ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه

سیستم سست و غیرمتمرکز سازماندهی برای جوامع قبیله‌ای هم منبع قوت است و هم منبع ضعف. سازماندهی شبکه‌ای‌شان می‌تواند گاهی قدرت قابل‌توجه و عظیمی تولید کند. قبایل چادرنشین صحراگرد وقتی با اسب تجهیز شوند، می‌توانند مسافت‌های عظیمی را طی و قلمروهای وسیعی را فتح کنند. یک نمونه قبیله «الموحدون» بودند که قبایلی بربر بودند که سر و کله‌شان از ناکجاآباد برای فتح کل شمال آفریقا و اندلس در جنوب اسپانیا در قرن دوازدهم پیدا شد. هیچ‌یک نتوانستند با مغول‌ها به رقابت بپردازند؛ مغولانی که از پناهگاه‌هایشان در آسیای داخلی [inner Asia: به مناطقی در شرق و شمال آسیا اشاره دارد که امروز شامل بخش‌هایی از چین غربی، مغولستان و شرق روسیه می‌شود] موفق شدند تا آسیای مرکزی و بیشتر خاورمیانه، روسیه، بخش‌هایی از اروپای شرقی، شمال هند و کل چین را در اندکی بیش از یک قرن فتح کنند. اما نبود رهبری دائمی، سست بودن پیوندهایی که تکه‌های مختلف را به هم پیوند می‌داد و فقدان قواعد آشکار جانشینی جوامع قبیله‌ای را محکوم به ضعف بلندمدت و افول کرد. بدون اقتدار سیاسی دائمی و ظرفیت اداری و اجرایی، آنها نمی‌توانستند بر سرزمین‌هایی که فتح کرده بودند حکومت کنند اما برای اداره معمول و روزمره سرزمین‌هایشان به جوامع مستقر و یکجانشین اتکا یافتند. تقریبا تمام جوامع قبیله‌ای فاتح- لااقل، آنهایی که به سرعت به «جوامع دولت‌دار» تحول نیافتند- ظرف یک یا دو نسل از هم گسیختند زیرا برادران، عموزادگان و نوادگان برای وراثت رهبر پایه‌گذار به رقابت می‌پرداختند.  وقتی «جوامع دولت‌دار» جایگزین «جوامع قبیله‌وار» شدند، قبیله‌گرایی به راحتی از میان نرفت. در چین، هند، خاورمیانه و آمریکای قبل از کریستف کلمب [یا آمریکای قبل از رسیدن سفیدپوستان]، نهادهای دولتی صرفا به شکل لایه‌ای بر فراز نهادهای قبیله‌ای شکل گرفتند و در یک توازن متزلزل با آنها برای مدتی طولانی وجود داشتند. یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات نظریه نوسازی اولیه، فراتر از خطا در تامل درخصوص اینکه سیاست، اقتصاد و فرهنگ باید با یکدیگر هماهنگ باشند، اندیشیدن در این مورد بود که گذارها میان «مراحل» تاریخ، روشن و غیرقابل بازگشت بود. تنها بخشی از جهان که قبیله‌گرایی به‌طور کامل و در قالب‌های «داوطلبانه» و «فردگرایانه» از روابط اجتماعی کنار گذاشته شد در اروپا بود جایی که مسیحیت نقشی تعیین‌کننده در تضعیف خویشاوندی به‌عنوان مبنایی برای انسجام اجتماعی ایفا کرد. از آنجا که بیشتر نظریه‌پردازان اولیه نوسازی اروپایی بودند، آنها فرض می‌کردند که بخش‌های دیگر جهان، تغییر و دوری مشابهی را از خویشاوندی به‌عنوان بخشی از فرآیند نوسازی تجربه خواهند کرد. اما آنها در اشتباه بودند. اگرچه چین اولین تمدنی بود که دولت مدرن را ابداع کرد اما هرگز موفق به سرکوب قدرت خویشاوندی در سطوح اجتماعی و فرهنگی نشد. از این رو، بخش اعظم تاریخ سیاسی دو هزار ساله این کشور حول تلاش برای جلوگیری از ظهور مجدد ساختارهای خویشاوندی در اداره دولت می‌گردید. در هند، خویشاوندی با مذهب تعامل داشت و به سیستم کاست تبدیل شد که نشان داده تا امروز بسیار قدرتمندتر از هر دولتی در تعریف سرشت جامعه هند عمل کرده است. از وانتوک‌های ملانزی تا قبایل عرب و از دودمان‌های تایوانی تا آیلوهای بولیویایی، ساختارهای پیچیده خویشاوندی همچنان مکان اصلی زندگی اجتماعی برای بسیاری از مردمان در دنیای معاصر است و قویا تعامل‌شان با نهادهای سیاسی مدرن را شکل می‌دهد.

