ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه

با این حال، در اینجا یک تفاوت اساسی میان روسیه و مجارستان وجود دارد. در روسیه، طبقه متوسط خدماتی استخدام می‌شد تا به‌طور مستقیم برای دولت مسکوی [Muscovite State: طبق رسوم غربی در دوران کهن، مسکو به «مسکوی» یا «مسکویت» معروف بود] کار کنند؛ درحالی‌که در مجارستان این طبقه در طبقه نجبا ادغام شد. این گزینه احتمالا برای تعیین مسیرهای آتی متمرکزسازی و تمرکززدایی که از سوی هر دو جامعه اتخاذ شد،کافی بود. این حقیقت که طبقه متوسط خدماتی مستقیما مطیع دولت بودند تا وابسته به نجبای سرزمینی یک دلیل مهمی است بر اینکه چرا جامعه روسیه موانع به مراتب کمتری در برابر پروژه دولت‌سازی مسکوی نسبت به اروپای غربی ایجاد کرد. دلیل دیگر برای ناکامی نجبای روس برای محدود کردن قدرت دولت مرکزی به این واقعیت مربوط است که نسخه روسی فئودالیسم آشکارا به مدت کافی وجود نداشت تا خود را جا انداخته و مستحکم سازد. بحث‌های درازدامنی در تاریخ نگاری روسیه در مورد این مساله وجود دارد که آیا این کشور اساسا تجربه فئودالیسم را از سر گذرانده یا خیر زیرا حوزه‌های فئودالی روس از همان اقتدار خودگردانی که همتایان اروپای غربی‌شان داشتند، برخوردار نبودند. شاهزاده‌های روس و نجبای کم‌اهمیت‌تر زمانی برای ساخت قلعه‌ها و دژها نداشتند؛ دشت‌ها و استپ‌های مسطح روسیه به نیروهای بسیار پویای مهاجم مزیت و دست برتر نسبت به نیروهای دفاعی می‌داد.  دولت مسکوی به عمد عدم وحدت و اختلاف میان آریستوکراسی را با اعلام «مست نیچیستوا» تبلیغ می‌کرد؛ رده‌بندی سلسله مراتبی خانواده‌های بویار و اشخاصی در چارچوب خانواده‌ها. همچون فروش القاب و امتیازات در رژیم‌های فرانسه و اسپانیا، «مست نیچیستوا» انسجام داخلی نجبا را با ایجاد رقابت مستقیم میان آنها تضعیف کرد. نتیجه این شد که نجبای روس به‌عنوان یک طبقه به مراتب کمتر منسجم بودند و نهادهای کمتری را توسعه دادند که [با این حال، همین نهادهای اندک] به آنها اجازه می‌داد که به شکل جمعی در برابر دولت متمرکز مقاومت ورزند. آنها به خاطر ستیزهای کوچک داخلی که مدام انرژی آنها را مصروف خود می‌کرد، شهره بودند. در روسیه، حاکمیت قانون از همان آغاز، ضعیف‌تر از اروپای غربی بود. کلیسای ارتدوکس روسیه هرگز همان نقشی را که کلیسای کاتولیک در خلق «قانون کلیسایی» خارج از اختیارات و صلاحیت حکومت‌های سرزمینی بازی کرد را ایفا نمی‌کرد. امپراتوری بیزانس که روسیه از دل آن الگوی روابط کلیسا- دولت را استخراج کرد «قیصر و پاپی» بود؛ امپراتور شرقی، سرمطران قسطنطنیه را برمی‌گزید و در مسائل آموزه‌ای مداخله می‌کرد. معادل «نزاع بر سر تفویض» و «اصلاحات گریگوری» هرگز در دنیای بیزانس رخ نداد. کلیسای شرقی نتوانست یک بوروکراسی متمرکز «دولت‌مانند» را توسعه دهد که به واسطه آن بتواند قانون را تبلیغ کند و موفق به تدوین فرامینش در قالب یک قانون واحد کلیسایی به شیوه کلیسای کاتولیک نشد. وقتی یورش مغول، کلیسای