ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه

این واقعیت که امپراتوری موریا چنین دوره کوتاهی دوام آورد مدرک به ظاهر محکمی است که [نشان می‌دهد این امپراتوری] هرگز کنترل قدرتمندی بر سرزمین‌های تابعه‌اش در وهله اول اعمال نمی‌کرد. این فقط یک مساله «تسبیب ماتقدم» نیست [post hoc ergo propter hoc: «مغالطه علت شمردن مقدم» یا «تسبیب ماتقدم» از مغالطات رایج در استدلال است که از پیش‌فرض نادرست ناشی می‌شود. این مغالطه ناشی از این فرض خطاست که هرگاه دو حادثه، متعاقبا و پس از یکدیگر رخ دهند، صرفا به‌خاطر تقدم و تاخر می‌توان حادثه اول را علت و حادثه دوم را معلول دانست، و بدین‌وسیله بین آن‌دو رابطه علیت برقرار کرد. در مواردی که علت چیزی شناخته شده نباشد یا در شناخت آن تردید وجود داشته باشد، معمولا افراد در پی علت‌های موهوم برمی‌آیند و صرفا با توجه به اینکه معلول مورد نظر پس از چه امری واقع شده، آن معلول را به آن امر نسبت می‌دهند. از جمله مثال‌های این مغالطه می‌توان به این مورد اشاره کرد: «من به آن مرد فقیر کمک کردم، و بلافاصله روز بعد، در مصاحبه شغلی پذیرفته شدم. معلوم است که هر کس کار نیکی انجام دهد، نتیجه‌اش را می‌بیند»]. امپراتوری موریا هرگز نهادهای دولتی قدرتمندی به وجود نیاورد و هرگز از نظام اداری موروثی به نظام اداری غیرشخصی جهش نکرد. این امپراتوری در سراسر قلمرو خود شبکه‌ای قدرتمند از جاسوسان را حفظ می‌کرد اما هیچ شاهدی از ساخت راه یا کانال برای تسهیل در ارتباطات مانند حکومت‌های اولیه چینی وجود ندارد. قابل توجه است که موریاها هیچ بنای تاریخی‌ای از قدرت خود در هیچ کجا به یادگار نگذاشتند مگر در پایتخت خود «پاتالی پوترا» که شاید این دلیلی باشد بر اینکه چرا آشوکا از سوی نسل‌های بعدی به مثابه یک «امپراتوری ساز» به یاد آورده نمی‌شود. برای هیچ یک از حاکمان موریا اتفاق نیفتاد که در چیزی مانند ملت‌سازی دخیل شوند، یعنی، بکوشند تا در کل جامعه رسوخ کنند و این رسوخ را با مجموعه متفاوت و متداولی از هنجارها و ارزش‌ها به هم آمیخته و تحقق بخشند. موریاها هیچ برداشت واقعی از حاکمیت نداشتند، یعنی، حق تحمیل قواعد غیرشخصی بر کل قلمروشان. هیچ «قانون کیفری» یکپارچه هندی‌ای در شبه قاره وجود نداشت تا زمانی که قانونی مشابه از سوی «توماس بابینگتون ماکالای»، شاعر و سیاستمدار، در دوران حکومت بریتانیا معرفی شد. این پادشاهی در مهندسی اجتماعی گسترده‌ای دخیل نشد بلکه در عوض از نظم اجتماعی موجود با تمام انواع و پیچیدگی‌هایش حمایت کرد.

هند هرگز مجموعه‌ای از باورها مانند لگالیسم در چین را توسعه و شکل نداد، یعنی، آموزه‌ای که انباشت عریان قدرت را به مثابه هدف سیاست می‌انگاشت. رساله‌هایی مانند «آرتاساسترا» توصیه‌هایی به شاهزادگانی می‌داد که می‌توانست ماکیاول گونه باشد اما این همواره در خدمت مجموعه‌ای از ارزش‌ها و یک ساختار اجتماعی بود که خارج از [دایره] سیاست قرار داشتند. افزون بر آن، معنویت‌گرایی برهمنی ایده‌هایی را پروراند که ماهیتی کاملا غیرنظامی داشتند. آموزه «آهیمسا»، یا عدم خشونت، ریشه در متون ودایی دارد که نشان می‌دهد که کشتن یک موجود زنده می‌تواند پیامدهایی منفی برای کارما داشته باشد. برخی متون از گوشت‌خواری و کشتار فدیه‌ای حیوانات انتقاد می‌کردند اگرچه، دیگران آن را می‌پذیرفتند. چنان‌که دیدیم، آهیمسا یا عدم‌خشونت برای مذاهب اعتراضی مانند جینیسم و بودیسم محوری‌تر بود. اولین پادشاه موریا، چاندراگوپتا، به «جِین» روی آورد و تاج و تخت خود را به نفع پسرش «بیندوسارا» واگذار کرد تا به زهد و رهبانیت بپردازد. او همراه با گروهی از راهبان به جنوب هند رفت جایی که گفته شد او از طریق گرسنگی تدریجی به شیوه ارتدوکسیِ جِین زندگی خود را پایان داد. نوه او «آشوکا» به‌عنوان یک هندویِ ارتدوکس کار خود را شروع کرد اما در اواخر زندگی به بودیسم تغییر کیش داد. جان‌ستانی‌ها طی عملیات کالینگا، که در آن ۱۵۰ هزار کالینگایی کشته یا تبعید شدند، احساسات عمیقی از پشیمانی در آشوکا برانگیخت. بر اساس یکی از فرامین سنگی او «پس از آن، اکنون که کالینگاها ضمیمه ما شده‌اند، عمل غیورانه و مقدس آن اعلی‌حضرت که همان «قانون پارسایی» بود شروع شد».

آشوکا اعلام کرد که «از تمام افرادی که به قتل رسیدند، به کام مرگ فرستاده شدند یا در کالینگا به اسارت گرفته شدند، اگر یک‌صدم یا یک‌هزارم از آنها اکنون از چنان سرنوشتی رنج می‌برند، این واقعا موجب تاسف برای اعلی‌حضرت است. افزون بر این، اگر کسی موجب شده که او [آشوکا] کار خلافی بکند، بار این نیز بر دوش ماست تا جایی که احتمالا بتوان این بار را به دوش کشید و تحمل کرد». آشوکا همچنان اصرار داشت که مردمان مطیع نشده در مرزهای امپراتوری «نباید از وی بترسند، باید به او اعتماد کنند و باید از او سرور و شادمانی و نه غم و اندوه دریافت کنند» و از فرزندان و نوادگانش خواست تا از پیامدهای بعدی احتراز کنند. توسعه امپراتوری ناگهان متوقف شد؛ خواه فرزندان آشوکا خواسته‌های او را دنبال کنند خواه اینکه آنها به راحتی دولتمردانی ضعیف بودند، اما بر یک قلمرو در حال متلاشی ریاست می‌کردند. آدمی از این در عجب است که اگر آشوکا آموزه‌ای مانند لگالیسم چینی را- به جای برهمنیسم، جینیسم یا بودیسم- در هند توسعه داده بود برای امپراتوری او چه رخ می‌داد و اگر هم چنین آموزه‌ای را بسط می‌داد دیگر هند، آن هند نبود.

22222