چگونه مسکو توانست با اقتصاد کوچکتر از ایتالیا به قدرت جهانی تبدیل شود؟
جـادوی« دوگل» روسیـه
بریتانیا به مثابه یکی از ستونهای اتحاد فراآتلانتیکی که پوتین سالها تلاش داشت این اتحاد را تضعیف کند گویی میل به درون دارد و به تازگی به دولتی رای داده که وعده خروج از اتحادیه اروپا را تا پایان ژانویه داده است. «اندرو هیگینز» در گزارش ۲۴ دسامبر برای نیویورک تایمز نوشت، خاورمیانه – که روزگاری زیر نفوذ بریتانیا و آمریکا قرار داشت- امروز در حال غلتیدن به سوی روسیهای است که جنگ در سوریه را به نفع خود رقم زده است، به ترکیه به مثابه عضوی از ناتو سیستمهای ضد موشکی روسی را فروخته است و از سوی دیگر قراردادهای چند میلیارد دلاری با عربستان به منزله قدیمیترین متحد آمریکا در جهان عرب امضا کرده است. روسیه همچنین به مصر- متحد قدیمی دیگر آمریکا در جهان عرب- نزدیک شده و در جنگ داخلی لیبی نیز به بازیگری کلیدی تبدیل شده و امروز در مسیر یک اتحاد نزدیک با چین قرار گرفته است.
پنج سال از زمانی گذشته که باراک اوباما در سال ۲۰۱۴ روسیه را به منزله «قدرتی منطقهای» توصیف کرد که تنها قادر است همسایگان نزدیک خود را تهدید کند آن هم «تهدیدی که نه از سر قدرت که برخاسته از ضعف است.» موفقیتهای این کشور یک سوال اسرارآمیز را مطرح میکند: چگونه کشوری مانند روسیه که در اندازه و وسعت کشوری بس عظیم است – دارای ۱۱ منطقه زمانی است- اما در ابعاد اقتصادی و دیگر ابعاد قدرت، قدرتی کوچک است به چنین نیروی توانمندی تبدیل شده است؟ «نینا خروشچوا»- نواده دختری نیکیتا خروشچف، رهبر سابق شوروی و متخصص در مرکز New School در نیویورک- میگوید:«وقتی شوروی فروپاشید، همگان همین سوال را میپرسیدند. چگونه است که یک سیستم فاسد فراتر از وزن خود ایفای نقش میکند؟» او معتقد است که غرب دچار سوءتفاهم از کشوری شده است که جاهطلبیهایش به اندازه قلمرواش وسیع است – قلمرو این کشور از اقیانوس آرام تا دریای بالتیک امتداد دارد- و از آنچه واقعیت بهنظر میرسد اغلب دور است. خروشچوا میگوید، پوتین «در نگاه اول یک تکنوکرات و یک متعصب مذهبی است، یک نمایشگاهدار و استاد رمز و رازهاست. شما انتظار یک چیزی دارید اما چیز دیگری رخ میدهد.» «ولادیسلاو سورکوف»، مشاور طولانیمدت کرملین در Nezavisimaya Gazeta، روزنامه مستقر در مسکو، در اوایل سال جاری نوشت، در دوران پوتین، روسیه «ذهن غربیها را به بازی گرفته است.» البته خود را نیز به بازی گرفته است.
