ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
مالیاتستانی و نمایندگی
بسیاری از اروپاییهای معاصر، به ویژه انگلیسیها، که مورد تهدید قدرت اسپانیا بودند در هراس از قدرت و هیبتِ ظاهرا مطلقهگرای دربار اسپانیا قرار داشتند و معتقد بودند که شاه از قدرتی «تُرکگونه» در مالیاتستانی و امتیاز برخوردار است. اما پایههای قدرت اسپانیا بر پایه و اساس مالی بسیار نابسامانی اتکا داشت و اقتدار پادشاه بر زیردستان خودش هم به واسطه قانون و هم به لحاظ عرفی محدود بود. مطلقهگرایی اسپانیایی- بر خلاف نسخه چینی و روسی- ضعیف تر از آن بود که با فرادستان سرشاخ شود و قادر هم نبود که نظامی از مالیاتستانیِ مشروعِ مبتنی بر رضایت را توسعه بخشد چنانکه انگلیسیها چنین کردند. همچون سایر کشورهای اروپایی، پادشاهانی که گردهم آمدند تا اسپانیا را تشکیل دهند دارای نهاد قرون وسطایی «قوه مقننه» بودند که به «کورتس» معروف بود. پادشاهی لئون یکی از کهن ترین مجامع [پارلمانی] در اروپا را داشت در حالی که پادشاهی آراگون یکی از سازمانیافته ترین و قدرتمندترین مجامع را داشت. پادشاهی کاستیل، که لئون را به خود جذب کرد، نسبت به پارلمان انگلیس یا قوه مقننه در فرانسه هم کمتر انتخابی بود و هم محدودیت بیشتری داشت تا جایی که منظما شامل نهادهای گروهیِ روحانیت یا نجبا که در یک مجمع واحد با عوام حضور مییافتند، نمیشد. تا قرن چهاردهم، فقط وکلای قانونی [procuradores ] یکصد شهر به کورتس فراخوانده میشدند؛ رقمی که تا قرن پانزدهم به دو نماینده از ۱۸ شهر تقلیل یافت. این ۳۶ فرد مدعی بودند که به نمایندگی از کل قلمرو سخن میگویند اما در واقع، آنها نمایندگان جناحهای اولیگارشی بودند که در هر یک از مناطق مهم اسپانیا حکمرانی میکردند. قدرتهای سنتی کورتس هم محدود بود. کورتس هیچ اقتداری بر قانونگذاری نداشت؛ امری که در حیطه اختیارات و امتیازات پادشاه بود. «گردآوری جدید»، یا New Compilationمجموعهای از قوانین صادره از سوی فیلیپِ دوم در سال ۱۵۷۶، میگفت که «هیچ باج، اعانه یا دیگر مالیاتی نباید بر کل این پادشاهی بدون فراخوانده شدن کورتس و بدون اجازه وکلای قانونی وضع شود». اما این فرمان فقط برای مالیاتهای جدید و فوقالعاده بود؛ مالیاتهای فعلی مانند «آلکابالا» (یک مالیات عمومی غیرمستقیم)، «رگالیاز» (عوارض گمرکی) و «کوئینتوس» (مالیات بر معادن، نمک و امثال آن) نیازی به تصویب نداشت. پادشاه همچنین اظهار داشت که اگر مطالبه عادلانه بود، کورتس حق ندارد به دریافت خراجهای جدید رضایت ندهد و البته تعریف «عادلانه» هم در اختیار پادشاه بود. قدرت نسبی پادشاه و کورتس ناگهانی و بیمقدمه نیامد بلکه نتیجه کشمکشهای سیاسی بود. «آلکابالا» از سوی مقامهای مرکزی به مقاطعه داده شد، اقدامی که با مخالفت شهرها مواجه شد که سیستمی را ترجیح میدادند که به «انکابزامینتو» معروف بود و در آن، آنها [شهرها]مسوول جمع آوری و تقسیم مالیات بودند. انکابزامینتو از سوی ایزابلا اعطا و سپس در سال ۱۵۱۹ از سوی شارل پنجم ملغی شد که باعث برانگیختن قیام مردمی موسوم به «شورش کامونروها» شد. شارل، کورتس را با هواداران خود پُر کرده بود و یک نظام مالیاتی جدید را برای ابراز مخالفت به اجرا در آورد؛ بخشی از مخالفت به خاطر این واقعیت بود که او پادشاهی بیگانه تصور میشد (او زاده فلاندرز بود) و از پول مالیاتهای کاستیل برای جنگهای خارجی استفاده میکرد که نفع اندکی برای مردم کاستیل داشت. شهرهای تمام کاستیل برآشفتند و میلیشیاهای مردمی را سازماندهی کردند و به سوی تاسیس یک کورتس انتخابی آلترناتیو حرکت کردند، در حالی که همزمان نامزدی پادشاه جدید یعنی «ملکه جوانا» را نوید میدادند. شارل واقعا کنترل پادشاهی خود را از کف داده بود آن هم به خاطر این حقیقت که کامونروها به نجبا روی آوردند. نجبا به پشتیبانی از پادشاه تغییر جهت داده و شارل در نهایت توانست کنترل نظامی خود را دوباره برقرار کند. پیامدهای قیام کامونرو از جهاتی خاص شبیه بود به پیامدهای قیام «فروند» در فرانسه که ۱۳۰ سال بعد رخ داد. شاه در یک پیروزی قاطع نظامی، اقتدار خود بر شهرها را اعلام کرد. ایده یک کورتس انتخابی مستقل که مدافع آزادیهای اسپانیا باشد مُرد. همزمان، شاه دریافت که باید با منابع اساسی نارضایتی مقابله کند و این کار را از طریق خرید مترقیانه و تدریجی مخالفان بالقوه انجام داد. انکابزامینتو - که پس گرفتن و کنار گذاشتنش موجب شورش شده بود- را دوباره احیا کرد و مالیاتهایی مانند «سرویسیوز» و «میلیونس» را در اختیار و در دست مقامهای محلی گذاشت. این دومی به مثابه منصبداران پاتریمونیالی [وارثان موروثی پدرانشان] بودند که درصدی از مالیات را که به نمایندگی از دربار جمعآوری میکردند نزد خود نگه میداشتند. کورتس در سالهای بعد فراخوانده شده و مورد مشورت قرار میگرفت اما هرگز نه خواستار قدرت بر وجوهات بود و نه آن قدرت را دریافت میکرد. با این وجود، ترجیحاتشان میتوانست بر مالیه عمومی تاثیرگذار باشد. آنها نمیخواستند مالیات بر دارایی و املاک را بپردازند و بنابراین، مالیاتهای جدید شکل خراج بر تجارت را به خود گرفت؛ مالیاتستانیای که بیشتر بر فقرا اتکا داشت و مانع رشد اقتصادی اسپانیا شد. «پاتریمونالیزاسیونی» شدن دولت اسپانیا در دهه ۱۵۶۰ آغاز شد و در دوران فیلیپ چهارم (۱۶۲۱-۱۶۶۵) به اوج خود رسید. همچون فرانسه، محرک این فرآیند، جنگهای دائمی [که اسپانیا وارد آن شد] و کسری بودجه بی پایان بود. این فرآیند در دوران اولین ورشکستگی اسپانیا در سال ۱۵۵۷ آغاز شد زمانی که شاه دوست و ندیم [درباری] خود «روی گومز» را گسیل داشت که تا جایی که میتواند بسیاری از مناصب شهری را بفروشد.