ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
با وجود این، خویشاوندی هندی متفاوت از خویشاوندی چینی است تا جایی که بر خویشاوندی هندی نظام سلسلهمراتبی «ورنه» و «جاتی» بار میشود. دومی مرزهای برونهمسری را مشخص میکند به این معنا که شخص [اعم از زن یا مرد] بهطور عادی نمیتواند با فردی خارج از «ورنه» یا «جاتی» خود ازدواج کند. از آنجا که نظام «ورنه»/ «جاتی» بسیار سلسلهمراتبی است، قواعد دقیقی برای زنان «پایینرتبه» برای ازدواج با مردان «عالیرتبه» یا مردان پایینرتبه برای ازدواج با زنان عالیرتبه وجود دارد (چیزی که مردمشناسان به آن «فرازهمسری» یا «دونهمسری» میگویند). [hypergamy: ازدواج با فردی از طبقات و رتبههای بالاتر. hypogarny: ازدواج با فردی از طبقات و رتبههای پایینتر] از آنجا که هر «ورنه» یا «جاتی» خودش به نظام دقیقی از «رتبهبندی مرتبهای» تقسیم میشود، محدودیتهای شدیدی بر کسی وجود دارد که فرد میتواند حتی در چارچوب محدودیتهای خاص خودش با وی ازدواج کند. برای مثال، برهمنیها میان کسانی که نباید در مناسک داخلی حضور یابند و کسانی که باید حضور یابند و نیز کسانی که نباید در مراسم تدفین شرکت کنند و کسانی که باید شرکت کنند تفاوت قائل میشدند. یک مرد برهمنی از طبقه بالا هرگز با دختر یک برهمنی از طبقه پاییندست (یعنی کسانی که در مراسم تدفین شرکت میکنند) ازدواج نمیکند.
تفاوتهای عمده در قواعد خویشاوندی میان شمالیهای سانسکریتی و جنوبیهای دراویدی به ازدواجهای بیناعموزادگی [یا ازدواجهای فامیلی] مربوط است که ممکن است پیامدهایی برای سازماندهی سیاسی داشته باشد. در شمال، یک پسر باید «با» دودمان پدری ازدواج کند و فرد نمیتواند در گام اول با نسل اول عموزادهها ازدواج کند. در جنوب هم یک پسر باید با «خارج» از دودمان پدری ازدواج کند؛ با این حال، به راحتی به او اجازه داده نمیشود اما به شکل مثبتی ترغیب به ازدواج با دختر خواهر پدری [عمهزاده] میشود. (این عمل یا رسم، ازدواج بیناعموزادگی نامیده میشود؛ ازدواجهای موازی عموزادگی یا ازدواج با دختر برادر پدری مجاز نیست زیرا این امر نقض قانون برونهمسری طایفگی است. به مردان هم اجازه داده میشود تا با دخترِ خواهرِ بزرگ خود یا دختردایی خود ازدواج کنند). به تعبیر دیگر، قبایل جنوبی هند، مانند بسیاری از قبایل عرب، مایلند ازدواج (و در نتیجه توارث) را در چارچوب حلقه خویشان بسیار نزدیک حفظ کنند. در نتیجه، دودمانهای فامیلی تمایل به این دارند که کنار یکدیگر زندگی کنند؛ در حالی که در شمال، خانوادهها مجبورند گزینههای مختلف و حلقه وسیعتری را در نظر بگیرند تا شریک مناسبی برای ازدواج فرزندان خود بیابند. رسمِ دراویدیِ ازدواج بیناعموزادگی تقویتکننده خصلت کوچک مقیاس و دروننگرِ روابط اجتماعی است که در تمام جوامع قبیلهای وجود دارد. این رسوم ازدواجی احتمالا انگیزه پادشاهان در جنوب را برای جست و جوی اتحادهای ازدواجی در دوردستها - مثل ازدواجهایی که تاج و تخت آراگون و کاستیل را برای شکل دادن به اسپانیای مدرن متحد کرد- کاهش میدهد. این بررسی اجمالی از روابط خویشاوندی هندی به عمق پیچیدگیها نمیرود. اگرچه تعمیم دادن شمال سانسکریتی و جنوب دراویدی ممکن است اما هر یک از این مناطق بخش بزرگی از تفاوتهای درونی در قواعد خویشاوندی را با زیرمنطقههای جغرافیایی، کاست و مذهب نشان میدهند.
گذار به مرحله «دولت شدن»
ما حتی- نسبت به چین- اطلاعات کمتری در مورد نیروهایی داریم که محرک گذار اولیه هند از یک جامعه قبیلهای به دولت بودند. ما دو روایت اسطورهای از شکلگیری دولت داریم که با نظریههای «خشونت جایگزین» و «قرارداد اجتماعیِ» مردمشناسان منطبق است. روایت اول، از یک متن اخیر ودایی است که به «ایتریه برهمن» معروف است که توضیح میدهد «خیرها و شرها در جنگ با هم بودند و خیرها به شدت ازسوی دشمنانشان به زحمت و دردسر افتادند. بنابراین با یکدیگر دیدار کرده و به این تصمیم رسیدند که نیاز به یک «راجه» دارند تا هادی آنها در جنگ باشد. آنها «ایندرا» را بهعنوان شاه برگزیدند و این وضعیت بهزودی به نفعشان تمام شد». این افسانه نشان میدهد که در زمانهای کهن تصور میشد که خویشاوندی در هند بر مبنای نیاز انسانی و ضرورت نظامی است و اینکه اولین وظیفه شاه هدایت رعایایش در جنگ بود. روایت دوم از منابع بودایی برمیخیزد و توضیح میدهد که: «زمانی که مردان شکوه و جبروت کهن خود را از دست دادند، تمایزات طبقه «وارنه» رخ نمود و آنها وارد توافق با یکدیگر شدند، نهادهای مالکیت خصوصی و خانواده را پذیرفتند. با این مساله، دزدی، قتل، زناکاری و دیگر جرائم شروع شد و بنابراین، مردم با هم دیدار کرده و تصمیم گرفتند تا یکی را از میان خود برای حفظ نظم در ازای سهمی از تولید مزارع و گلههایشان برگزینند. او «ماهاساماتا» یا «مرد برگزیده بزرگ» نامیده میشد و عنوان راجه را دریافت کرد زیرا مردم را خشنود میساخت.»
بودیسم همواره نسخهای معتدلتر و ملایمتر از هندوئیسم بود و بر عدم خشونت و احتمالات بیشتر برای دسترسی به تناسخ تاکید میکرد؛ بنابراین شاید تعجبآور نباشد که بوداییها شکلگیری دولت را به مثابه امری اجماعی میدیدند. اما هیچ یک از این داستانها روایتی تاریخی را تشکیل نمیدهند.