیت بینالملل»- یک سازمان غیردولتی که ارزیابیهای نظاممندی از سطوح دریافت شده فساد در دنیا ارائه میدهد- از میان ۱۸۰ کشور، رتبه روسیه را ۱۴۷ ذکر کرده است؛ بدتر از بنگلادش، لیبریا، قزاقستان و فیلیپین و فقط اندکی بهتر از سوریه و جمهوری آفریقای مرکزی.
بسیاری از مردم استمراری را میان روسیه قرن بیست و یکم و اتحاد جماهیر شوروی سابق میبینند؛ دیدگاهی که با دلتنگی برخی روسها برای دوران استالین و شوروی تقویت و ابراز میشود. کمونیسم در ۷۰ سالِ پس از انقلاب بلشویکی در روسیه ریشه دواند و آشکارا نگرشهای روسهای معاصر را شکل داد. اما بسیاری از لاکپشتهای نشسته بر روی هم در زیر این کمونیسم پنهان هستند. انتساب ساده اقتدارگرایی معاصر به سیاستهای قرن بیستمی این سوال را مطرح میکند که چرا کمونیسم در وهله اول آنقدر در روسیه - همچون چین- ریشه دواند و پیروز شد. البته یک سنت بسیار کهنتر مطلقهگرایی هم در این میان نقش ایفا میکرد. روسیه پیش از انقلاب بلشویکی یک دولت متمرکزِ قدرتمند را توسعه داده بود که در آن قدرت اجرایی فقط به شکل ضعیفی یا از سوی حاکمیت قانون یا قوه مقننه پاسخگو محدود میشد. ماهیت مطلقهگراییای که در روسیه پیشا بلشویک حاصل شد از لحاظ کیفی متفاوت از رژیم کهن فرانسه یا اسپانیا بود و بسیار به چینِ پیشامدرن یا گونههای عثمانیاش نزدیک بود. دلیل این هم ارتباط زیاد آن با جغرافیای فیزیکی و مکانی روسیه است که تاثیری پایدار بر فرهنگ سیاسی این کشور بر جا گذاشته است.
منابع مطلقهگرایی روسی
دولت روسیه در منطقهای حوالی «کی یف» (اوکراین) در پایان هزاره اول ظاهر شد یعنی دورهای که این کشور یک انبار تجاری مهمی بود که اروپای شمالی را به امپراتوری بیزانس و آسیای مرکزی پیوند میداد. اما استمرار آن دولت در اواخر دهه ۱۲۳۰ از هم گسست یعنی زمانی که روسیه از سوی مغولها و در دوران «باتو خان» و «سوبوتای» مورد هجوم قرار گرفته و اشغال شد. «کی یف» کاملا ویران شد؛ ایلچی پاپ، اسقف اعظم کارپینی، نوشت که وقتی مغولها از شهر گذشتند «تعداد بیشماری سر و استخوانهای مردگان را در زمین با چشم میدیدیم؛ این شهر بسیار بزرگ و بسیار پرجمعیت بود اما اکنون تبدیل به زمینی بایر شده بود: به ندرت ۲۰۰ خانه را میشد در آنجا دید و آن مردمان هم به سختترین شیوه بردهداری در آنجا زندگی میکردند». اشغال مغولها تقریبا ۲۵۰ سال پس از آن دوام آورد. بسیاری از روسهای معاصر، وقتی از آنها در مورد این مساله پرسیده میشود که چرا دولت و فرهنگ سیاسیشان آنقدر از اروپای غربی متفاوت است، بلافاصله انگشت اتهام را به سوی مغولها نشانه میروند. همچنین تاریخچهای طولانی از ناظران غربی روسیه وجود دارد مانند «مارکیس دو کوستین» که اصرار داشت روسیه به مثابه قدرتی «آسیایی» دیده شود که به شکل قاطعی به واسطه تعاملاتش نه فقط با مغولها که با عثمانیها، کومانها و دیگر مردمان آسیایی شکل گرفته است. تا دوران اخیرتر، با ظهور مغولستان مستقل، نظرات تغییر کرد و موج جدیدی از تجدیدنظرگرایی ظهور کرده که ارزیابی بسیار مثبتتری از نقش مغولها دارد.