ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
چرا این پادشاهان اولیه مدرن اروپایی همچون همقطاران چینی شان رفتار نمیکردند و آشکارا تودههای دهقانی که در قلمروشان زندگی میکردند را به خدمت میگرفتند؟ و چرا آنها به جای اتکا بر وامها و فروش مناصب، با بالا بردن نرخ مالیاتها در تمام قلمروشان هزینههای آنها را نمیپرداختند؟ یکی از مهمترین دلایل وجود حاکمیت قانون در اروپا بود. در فصل ۱۸ دیدیم که چگونه حاکمیت قانون از دل قوانین مذهبی تکامل یافت و به طیف گستردهای از دیگر حوزهها تسری یافت. کل ساختار سلسله مراتبی فئودالیسم اروپایی، که بهطور موثری حاکمیت و قدرت را به مجموعهای از واحدهای سیاسی تابعه توزیع میکرد، با قانون موروثی محافظت میشد. دهقانان به طیف کاملی از قوانین و تعهدات فئودالی –عمدتا به ارباب محلی شان- وفادار بودند. شاه هیچ حق قانونیای برای به خدمت گرفتن آنها نداشت؛ در حقیقت، او حتی ممکن است حق نداشته باشد که کسانی که مستقیما در قلمرو او کار میکردند را به سربازی بگیرد زیرا وظایف شان به دقیقترین شکلی مشخص شده و ممکن بود که شامل خدمت نظامی نباشد. سلاطین اروپا – که مدعی حقوق کهن بر اساس قرارداد فئودالی بودند- در توقیف و مصادره اموال رعایای نخبه شان هیچ احساس راحتی نداشتند. دولتها میتوانستند مالیات تحمیل کنند اما باید از دل قوای مقننه سازمان یافته عبور میکردند (مانند قوه مقننه فرانسه) که به واسطه آن، آنها [بستن] خراج بر پرداختکنندگان را توجیه و اجازه آنها را دریافت میکردند. اگرچه سلاطین مطلق گرا میکوشیدند تا قدرت این قوای مقننه را از میان ببرند اما این کار را در چارچوب قانونی کلی انجام میدادند که مشروعیت شان بر اساس آن قرار داشت. این شاهان همچنین احساس نمیکردند که از حق تخلف امنیت فردی رقبایشان با توقیف داوطلبانه یا کشتن آنها برخوردارند (با این حال، ذکر این نکته مهم است که این قواعد به شکلی کمتر سختگیرانه بر غیرنخبگانی مانند دهقانان و دیگر مردمان معمولی تا دورهای بسیار اخیرتر در تاریخ اطلاق میشد).
پادشاهان اولیه چینی نوعی قدرت استبدادی را اعمال میکردند که معدود سلاطینی در دوران فئودالی یا اوایل دوره مدرن اروپایی اعمال میکردند. آنها درگیر اصلاحات ارضی گسترده بودند، بهطور دلبخواهانه مدیرانی را که به آنها خدمت میکردند،اعدام میکردند، جمعیت خود را دیپورت میکردند و در تسویههای دیوانه وار رقبای آریستوکرات گرفتار آمده بودند. تنها دیوان اروپایی که در آن میشد چنین رفتاری را دید روسیه بود. این نوع خشونت بیحد و مرز تنها پس از انقلاب فرانسه متداولتر شد یعنی زمانی که نوسازی و مدرنیزاسیون تمام محدودیتهای قانونی موروثی نظم کهن اروپایی را از میان برد. از این رو، مهم است بدانیم که توسعه دولت اروپایی باید در برابر پیش زمینهای کاملا توسعه یافته از قانون رخ میداد که قدرت دولت را محدود میساخت. سلاطین اروپا میکوشیدند در برابر این قانون یا تعظیم کنند، یا آن را بشکنند یا آن را دور بزنند. اما انتخاب آنها به واسطه نهاد قانونی از پیش موجود که در قرون وسطی توسعه یافته بود ساختار یافته و کنترل میشد.
