ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه

این استدلال می‌گوید از آنجا که این استراتژی‌ها اهداف متضادی دارند، یک انگیزه تکاملی قدرتمند برای توسعه ظرفیت‌ها جهت پیشی گرفتن از شریک وجود دارد که در آن زبان نقش بزرگی دارد. استیون پینکر [Steven Pinker]، روان‌شناس تکاملی دیگر، استدلال می‌کند که زبان، جامعه‌پذیری و تسلط بر محیط‌زیست همگی تقویت‌کننده یکدیگر هستند و فشارهای تکاملی برای پیشرفت‌های بعدی ایجاد کردند. این مساله سپس ضرورت بزرگ شدن اندازه مغز را تشریح می‌کند زیرا بخش بزرگی از نئوکورتکس- که بخشی از مغز است که در اختیار انسان‌های به لحاظ رفتاری مدرن است نه در اختیار شامپانزه‌ها یا انسان‌های باستانی- به زبان اختصاص داده شده است.

توسعه و پیشرفت زبان نه‌تنها هماهنگی کوتاه‌مدت عمل را مجاز می‌شمارد بلکه احتمال «تجرید» و «نظریه» را می‌گشاید؛ استعدادهای شناختی اساسی که برای انسان‌ها منحصربه‌فرد است. کلمات می‌توانند به سوژه‌های ملموس و نیز گروهی انتزاعی از سوژه‌ها اشاره داشته باشند (سگ‌ها، درخت‌ها) و به تجریدهایی که به نیروهای غیرملموس اشاره دارند (زئوس، گرانش). کنار هم قرار دادن این دو الگوهای ذهنی را ممکن می‌سازد؛ یعنی عبارت‌های کلی در مورد علیت [causation] («هوا گرم می‌شود زیرا خورشید می‌درخشد»؛ «جامعه دختران را به نقش‌های جنسیتی کلیشه‌ای وامی‌دارد»). تمام انسان‌ها درگیر ساخت الگوهای ذهنی انتزاعی هستند؛ توانایی ما برای تئوریزه کردن در این شیوه، مزیت بزرگ بقا را به ما می‌دهد. با وجود هشدارهای فلاسفه‌ای مانند دیوید هیوم و استادان بی‌شمار در کلاس‌های آمار سال اول که همبستگی به معنای علیت نیست، انسان‌ها دائما در حال مشاهده همبستگی میان وقایع جهان پیرامونشان و استنباط علیت از آنها هستند.

با قدم نگذاشتن روی مار و نخوردن ریشه‌ای که هفته گذشته پسرعمویتان را کشت، شما از اینکه سوژه همان سرنوشت بشوید خودداری می‌ورزید و می‌توانید به سرعت آن قاعده را به فرزندان خود هم ارتباط دهید. توانایی خلق الگوهای ذهنی و نسبت دادن علیت به تجریدهای نامرئی به نوبه خود مبنایی برای ظهور مذهب است. مذهب- یا باور به نظمی نامرئی و فراطبیعی- در تمام جوامع بشری وجود دارد. دیرینه‌شناسان و باستان‌شناسان که سعی در بازسازی تبار [lineage] انسان‌های اولیه داشتند متاسفانه حرف چندانی برای گفتن در مورد زندگی معنوی‌شان ندارند زیرا تمام آنچه آنها با آن سروکار دارند سابقه مادی فسیل‌ها و اردوگاه‌هاست. اما ما هیچ سابقه‌ای از جوامع بدوی بدون مذهب نمی‌دانیم و سرنخ‌های باستان‌شناختی داریم که می‌گوید نئاندرتال‌ها و سایر گروه‌های «پیش نخستی» [protohuman یا انسان آغازین] ممکن است باورهای مذهبی داشته باشند.

امروز برخی معتقدند که مذهب [دیانت] در درجه اول منبع خشونت، درگیری و اختلاف اجتماعی است. با این حال، به لحاظ تاریخی، مذهب نقش مخالفی را بازی کرده است: مذهب منبع انسجام اجتماعی است که به انسان‌ها اجازه می‌دهد همکاری گسترده‌تر و ایمن‌تری از آنچه باید، داشته باشد اگر آنها عوامل ساده عقلانی و علاقه‌مندی بودند که از سوی اقتصاددانان مطرح می‌شدند. آن عوامل بازی تکراری معمای زندانی را با یکدیگر بازی می‌کردند اگر می‌توانستند به میزانی از همکاری‌ای که قبلا دیده شد برسند. اما چنانکه «مَنکِر اولسون» [Mancur Olson]، اقتصاددان، نشان داده است، وقتی گروه اجتماعی بزرگ می‌شود، عمل‌کردن در راستای نفع گروه، نفع فردی بسیار کمی دارد [اولسون می‌گوید، در بیشتر موارد اعضای گروه‌ها به‌دنبال نفع شخصی هستند و در همه آنها انگیزه‌های سربار شدن وجود دارد.

یعنی افراد ترجیح می‌دهند عمل جمعی که برای فرد نفع شخصی نیز دارد توسط دیگر اعضای گروه انجام شود ولی آن فرد دچار هزینه‌ای نشود. اولسون در کتاب «منطق کنش جمعی» توضیح می‌دهد وقتی گروه اجتماعی، بزرگ می‌شود، عمل‌کردن در راستای نفع گروه، نفع فردی بسیار کمی دارد، به‌طوری‌که انگیزه‌ای برای فرد باقی نمی‌ماند تا در راستای منافع گروه بزرگ عمل کند. بنابراین پارادوکس کنش جمعی بروز می‌کند]. در گروه‌های بزرگ نظارت بر مشارکت اعضا سخت و سخت‌تر می‌شود؛ موج‌سواری و دیگر اَشکال رفتار فرصت‌طلبانه هم متداول‌تر می‌شود. مذهب این مشکل کنش جمعی را با ارائه تنبیه و پاداشی حل می‌کند که به‌طور فزاینده‌ای سود حاصل از همکاری را در لحظه تقویت می‌کند. اگر من معتقد باشم که رئیس قبیله‌ام فردی مانند من است که نفع شخصی خود را دنبال می‌کند، ممکن است من تصمیم بگیرم که از اقتدار او تبعیت کنم یا نکنم.

اما اگر باور داشته باشم که رئیس می‌تواند برای تنبیه یا تشویق من به ارواح مردگان فرمان دهد [و آنها را تحت انقیاد خود داشته باشد]، من به احتمال زیادتر به او و سخنانش احترام بیشتری خواهم گذاشت. احساس شرم من احتمالا زمانی بیشتر خواهد شد که باور داشته باشم که من از سوی ارواح مردگانی مورد رصد و نظارت قرار می‌گیرم که انگیزه‌های واقعی مرا بهتر از هم قبیله‌ای‌های خونی و زنده  [live kinsman] من می‌بینند. بر خلاف دیدگاه‌های مومنان مذهبی و سکولارها، اثبات یا تحریف هر باور مذهبی مشخصی بسیار دشوار است. حتی اگر تردید داشته باشم که رئیس واقعا با ارواح مردگان در ارتباط باشد اما نمی‌خواهم این ریسک را به جان بخرم که او واقعا دارای چنین ارتباطاتی است.

04 (2)