ایستاده در باد
دو دهه پیش یعنی زمانی که اولین انتخابات دموکراتیک روسیه برگزار شد و بوریس یلتسین قدرت را به شکل دموکراتیکی به پوتین منتقل کرد، من بهعنوان گزارشگری مستقر در مسکو به سن پترزبورگ- اقامتگاه رئیسجمهور جدید- سفر کردم تا دریابم پوتین چه نگاهی به حکومت دارد و آیا اساسا در نظر دارد صحنه تاریکی را که به او منتقل شده است دیگرگون سازد یا خیر. روسیه در وضعیت آشفتگی بود، اقتصادش در دوران پساشوروی وضعیتی بدتر از رکود بزرگ در ایالاتمتحده را تجربه میکرد، ارتش این کشور آنقدر نابسامان بود که در یک جنگ کوچک در چچن بازنده شد، جمعیتش که آنقدر از وعدههای یلتسین در مورد طلوع سرمایهداری جدید سرخورده شده بود پارلمانی را برگزید که مملو از کمونیستها، آدمهای پست و فاشیستهای مخفی بود. با این حال، گفتوگو با معلم زیستشناسی سابق پوتین به سرعت روشن ساخت که – چنانکه یک ضربالمثل محبوب روسی میگوید- «امید آخرین چیزی است که میمیرد.» او پوتین را نه تنها یک دانشآموز کوشا که یک بسکتبالیست استثنایی میشناسد زیرا «خیلی بلند میپرید.» اینکه این رئیسجمهور کوتاهقد در ذهن او به یک غول تبدیل شده اولین نگاه را به من داد که طی این ۲۰ سال گذشته چه چیزی ویژگی معرف حکومت پوتین بوده است: توانایی او در ارائه خود و کشورش به مثابه کشوری که یک سر و گردن بالاتر از حقایق عینی است که ظاهرا توجیهکننده بهنظر میرسد. همه این تردستی نیست.
«مایکل مک فال»، سفیر سابق آمریکا در مسکو که اکنون محقق در دانشگاه استنفورد است، میگوید:«شاید او کارتهای کوچکی داشته باشد اما باکی از بازی با آنها ندارد. این چیزی است که پوتین را وحشتناک میکند.» پوتین هم در مصاحبه با «اولیور استون»، کارگردان، ظاهرا این را تایید کرد. مک فال میگوید:«مساله داشتن قدرت زیاد نیست بلکه استفاده از قدرت به شکلی صحیح است.» پوتین میهنپرستی روسی را تحت کنترل در آورده است؛ میهنپرستیای که او در یک کنفرانس خبری اخیر خود آن را چنین توصیف کرد:«تنها ایدئولوژی ممکن در جامعه مدرنِ دموکراتیک» برای دستیابی به برخی نتایج واقعی- بهویژه مهار بینظمی دوره یلتسین- در کنار آزادیها. او به محض به قدرت رسیدن در یک مانور قدرت، جنبش شورشی در چچن را تار و مار کرد، نیروهای مسلح را نوسازی کرد و الیگارشهایی را که در دوره یلتسین حاکم بودند یا تبعید کرد، یا زندانی کرد یا چنان به وحشتشان افکند که ترجیح دادند خاموشی پیشه کنند. اینها الیگارشهایی بودند که در دوران یلتسین هر کاری برای بیاعتباری سرمایهداری و دموکراسی انجام میدادند. به این ترتیب، پوتین طبقهای از الیگارشهای مطیع و وفادار به کرملین را روی کار آورد. «گلب پائولوفسکی»، دانشمند سیاسی که بیش از یک دهه بهعنوان مشاور کرملین در دوران پوتین خدمت کرده، میگوید:«در داخل کرملین یک فرد کوچک، ضعیف و شاید ترسو نشسته اما از بیرون فردی دهشتناک دیده میشود.»
