ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
زوال سیاسی
اگر یک فرآیند کلی وجود داشته باشد که به واسطه آن رقابت در میان نهادها موجب توسعه سیاسی شود، اما یک فرآیندِ همزمانِ زوال سیاسی هم وجود دارد که به واسطه آن جوامع کمتر نهادینهتر میشوند. دو فرآیند وجود دارد که به واسطه آن زوال سیاسی رخ میدهد. نهادها در وهله اول ایجاد میشوند تا چالشهای رقابت آمیزِ یک محیط خاص را محقق سازند. آن محیط میتواند یک محیط فیزیکی باشد که شامل زمین، منابع، آب و هوا و جغرافیاست یا میتواند یک محیط اجتماعی باشد که شامل رقبا، دشمنان، حریفان، متحدان و امثال آنها باشد. وقتی نهادها شکل گرفتند، به خاطر میل بیولوژیک شان که در بالا ذکر شد، تمایل مییابند که برای سرمایهگذاری بر قواعد و مدلهای ذهنیِ دارای اهمیت ذاتی حفظ شوند. در واقع، نهادها - یعنی «الگوهای پایدار، ارزشمند و تکراریِ رفتار»- نهاد نمیشوند، مگر اینکه با هنجارهای اجتماعی قوی، مناسک و دیگر انواع سرمایهگذاریهای روان شناختی در آنها تقویت شوند. حفاظت از نهادها یک ارزش انطباق پذیرانه روشنی دارد: اگر مردم تمایل بیولوژیک برای انطباق با قواعد و الگوهای رفتاری نداشته باشند، قواعد باید با هزینههای هنگفت و برای ثبات جامعه مورد نظر پیوسته مورد مذاکره دوباره قرار گیرند. از سوی دیگر، این حقیقت که جوامع در مورد نهادها بسیار محافظه کار هستند به این معناست که وقتی شرایط اولیه و اصلیِ منجر به خلق یا سازگاری یک نهاد تغییر میکند، نهاد به سرعت قادر به تنظیم و اصلاح خود برای تحقق شرایط جدید نمیشود. این جداشدگی در میزان تغییر میان نهادها و محیط خارجی هم موجب زوال سیاسی یا عدم نهادینه سازی میشود. سرمایهگذاریهای میراثی در نهادهای موجود نه فقط موجب ناکامیهایی در تغییر نهادهای منسوخ میشود، بلکه موجب ناکامی در تواناییِ درک این مساله که ناکامی رخ داده است هم میشود. این پدیده از سوی روانشناسان اجتماعی «ناهماهنگی شناختی» توصیف میشود که تاریخ مملو از مثالهایی در مورد آن است. اگر یک جامعه در نتیجه نهادهای برتر، به لحاظ نظامی قدرتمندتر یا ثروتمندتر شود، اعضای یک جامعه کمتر رقابتی اگر میخواهند امیدی به بقا داشته باشند باید به درستی آن مزیتها را به نهادهای اساسی نسبت دهند. با این حال، پیامدهای اجتماعی ذاتا چندوجهی است اما همواره ممکن است که با تبیینهای بدیل برای ضعفها یا ناکامیهای اجتماعی که منطقی- اما اشتباه- هستند به نتیجه برسند. جوامع از رُم تا چین، عقبگردهای نظامی را به رعایت ناکافی تعهدات مذهبی نسبت میدادند؛ به جای هزینه کردن زمان برای سازماندهی دوباره و تجهیز دوباره ارتش، آنها منابع را صرف مناسک و قربانیها میکنند. در جوامع اخیرتر، آسانتر این است که مقصر ناکامیهای اجتماعی را نه نهادهای بومی که دسیسههای بیرونیها و خارجیهای مختلف بدانیم خواه یهودیان باشند خواه امپریالیسم آمریکایی. شکل دوم زوال سیاسی «وراثت پروری پدرسویی دوباره» است. طرفداری از خانواده یا دوستانی که فرد با آنها الطاف و مساعدتهای متقابل را رد و بدل میکند شکلی طبیعی از اجتماعیپذیری و شکلی پیش فرض از تعامل انسانی است.
در مراحل خاصی از توسعه سیاسی، این تنها شکل از سازماندهی سیاسی بود. اما با تکامل نهادها، قواعد جدیدی برای استخدام بر مبنای کارکرد یا استعداد وضع شد: نظام آزمون ماندارین، دوشیرمه در ترکیه، تجرد کشیشهای کاتولیک یا قانونگذاری فعلی برای غیرقانونی ساختن «قوم و خویش پرستی» یا «تبار گماری» در استخدام. اما فشار مستمری برای وراثت پروری سازیِ پدرسویی [یا همان پاتریمونیالیزه سازی] سیستم وجود دارد. با این وجود، افرادی که در ابتدا به دلایل غیرشخصی جذب یک نهاد میشدند، اغلب میکوشند تا جایگاههای خود را به فرزندان یا دوستانشان منتقل کنند. وقتی نهادها زیر فشار قرار میگیرند، رهبران اغلب درمی یابند که باید به منظور تضمین حق تقدم سیاسی یا برآورده ساختن نیازهای مالی تسلیم این نهادها شوند. ما نمونههای بیشماری از هر دو شکل زوال سیاسی را دیده ایم. در بخش اول قرن هفدهم، سلسله مینگ در چین با فشار فزاینده از جانب نیروهای کاملا سازمان یافته منچو در شمال مواجه شد. بقای رژیم منوط بود به توانایی حکومتها در به قاعده در آوردن منابع، بازسازی یک ارتش حرفهای و بهکارگیری آن در جبهه شمال شرقی. هیچ یک از این موارد، به دلیل عدم تمایل دولت یا ناتوانی دولت در جمع آوری درآمدهای مکفی مالیاتی برای پوشش دادنِ هزینههای دفاع از خود رخ نداد. در این برهه از سلسله، رژیم به روابطی بیدردسر با فرادستانی روی آورد که باید بار مالیاتی بیشتری را تحمل میکردند و برای امپراتورانِ بیقید آسانتر بود که بگذارند سگهای خوابیده همچنان بخوابند. «وراثت پروری پدرسویی دوباره» یک پدیده تکراری است. سیستم بوروکراتیک غیرشخصی که طی دوره سلسله «هان سابق» برقرار شد به دست خانوادههای اشرافی که در جست و جوی تأمین جایگاهها و موقعیتهای ممتاز برای خود و دودمان شان در حکومت مرکزی بودند به تدریج دچار فرسایش شد. این خانوادهها طی دوران سلسلههای «سوئی» و «تانگ» همچنان بر بوروکراسی چینی مسلط بودند. هم مملوکهای مصری و هم ینی چریهای عثمانی سیستم استخدام بردههای غیرشخصی را ابتدا با مطالبه این مساله تضعیف کردند که به آنها اجازه داشتن خانواده داده شود، سپس فرزندانشان اجازه ورود به نهاد نظامی را بیابند. در مورد مملوکها، این مساله در واکنش به دور شدن تهدید مغول در اواخر قرن سیزدهم همراه با طاعونهای مکرر و بدتر شدن شرایط تجارت رخ داد. برای عثمانیها، این تورم قیمتی و فشارهای شدید بودجهای بود که منجر شد به اینکه سلطان سلیمِ یاوُز [ Sultans Selim the Grim: تاریخنگاران ترک او را «یاووز (یاوُز)» یعنی بُرّنده و قاطع و ثابتقدم لقب دادهاند. اروپاییان او را «سهمناک» خواندهاند] و سلطان سلیمان قانونی امتیازات مشابهی به ینی چریها دهند.