  از قبیله‌گرایی تا حامیان، پیروان و تشکیلات سیاسی

من قبیله‌گرایی را از منظر خویشاوندی تعریف کردم. اما آنگاه که خود جوامع قبیله‌ای تکامل یافتند، مبنای دقیق تبارشناختی دودمان تکه‌ای زمینه‌ساز قبایل دوسویه شد و قبایل اعضایی را می‌پذیرفتند که هیچ ادعایی نسبت به خویشاوندی واقعی نداشتند. اگر ما قبیله را به‌صورت موسع تعریف کنیم تا نه فقط شامل خویشاوندانی که ادعای تبار مشترک دارند بشود بلکه شامل «حامیان» و «پیروانی» که از طریق پیوندهای متقابل و شخصی با هم پیوند یافته‌اند نیز بشود، در این صورت قبیله‌گرایی همچنان یکی از ماندگارترین ابعاد در توسعه سیاسی باقی می‌ماند. برای مثال، در روم، گروه‌های تباری پدرسویی که فاستل دو کولانژ توصیف کرد، به «ژانس» [gentes: گروهی از خانواده‌ها در روم باستان که نامی مشترک داشته و ادعای نسبی مشترک داشتند] معروف بودند. اما در زمان اولیه جمهوری، این خاندان‌ها شروع به تجمیع تعداد زیادی از دنباله‌روهای غیرخویشاوند کردند که «پیرو» نامیده می‌شدند. این پیروان شامل مردان آزاد، مردمان، اجیرشدگان، مستخدمان خانوارها و در دوره‌های بعدی توده‌های فقیر مردم بودند که مایل به ارائه حمایت خود در ازای پول نقد یا الطاف دیگر بودند.  از اواخر جمهوری تا اوایل امپراتوری، سیاست‌های روم حول تلاش‌های رهبران قدرتمندی مانند سزار، سولا [سپهسالار رومی] یا پومپئی [سردار و دولتمرد رومی] برای تسخیر نهادهای دولتی از طریق بسیج پیروانشان می‌شد. شبکه‌های پیروان به مثابه ارتش‌های خصوصی از سوی حامیان ثروتمند بسیج می‌شدند. در بررسی سیاست‌های روم در پایان جمهوری، «اس.ای. فاینر»، مورخ، با احتیاط خاطرنشان می‌سازد که «اگر شما شخصیت‌ها را جدا‌ سازید... دیگر هیچ پیچیدگی‌ای، بی‌علاقگی‌ای یا نجابتی در یک جمهوری موزخیز [Banana Republic: این اصطلاح معمولا در مورد کشورهای آمریکای لاتین و کشورهایی به‌کار می‌رود که از نظر سیاسی متزلزل بوده و اقتصادشان به یک محصول متکی است] آمریکای لاتینی نخواهید یافت. آن کشور را جمهوری فریدونیا [Republic of Fredonia: «شورش فریدونیا» اولین تلاش از سوی مهاجران انگلیسی در تگزاس برای جدا شدن از مکزیک بود. مهاجران به رهبری «امپرساریو‌هادن ادواردز» استقلال خود را از تگزاس مکزیک اعلام و جمهوری فریدونیا را تاسیس کردند] بنامید؛ زمان را به زمان نیمه قرن ۱۹ تنظیم کنید؛ سولا، پومپئی و سزار را به مثابه ژنرال گارسیا لوپز، پدرو پودریلا و جیم ویلج تصور کنید و جناح‌های پیرو، ارتش‌های شخصی و کشمکش‌های نظامی را برای ریاستی خواهید دید که به شکل موازی در هر مرحله‌ای موجب فروپاشی جمهوری می‌شد.»

22222