«ایدئولوژی آینده»
اقتصاد روسیه با تحریمهای آمریکا «آب رفته» است؛ اقتصادی که بر اساس ارزش دلار، ۱۰ برابر بزرگتر از روسیه است. اقتصاد روسیه آنقدر کوچک است که به سختی بتوان آن را در زمره ۱۰ اقتصاد برتر قرار داد. این اقتصاد تنها یک درصد در سال رشد میکند. روسیه با وجود غنای فرهنگیاش اما در خارج از مرزهای خود حرفی برای گفتن ندارد. کره جنوبی به لطف K-pop و فیلمهای آن، دسترسی فرهنگی بیشتری نسبت به روسیه به جهان خارج دارد. با این حال، روسیه به مثابه «قطبی» برای مستبدان و مشتاقان استبداد در جهان تبدیل شده است؛ این کشور در زمینه رسانهها و دیگر ابزارها – که در روسیه «فناوریهای سیاسی» نامیده میشود- که این روزها رهبران این کشور (با یا بدون کمک کرملین) بهکار میگیرند پیشگام است و به این ترتیب در نظم جهانیِ آمریکایی اخلال ایجاد میکند. این اقدامات عبارت است از تبلیغ و دامن زدن به اخبار جعلی یا گمراهکننده؛ پنهان کردن واقعیات ساده با نظریههای پیچیده توطئه؛ تقبیح رقبای سیاسی به مثابه خائن یا به تعبیر ترامپ یا استالین «دشمنان مردم.» سورکوف، مشاور کرملین، میگوید مشکلات هر چه باشد، روسیه در برابر «توهم انتخاب» که از سوی غرب ارائه میشود بدیلی با عنوان «ایدئولوژی آینده» را خلق کرده و میکوشد تا خود را به مثابه تنها رهبری جا اندازد که از قابلیت سریع انتخاب بدون محدودیت برخوردار است. چین هم از استبداد برای دستیابی به نتایج حمایت کرده است اما حتی «شی جین پینگ» هم نمیتواند سرعت برقآسایی که پوتین تسخیر کریمه را اجرایی کرد هضم کند. تصمیم به تسخیر این شبهجزیره در دریای سیاه از اوکراین در یک نشست شبانه در کرملین در فوریه ۲۰۱۴ اتخاذ شد و فقط چهار روز بعد با اعزام قوای روسی عملیاتی شد. وسوسه اقتدارگرایی روسی زمینههای مساعدی در کشورهایی مانند مجارستان و لهستان یافته که مدتها به مثابه سنگرهای ارزشهای غربی تلقی میشدند؛ کشورهایی که سابقهای طولانی از خصومت با مسکو دارند. این رویکرد در میان دیگر رأیدهندگان اروپایی و حتی در بخشی از رأیدهندگان آمریکاییها هم اغواکننده شده است. پائولوفسکی، مشاور سابق کرملین، میگوید در سفر به اروپای غربی تعجب کرده که مردم به او میگفتند «شما در روسیه چقدر خوششانس هستید که رئیسجمهوری زیرک و قدرتمند دارید.» او میگوید: «تقریبا یک اجماع وجود دارد که پوتین مرد بزرگی است. او احیاگر دوگل است. پوتین هم خود را چنین میپندارد. این توهم نیست زیرا کارگر افتاده است.» البته «همه روسها» - بهویژه جوانانی که در تابستان در مسکو و سن پترزبورگ بیرون ریختند و علیه پوتین تظاهرات کردند- متقاعد نشدهاند که دوران پوتین به اتمام رسیده است.
اما نیروهای امنیتی به سرعت این نگاه را پایان دادند. آنها با استفاده از زور عریان باعث شدند محبوبیت پوتین به تدریج روند نزولی بگیرد اما اکنون بر اساس نظرسنجی منتشر شده در ماه نوامبر از سوی مرکز لوادا، نرخ محبوبیت پوتین به ۷۰ درصد رسیده است. این ریشه در سرخوشی ناشی از تسخیر کریمه دارد اما این رقم هنوز در کشوری که رشد اقتصادی به بنبست رسیده و چشمانداز درخشانی هم وجود ندارد (بلکه چشمانداز روندی افولی دارد) بسیار بالاست. پوتین در مصاحبه با فایننشال تایمز- که بهنظر میرسید در مسیر باد حرکت میکند و همراه با باد تغییر موضع میدهد - اعلام کرد اعتبار دولتهای غربی و دموکراسی غربی از پایان جنگ جهانی دوم به این سو از میان رفته است. او افزود، ایدئولوژی لیبرال دموکراسی «تاثیر و کارآمدی خود را از دست داده است.» بازی روانی روسها در آمریکا موثر افتاده است. با این حال، پوتین و هوادارانش این مساله را به «روسیه هراسی» نسبت دادهاند اما همین هم بر میزان نفوذ پوتین افزوده است. تلاشهای روسیه برای کاشتن بذرهای نفاق از طریق فیس بوک و دیگر رسانههای اجتماعی بودجه چندانی صرف نکرده و البته روشی بدوی هم بوده اما تاثیراتی فراتر از تصور بر فرآیندهای سیاسی آمریکا به جا گذاشته است.