ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
هیچ تصویر روشنی از اهمیت ایدهها در سیاست وجود ندارد جز ظهور دولت عربی به زعامت پیامبر اسلام. قبایل عرب نقشی بسیار حاشیهای در تاریخ جهان تا آن زمان داشتند؛ تنها اقتدار کاریزماتیک پیامبر بود که به آنها اجازه داد وحدت یابند و قدرت خود را در تمام خاورمیانه و شمال آفریقا بگسترانند. قبایل هیچ جایگاه و شالوده اقتصادی نداشتند که بخواهند از آن سخن بگویند؛ آنها از طریق تعامل ایدههای مذهبی و سازمان نظامی به قدرت اقتصادی دست یافتند، سپس توانستند بر جوامع کشاورزی که تولید مازاد نداشتند فائق آیند. این نمونه ناب از شکلگیری دولت «بکر» نبود زیرا قبایل عرب نمونه دولتهای مستقر و جاافتادهای مانند ایران و بیزانس را پیش روی خود داشتند که میتوانستند از آنها تقلید کنند و در نهایت بر آنها هم فائق آمدند. افزون بر این، قدرت قبیلهگرایی آنقدر قدرتمند باقی ماند که دولتهای بعدی عرب نتوانستند بهطور کامل بر آن فائق آیند یا بوروکراسیهای دولتیای خلق کنند که به شدت متاثر از سیاستهای قبیلهای نباشد. این امر بعدها سلسلههای عرب و ترک را واداشت که به اقدامات فوقالعادهای برای رها ساختن خودشان از نفوذ قوم و خویشی و پیوندهای قبیلهای متوسل شوند آن هم به شکل ارتشهای بردگان و دیوانیانی که بهطور کامل از میان بیگانگان انتخاب و استخدام میشدند. در حالی که تاسیس اولین کشور عربی نمونهای برجسته از قدرت سیاسی ایدههای مذهبی است، تقریبا هر دولت دیگری برای مشروعیتبخشی به خود به دیانت توسل جست. اسطورههای بنیادین و پایهگذار دولتهای یونان، روم، هند و چین همگی نیاکان و ریشههای این رژیمها را به یک لاهوت یا خداوند، یا لااقل، به یک قهرمان نیمه الهی میرساند. نمیتوان قدرت سیاسی در دولتهای اولیه را جدا از مناسک مذهبی که شخص حاکم کنترل آنها را به دست داشت و از آن برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خود بهره میجست، درک کرد. برای مثال، چکامه زیر برای پایهگذار سلسله شانگ در چین را در نظر بگیرید که از کتاب «اودس» نقل میشود:
خداوند به پرستو فرمان داد
فرود آی و [پدرمان] شانگ را به دنیا آر
[فرزندانش] در سرزمین «یین» ساکن شدند و بزرگ شدند
[سپس] مدتها پیش «تی»، تانگِ جنگجو را برگزید
تا مرزها را در چهار گوشه به نظم در آورد...
شعر دیگری ادعا میکند:
[خدایان] شانگ عمیقا خردمند بودند
و مدتها نشانههای [دودمان] دیده میشد؛
وقتی آب برخاسته از سیل به خارج از آن دیار گسترش یافت
«یو» عصبانی شد و مناطق آن دیار را تقسیم کرد.
به نظر میرسد ما به تبیین کاملتر برای شکلگیری دولت «بکر» نزدیک میشویم. ما به ترکیب چند عامل نیاز داریم. اول، باید منابع مکفی فراوانی وجود داشته باشد تا خلق مازادی فراتر از آنچه را که برای امرار معاش ضروری است، مجاز سازد. این فراوانی یا وفور میتواند طبیعی باشد: شمال غربی اقیانوس آرام آنقدر مملو از شکار و ماهی بود که جوامعِ در سطح گردآوری- شکار در آنجا میتوانستند روسایی (اگر نه دولت) را برقرار کنند. اما اغلب اوقات این وفور از طریق پیشرفتهای فناوری مانند کشاورزی میسر میشد. دوم، اندازه مطلق جامعه باید به قدر کافی بزرگ باشد که ظهور یک تقسیم کار ابتدایی و یک طبقه حاکم را مجاز سازد. سوم، آن جمعیت باید بهطور فیزیکی محدود شود تا وقتی فرصتهای تکنولوژیک خود را مینمایانند تراکم افزایش یابد و نیز به منظور اطمینان از اینکه اشخاص تا زمانی که مجبور نشوند نمیتوانند بگریزند. و سرانجام، باید به گروههای قبیلهای انگیزه دهند تا آزادی خود را به اقتدار یک دولت واگذار کنند. این میتواند از طریق تهدید انقراض فیزیکی از سوی دیگر گروههای به شدت سازمانیافته رخ دهد. یا اینکه میتواند از اقتدار کاریزماتیک یک رهبر مذهبی ناشی شود. در مجموع، اینها ظاهرا مولفههای منطقی هستند که منجر به ظهور دولت در جاهایی مانند دره نیل میشود.
توماس هابز استدلال میکرد که دولت یا لویاتان در نتیجه قرارداد اجتماعی منطقی میان افرادی که خواستار حل مشکل خشونت بیپایان و پایان وضعیت جنگی بودند، حاصل شد. در آغاز فصل ۲ نشان دادم که یک خطای اساسی در این رویکرد - و تمام نظریههای قرارداد اجتماعی لیبرال- بود تا جایی که متضمن یک وضع طبیعی پیشااجتماعی بود که در آن انسانها به مثابه افرادی جداافتاده زیست میکردند. این وضع فردگرایی کهن هرگز وجود نداشت؛ انسانها ماهیتا اجتماعی هستند و نباید تصمیمی مبتنی بر نفع شخصی برای سازماندهی خودشان در درون گروهها داشته باشند. شکل خاصی که سازماندهی اجتماعی به خود میگیرد غالبا نتیجه تفکر منطقی در سطوح بالای توسعه است. اما در سطوح پایینتر، این مساله خود به خود خارج از عناصر سازنده خلق شده از سوی بیولوژی انسانی میگردد. اما روی دیگری در مورد خطای هابزی هم وجود دارد. درست از آنجا که هرگز گذار شفافی از یک وضعیت آنومیک به یک جامعه منظم مدنی وجود نداشته بنابراین، هرگز هم یک راهحل کامل برای مشکل خشونت انسانی وجود نداشته است. انسانها برای رقابت همکاری میکنند و برای همکاری رقابت. تولد لویاتان همواره حلکننده مشکل خشونت نیست؛ بلکه آشکارا مشکل را به سطح بالاتری میرساند. به جای تکههای قبیلهای که با یکدیگر میجنگند، اکنون دولتهایی هستند که پیشگام و بازیگر اصلی در جنگهای فزاینده بزرگ مقیاس هستند. اولین دولتی که ظهور میکند میتواند یک صلح پیروزمندانه را خلق کند اما به مرور زمان با رقبایی بهعنوان دولتهای جدید روبهرو میشود که همان تکنیکها را به عاریت میگیرند تا آن برتری را به چالش بکشند.