بخش دویست و چهارم
ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
پتر کبیر کوشید تا چنین سیستمی را در روسیه بنیان نهاد اما موفقیتی نسبی داشت. حکومت روسیه به راحتی از سوی نیروهای پاتریمونیال که به روشهای کاملا غیرشفافی در پشت صحنه عمل میکردند تا سیاست را شکل دهند، از نو مورد اشغال قرار گرفت. توازیها و تشابههای میان روسیه معاصر و جامعهای که ۱۰۰ سال پس از مرگ پتر کبیر سر برآورد چشمگیر است. با وجود قانوناساسی رسمی روسیه و قوانین مکتوب آن اما این کشور از سوی شبکهای از فرادستان در سایه اداره میشود که به خانوادههای سالتیکوف و ناریشکین شبیه هستند که پیش از این کنترل روسیه امپراتوری را در دست داشتند. این فرادستان به شیوههایی به قدرت دسترسی داشتند که نه با قانون و نه با رویههای منظم قانونی تعریف میشد. اما بر خلاف چین، بزرگان فرادست در روسیه حس مشابهی از پاسخگویی اخلاقی به ملت را نداشتند. وقتی فردی از سلسله مراتب سیاسی در چین بالا میرود، کیفیت حکومت بهبود مییابد؛ درحالیکه در روسیه بدتر میشود. فرادستان معاصر مایلند تا از ملیگرایی برای مشروعیت بخشیدن به قدرت استفاده کنند اما در آخر خودشان غرق در آن میشوند. روسیه به هیچوجه در دام تاریخ خود نیست. سوابق مطلقهگرایانهای که از سوی ایوان چهارم، پتر و استالین نهاده شد با دورههایی از آزادسازی همراه شد. جامعه امروز بهگونهای بسیج شده که تحت اقتدار رژیم کهن نیست و ورود سرمایهداری به فرادستان اجازه میدهد بهصورت دورهای تغییر یابند. اقتدارگرایی انتخاباتی فاسد و کثیفی که امروز برقرار است دیگر آن دیکتاتوری بیرحمی نیست که روسها در گذشته تجربهاش کردهاند و تاریخ روسیه مسیرهای جایگزین و بدیل زیادی به سوی برابری بیشتر بهدست میدهد که میتواند بهعنوان سابقهای برای اصلاح در آینده بهکار آید.
فصل ۲۷/ مالیاتستانی و نمایندگی
آخرین نمونه در مورد توسعه پاسخگویی سیاسی انگلستان است که در آن هر سه بُعد توسعه سیاسی- دولت، حکومت قانون و پاسخگویی سیاسی- به شکل موفقیتآمیزی نهادینه شده بود. من انگلستان را در آخر بررسی میکنم تا از برخی تلههایی که «تاریخ ویگ» نامیده میشود احتراز جویم. گزارشهای بسیاری در مورد ظهور حکومت نمایندگی در انگلستان نوشته شده که توسعه این کشور را نتیجه منطقی، ضروری و اجتنابناپذیر الگوی غربی توسعه میداند که راه به آتن باستان میبرد. از آنجا که این تاریخها به ندرت در یک قالب تطبیقی نهاده شده، از اینرو زنجیره علیّ حوادث نقل شده در آنها نمیتواند مجموعهای از مولفههای بررسی نشده یا جزئیتر دیگر را توضیح دهد. به عبارت دیگر، آنها نمیتوانند لاکپشتی که در زیر دیگری پنهان است یا لاکپشتی که بر بالای دیگری نشسته را بررسی کند. ما از این مشکل حذر کردیم زیرا قبلا ۴ مورد از دولتهای اروپایی را بررسی کردیم که در آنها حکومت پاسخگو نتوانست رخ نماید؛ در واقع، بیش از ۴ کشور را بررسی کردیم اگر موارد غیرغربی دیگر هم که بحث شد را در نظر بگیریم. با نگاهی به شیوههایی که انگلستان از این موارد دیگر هم متفاوت بود و مشابه آنها، میتوانیم درک بهتری بهدست آوریم که چه ترکیبی از عوامل موجب توسعه پاسخگویی در این کشور شد. انگلستان مانند فرانسه، اسپانیا، مجارستان و روسیه ابتدا یک جامعه قبیلهای و سپس فئودالی بود که در آن یک دولت متمرکز شروع به انباشت و تجمیع قدرت در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم کرد. فرادستان هر یک از این جوامع به طبقاتی [estates: در اروپای قرون وسطی به هر یک از سه طبقه عمده اجتماعی «کشیشان»، «اشراف» و «سوداگران» اطلاق میشد] تقسیم میشدند – پارلمان انگلستان، دادگاههای مستقل فرانسوی، کورتسهای اسپانیایی، دایت مجارستانی، زمسکی سوبور روسی- که سلاطین نوساز برای حمایت و مشروعیت به آنها روی میآوردند. در فرانسه، اسپانیا و روسیه، این طبقات در ائتلافسازی و تبدیل شدن به بازیگران قدرتمند و نهادین- که از قابلیت ایستادگی در برابر دولت متمرکز برخوردار باشد تا یک سازوکار مبتنی بر قانوناساسی بر این دولت تحمیل کنند که پادشاه را موظف به پاسخگویی در برابر پارلمان سازد- ناکام ماندند. در عوض، در انگلستان، پارلمان هم قدرتمند بود و هم منسجم.