نگاه دیگران(بخش بیست و دوم)
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
نظریه بازی، چنانکه پیشتر نشان داده شد، نشان میدهد که افرادی که با یکدیگر تعامل مکرر دارند میل به همکاری با کسانی مییابند که نشان دادهاند صادق و قابلاعتمادند و از کسانی دوری میکنند که رفتاری فرصتطلبانه دارند. اما برای انجام موثر این کار، آنها باید بتوانند رفتار گذشته یکدیگر را بهخاطر آورند و رفتار احتمالی آینده را براساس تفسیر انگیزههای افراد دیگر پیشبینی کنند. تحقق و انجام این کار آسان نیست زیرا این ظاهر صداقت و نه خود صداقت است که مشخصکننده آن همکار بالقوه [potential collaborator] است: یعنی من همکاری با شما را میپذیرم اگر شما بر حسب تجربه صادق باشید. اما اگر شما عامدانه و در گذشته یک «مخزن اعتماد» [fund of trust] ساخته باشید، میتوانید خود را در موقعیتی برای بهره مضاعفتر بردن از من در آینده قرار دهید.
بنابراین از آنجایی که «نفع شخصی» افراد را به همکاری در گروههای اجتماعی سوق میدهد، اما انگیزههایی هم برای «تقلب» [cheating] و «فریب» [deceiving] و دیگر اشکال رفتاری که تضعیفکننده همبستگی اجتماعی است، ایجاد میکند. شامپانزهها میتوانند به سطح مشترکی از سازماندهی اجتماعی همپای معدودی از افراد دست یابند زیرا آنها دارای برخی مهارتهای شناختی موردنیاز برای حل بازیهای تکراری و اساسی «معمای زندانی» هستند. برای مثال، شامپانزههای دیگر در باغ وحش آرنهم از «پوئیست» بهدلیل سابقه رفتار غیرقابل اعتمادش دوری میکردند در حالی که «ماما» بهدلیل شهرتش به بیطرفی در میانجیگری برای حلوفصل اختلافات به جایگاه رهبری دست یافت. بنابراین، شامپانزهها از حافظه کافی و مهارتهای ارتباطاتی برخوردارند و رفتار احتمالی یکدیگر را پیشبینی میکنند؛ رفتاری که از دل آن رهبری و همکاری تحول پیدا میکند.
اما شامپانزهها ناتوان از حرکت به سطوح بالاتر سازماندهی اجتماعی هستند زیرا فاقد زبان [language] اند. ظهور زبان در میان انسانهای اولیه فرصتهای جدید و بزرگی را هم برای بهبود همکاری و هم توسعه شناختی به روشی کاملا مرتبط گشود. داشتن زبان بدین معناست که [داشتن دانش و] آگاهی از اینکه چه کسی صادق است و چه کسی فریبکار دیگر به تجربه مستقیم ربط ندارد، بلکه میتواند بهعنوان آگاهی اجتماعی به دیگران منتقل شود. اما زبان میتواند واسطه دروغگویی و فریبکاری هم باشد. هر گروه اجتماعی که یک ظرفیت شناختی نسبتا بهتری را برای استفاده از زبان و تفسیر آن – و در نتیجه کشف دروغ- تکامل بخشید، به مزیتهایی در برابر رقبایش دست یافت. روانشناس تکاملی «جفری میلر» [Geoffrey Miller] استدلال کرد که این مطالبات شناختی خاصِ دوران نامزدی بود که انگیزه خاصی به توسعه «نئوکورتکس» داد [neocortex: پروفسور «پاول مکلین» تئوری مغزهای سهگانه را به سه قسمت تقسیم میکند:
۱- مغز قدیم ،۲- مغز پستاندار،۳- مغز جدید یا «نوقشر» یا «نئوکورتکس». نئوکورتکس، قسمت بیرونی مغز را تشکیل میدهد. وظیفه مغز جدید، پردازش مطالب و تحلیل و حل مسائل است. این قسمت از مغز، قسمتی از مغز انسانهاست که حیوانات دیگر، از آن بیبهرهاند] زیرا استراتژیهای مختلف تولیدمثل زنان و مردان انگیزههای قدرتمندی برای فریب و کشف ویژگیهایی خلق میکند که نشانگر تناسب تولیدمثلی است. استراتژی تولیدمثل جنس مذکر با جست و جوی تعداد زیادی شریک جنسی موفقیت را به حداکثر میرساند درحالیکه استراتژی تولیدمثل جنس مونث در جریان تطور زیستی، کسی را بهعنوان جفت ترجیح میدهد که از عهده تامین منابع برای وی و فرزندانش برآید [ در روانشناسان تکاملی یا فرگشتی (Evolutionary psychology) فرض اساسی این است که مغز انسان نیز مانند دیگر اعضای او در طول زمان تکامل پیدا کرده است: همانطور که کاربرد قلب در این است که خون را برای زنده ماندن به بدن برساند، مغز ما نیز این وظیفه را دارد که اعمال ما را طوری کنترل کند که ما بتوانیم زنده بمانیم و تولیدمثل کنیم و اجداد ما آن انسانهای اولیهای هستند که رفتار درستی با هم قبیلههایخود و در محیطزیست داشتند و در نتیجه موفق بودند. برای روانشناسان تکاملی، مغز انسان برنامه «زنده ماندن» را دنبال میکند.
جفری میلر در کتاب خود با عنوان «تکامل جنسی» اشاره میکند که در دنیای جانوران، جانوران نر در اغلب اوقات برای پیدا کردن جفت خود، نقشهای رنگی بدن خود را به نمایش میگذارند، پرهای رنگی طاووس نر یکی از بهترین مثالهاست. پس تنها زنده ماندن ارزشی ندارد، آنچه در تکامل مهم است، تولیدمثل است. هدف اصلی همه موجودات زنده این است که ژنهای خود را به نسل بعدی منتقل کنند و برای این منظور احتیاج به یک شریک جنسی هست. انسان نیز همچون طاووس سعی میکند برای جذب شریک جنسی خود بر روی او اثر خوبی بگذارد. اصل ایده میلر این است که تواناییهای فکری انسان را نیز بهعنوان نشانههای سلامت تعبیر کند. برای او پیدایش نقاشی، موسیقی، زبان، اخلاق و مذهب نیز بر مبنای اصل انتخاب جنسی تعریف میشوند. به یک معنا از هنر برای خواستگاری استفاده میشد. انسانهای اولیه کمابیش هر کدام یک هنرمند بوده و خود را با انواع اشیاء مختلف تزئین میکردهاند. نقاشی بدن، خالکوبی، زینتآلات، لباس، نقاشی بر روی ظروف و ... در تمامی دنیا وجود داشته است. یک اثر هنری نشان از تجربه، صبر و پایداری سازنده آن، نشان از تیزی حواسهای او، تسلط او بر بدنش و حرکات ظریف دستان او، دستیابی به مواد ارزشمند اولیه و زمان زیادی که صرف کرده است، دارد. زبان، انسان را از همه جانوران دیگر متمایز میکند و بدونشک فایدههای زیادی برای زنده ماندن داشته است: زبان این امکان را بهوجود میآورده است که وظایف گروهی مانند شکار کردن تنظیم شوند و دانشهای کسب شده به فرزندان منتقل شود.
ارسال نظر