روسیه را از منابع بیزانسی‌اش محروم کرد، حامی جدیدی در دولت مسکوی یافت. منافع کلیسا و دولت با هم متقارن و مصادف شد: دومی به اولی «پشتیبانی» و «قدرت» می‌داد؛ درحالی‌که اولی مشروعیت دومی را به‌عنوان جایگاه «روم سوم» ترویج می‌کرد. کلیسای کاتولیک با خلع سرمطران «نیکون» در سال ۱۶۶۶ کاملا «قیصر و پاپی» شد و در دوران «مقررات روحانی» پتر کبیر در سال ۱۷۲۱، عنوان سرمطرانی کاملا منسوخ شد و جای خود را به «شورای مقدس» داد که مستقیما از سوی تزار انتخاب می‌شدند. اگر در اهمیت حمایت‌هایی که حاکمیت قانون به نخبگان اروپای غربی ارائه داد تردید کنیم، فقط باید «اوپریشنینا» را در نظر بگیریم، دوره‌ای سیاه در تاریخ روسیه که در نیمه دوم سلطنت ایوان چهارم (۱۵۳۰- ۱۵۸۴) آشکار شد؛ دوره‌ای که هیچ همتا و مشابهی در تاریخ اروپای غربی نداشت (وی بعدها به «ایوان گروزنی» معروف شد که می‌تواند هم به «ایوان مخوف» ترجمه شود و هم «ایوان کبیر»). مرگ همسر جوان و محبوب ایوان، آناستازیا، در ۱۵۶۰ موجب شد که شاهزاده به مقام‌های درباری‌ای که او را احاطه کرده بودند سوءظن شدیدی بیابد. او به‌طور غیرمنتظره‌ای مسکو را ترک کرد و فقط در سال ۱۵۶۵ با این درخواست به مسکو مراجعت کرد که «بویار»ها خلق یک منطقه اداری خاص موسوم به «اوپریشنینا» را بپذیرند که بر اساس آن شاهزاده تنها مرجع در آن باشد که با خطاکاران و خائنان برخورد می‌کند. آنها این‌قدرت را به شاهزاده بخشیدند اما تنها شاهد این بودند که او در دوران حکومت وحشت خود بر علیه آنها شده به گونه‌ای که تعداد بیشتر و بیشتری از بویارها همراه با خانواده‌هایشان دستگیر، شکنجه و اعدام می‌شدند. ایوان یک یگان ویژه پلیس موسوم به «اوپریشنیکی» هم برقرار کرد که نه تنها پوششی سراسر مشکی داشتند که بر اسب‌های مشکی هم سوار می‌شدند. این یگان ویژه پلیس به ابزار خاص حاکمیت فراقانونی او تبدیل شد. مالکیت خصوصی در چارچوب اوپریشنینا از سوی دولت مصادره و متعاقب آن زمین‌های بیشتری به آن افزوده شد تا اینکه این حوزه نیمی از قلمرو آن ایالت [مسکو] را تشکیل می‌داد. تخمین زده می‌شود که در همه جا از ۴ تا ۱۰ هزار بویار به قتل رسیدند. فقط ۹ خانواده از تمام خانواده‌های کهن شاهانه زنده ماندند و بیشتر زمین‌هایشان مصادره شد. به نظر می‌رسید که ایوان تعادل روحی و عاطفی خود را از دست داده است؛ به‌گونه‌ای‌که در یک مقطع فرزند [پسر] و وارث خود را تا سر حد مرگ زخمی کرد و پس از مرگ ایوان، می‌توان این کشور را کشوری آسیب‌دیده و زخمی به لحاظ روانی توصیف کرد. سخت است که نتوان در این اوپریشنینا سابقه‌ای برای تسویه‌های جوزف استالین در حزب کمونیست در نیمه دهه ۱۹۳۰ تا اواخر آن یافت؛ یعنی زمانی که دبیرکل حزب مشکوک به توطئه تمام اطرافیان خود شد و تمام بلشویک‌های قدیمی که با او برای محقق ساختن انقلاب همکاری کرده بودند را از دم تیغ گذراند. این همچنین یادآور حاکمان چینی مانند «امپراتریس وو» است که در تسویه‌های فرادستان آریستوکراتیک مشارکت داشت.

04-03