چارچوبی برای دولتسازی
برای مشارکت و ورود در جنگ، دولت باید منابع را در مقیاس وسیعتر و وسیع تری بسیج کند. نیاز به منابع محرک سطوح بالاتر مالیات و روشهای نوین گسترش دامنه مالیات دولتی برای در برگرفتن جمعیت بیشتر و منابع بیشتر جامعه است. اداره منابع مالی به نوبه خود محرک افزایش در اندازه بوروکراسی دولتی و افزایش عقلانی شدن آن بوروکراسی برای دوشیدن بیشترین ارزش ممکن از آن میشود. دولتها نیاز دارند که به لحاظ سرزمینی بزرگ باشند تا پایگاه درآمدی شان را افزایش دهند و به لحاظ سرزمینی برای اهداف دفاعی پیوسته باشند. مجموعهای از مخالفان سیاسی میتوانند از سوی دشمنان مورد بهره برداری قرار گیرند؛ به همین ترتیب، ضرورت تحمیل ادارهای یکنواخت و یکپارچه بر کل قلمرو دولت وجود دارد. برخی مناطق اروپا- برخی از سرزمینهای آلمان و اروپای شرقی و به لحاظ جغرافیایی مناطق جداافتادهای مانند سوئیس- با رقابت نظامی زودهنگام دست به گریبان نشدند و بنابراین، دولتهای مدرن را نسبتا دیرهنگام سازمان دادند. تمام قدرتهای مهم دیگر- فرانسه، اسپانیا، انگلستان، هلند، سوئد، روسیه، امپراتوری هابسبورگ، لهستان، مجارستان و دیگران- با مطالبات فزایندهای برای هزینههای نظامی و بنابراین، تمرکزگرایی از قرن پانزدهم به این سو مواجه بودند.
داستان توسعه سیاسی از این مرحله در تاریخ اروپا همانا داستان تعامل میان این دولتهای متمرکز و گروههای اجتماعی است که در برابر آنها مقاومت میکردند. حکومتهای مطلقه در جایی سر بر آوردند که گروههای مقاومتکننده یا ضعیف بودند یا سازماندهی مناسبی نداشتند یا اینکه از سوی دولت انتخاب میشدند تا در استخراج منابع از گروههای اجتماعی دیگری که همکاری نمیکردند کمک کنند. حکومتهای مطلقه ضعیف در جایی سر بر آوردند که گروههای مقاومتکننده آنقدر سازماندهی قویای داشتند که حکومت مرکزی نمیتوانست بر آنها مسلط شود. حکومت پاسخگو زمانی سر بر میآورد که دولت و گروههای مقاومتکننده توازن بهتری داشتند. گروههای مقاومتکننده میتوانستند اصل «عدم مالیات بدون نمایندگی» [no taxation without representation] را بر دولت تحمیل کنند: این گروهها این اصل را با منابع چشمگیری تامین میکردند اما فقط در صورتی که حرفی برای گفتن در مورد چگونگی استفاده از این منابع داشته باشند. نتیجه این مبارزات و منازعات بهطور کلی نبرد دوجانبه برای حقوق [rights] میان دولت و جامعه نبود. از نظر بسیار کلی، این مبارزه یک مبارزه چهارجانبه میان سلطنت مرکزی، نجبای بالامرتبه [nobility ]، یک طبقه بزرگتر ارباب زادگان (gentry: یعنی، زمینداران کوچک، شوالیهها یا دیگر افراد آزاد)، طبقه عوام [Third Estate] که شامل ساکنان شهرها میشدند بود (بورژوازی نخستین). دهقانان- که اکثریت قریب به اتفاق مردمان این جوامع را تشکیل میدادند- هنوز بازیگران مهمی نبودند، زیرا آنها در قالب نهادهای جمعی/ گروهی که بتوانند منافع خود را نمایندگی کنند به لحاظ اجتماعی سازماندهی نشده بودند.