ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
آنچه در فصلهای بعد مورد استدلال و احتجاج قرار خواهم داد این است که آن به اصطلاح استبداد شرقی چیزی نیست غیر از ظهور زودهنگام دولت مدرن سیاسی. در چین، دولت پیش از آنکه دیگر «بازیگران اجتماعی» بتوانند خود را نهادینه سازند، تحکیم یافت؛ بازیگرانی مانند آریستوکراسی وراثتی سرزمینی، دهقانان سازمانیافته، شهرهای مبتنی بر طبقه تاجر، کلیساها و دیگر گروههای خودمختار. بر خلاف روم، ارتش چین به شدت تحت کنترل دولت باقی ماند و هرگز تهدید مستقل برای اقتدار سیاسیاش محسوب نمیشد. این توازن قدرت آغازین یک طرفه [initial skewing] برای یک مدت طولانی دچار قفلشدگی شد؛ زیرا دولت قدرتمند میتوانست برای جلوگیری از ظهور منابع بدیل قدرت – اعم از اقتصادی یا سیاسی- دست به عمل بزند. هیچ اقتصاد مدرن پویایی شکل نگرفت تا قرن بیستم که توانست این توزیع قدرت را با اختلال مواجه سازد. دشمنان خارجی قدرتمند بهصورت دورهای بخشها یا کل کشور را فتح میکردند اما این مردمان قبیلهای با فرهنگهای کمتر توسعهیافته بودند که به سرعت از سوی همقطاران چینیشان جذب و ادغام شده و «چینیسازی» شدند. تا ورود اروپاییان در قرن نوزدهم چینیها با الگوهای خارجی سر ستیز نداشتند؛ در این قرن بود که این الگو مسیر دولت محور توسعه را به چالش کشید.
الگوی چینی توسعه سیاسی از الگوی غرب متفاوت است تا جایی که توسعه یک دولت زودهنگام مدرن با دیگر مراکز نهادین قدرت که میتوانستند چیزی مانند حاکمیت قانون را به آن تحمیل کنند جبران نشد. اما از این نظر، الگوی چینی از الگوی هندی هم متفاوت است. یکی از بزرگترین اشتباهات مارکس گنجاندن چین و هند ذیل پارادایم واحد «آسیایی» بود. برخلاف چین اما مانند اروپا، نهادسازی متقابل بازیگران اجتماعی هند - یک طبقه سازمان یافته روحانی و فراگستری و دگردیسی [metastasization] ساختارهای خویشاوندی در نظام کاست- به مثابه ترمزی برای تجمیع قدرت از سوی دولت عمل کرد. نتیجه این بود که طی ۲۲۰ سال گذشته، وضعیت سیاسی پیشفرض چین همانا یک امپراتوری متحد بود که با دورههایی از جنگ داخلی، تهاجم و تجزیه نشانهگذاری شده بود؛ در حالی که وضعیت پیشفرض سیاسی هند همانا سیستمی غیرمتحد و متفرق از خرده واحدهای سیاسی بود که با دورههای کوتاهی از وحدت و امپراتوری نشانهگذاری شده بود. محرک اصلی شکلگیری دولت چین نه نیاز به خلق پروژههای بزرگ آبیاری و نه ظهور یک رهبر مذهبی کاریزماتیک بلکه جنگ بیامان بود. این جنگ و الزامات جنگ بود که منجر به تحکیم و تثبیت نظامی از ده هزار واحد سیاسی در یک دولت واحد در بازهای ۱۸۰۰ ساله شد که محرک خلق طبقهای از بوروکراتها و مدیران دائمی آموزش دیده شد و این جدایی و گسست از خویشاوندی را بهعنوان مبنایی برای سازماندهی سیاسی توجیه کرد. چنان که چارلز تیلی در دوره بعدی در مورد اروپا گفت، برای چین «جنگ، دولت به ارمغان آورد و دولت موجب جنگ شد.»
فصل ۶/ قبیلهگرایی چینی
قبیلهگرایی از ابتدای تاریخ مکتوب و ثبت شده چین وجود داشته است. «دودمانهای بندبندی» همچنان در بخشهایی از جنوب چین و تایوان وجود دارند. وقتی مورخان از «خانوادههای» چینی سخن میگویند، آنها غالبا به واحدهای هستهای متشکل از پدر و مادر و فرزندانشان اشاره نمیکنند بلکه به گروههای بسیار وسیعتری از «پدرسویی»ها اشاره میکند که تعدادشان میتواند به صدها یا حتی هزاران نفر برسد. از آنجا که تاریخ اولیه چین به شکل نسبتا خوبی مستند شده است اما فرصت نادری برای مشاهده تبلور دولتها از دل جامعه قبیلهوار داریم. انسانها برای مدتهای مدید در چین سکونت داشتهاند. انسانهای باستانی مانند «انسانهای راست قامت» بیش از ۸ هزار سال پیش در آنجا حضور داشتند و «انسانهای خردمند» هم ابتدا چند هزار سال پس از خروجشان از آفریقا در چین ظاهر شدند. «ارزن» (در شمال) و «برنج» (در جنوب) در سطحی بسیار اولیه ابتدا در چین کشت شدند و متالورژی و جوامع یکجانشین ابتدا طی دوره پیش از سلسله «یانگ شائو» رخ نمودند (۵۰۰۰- ۳۰۰۰ قبل از میلاد). شهرهای محصور [Walled cities: شهرهایی که در محاصره دیوارهای بزرگ قرار داشتند تا از دستبرد و حمله اقوام همسایه در امان باشند] و شواهد روشن قشربندی اجتماعی ابتدا طی دوره لونگشان (۳۰۰۰ تا ۲۰۰۰ قبل از میلاد) پدیدار شدند. پیش از این مرحله، مذهب مبتنی بود بر «جَد» یا «عبادت روحانی» به ریاست «شمن»هایی که- مانند بیشتر جوامع گلهای- متخصص نبودند بلکه آشکارا اعضای معمولی اجتماع بودند. اما با ظهور جوامع قشربندیشدهتر طی دوره لونگشان، حاکمان کنترل بر «شمن گرایی» را به انحصار خود در آوردند و از آن برای تقویت مشروعیت خود بهره جستند. پس از توسعه کشاورزی، شاید مهمترین توسعه تکنولوژیک همانا اهلی کردن اسبها بود. این ممکن است ابتدا در هزاره چهارم پیش از میلاد در اوکراین رخ داده باشد و سپس در اوایل هزاره دوم به آسیای مرکزی و غربی تسری یافته باشد. گذار به کوچ نشینی عشایری با آغاز هزاره اول کامل شد که زمانی است که اولین مردمان قبیلهای سوار بر اسب، شروع به حرکت به سوی چین کردند. بخش اعظم تاریخ بعدی چین متعلق به این پدیده است.