بخش هجدهم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
هر سه متفکر، انسانها را در وضع طبیعیشان به منزله افرادی منزوی میدیدند که برای آنها جامعه غیرطبیعی بود. به گفته هابز، انسانهای اولیه عمدتا از طریق ترس، حسادت و ستیز با یکدیگر ارتباط داشتند. انسان بدوی روسو حتی منزویتر است: درحالیکه رابطه جنسی طبیعی است، خانواده چنین نیست. وابستگی متقابل انسانی در نتیجه ابداعات تکنولوژیک مانند کشاورزی که مستلزم همکاری بیشتر است تقریبا تصادفی حاصل میشود. نزد هر دو، جامعه بشری تنها با گذشت زمانی تاریخی پدیدار میشود و شامل سازش و مصالحه بر سر آزادی طبیعی میشود. این روشی نیست که امور به واقع در آن رخ داده باشد. «هنری مین»، حقوقدان انگلیسی، در کتاب «قانون کهن» خود در سال ۱۸۶۱ نظریهپردازان وضع طبیعی را با عبارات زیر مورد نقد قرار میدهد:«با این حال، این دو نظریه [هابز و لاک] که مدتها سیاستمداران اهل نظر درانگلستان را به اردوگاههای متخاصم تبدیل کرده بود در فرض بنیادینشان از شرط غیرتاریخی و غیرقابل تشخیص نژاد کاملا شبیه هم بودند. نویسندگان این دو نظریه،در مورد ویژگیهای وضع «پیشااجتماعی» و وضع «اقدام غیرطبیعی» که به واسطه آن انسانها خود را از آن وضع بیرون کشیدند و وارد سازمانی اجتماعی شدند که ما با آن آشنا بودیم اختلاف داشتند اما در این اندیشه که یک شکاف بزرگ انسانها را در شرایط بدوی شان از همنوعانشان در جامعه جدا کرد، توافق داشتند.»
ممکن است این را «مغالطه هابزی» [Hobbesean fallacy] بنامیم: این باور که انسانها از دوران بسیار کهن فردگرا بودند و در مرحله بعدی توسعهشان و در نتیجه محاسبهای منطقی [مبنی بر این] که همکاری اجتماعیشان بهترین راه برای آنها جهت دستیابی به اهداف فردیشان است وارد جامعه شدند. این فرضیه فردگرایی کهن [primordial individualism]، درک حقوق گنجانده شده در اعلامیه استقلال آمریکا و بنابراین، جامعه سیاسی دموکراتیکی که از آن سرچشمه میگیرد را تقویت میکند. این فرضیه همچنین زیربنای اقتصاد نوکلاسیک معاصر است که الگوی خود را بر این فرض قرار میدهد که انسانها، موجوداتی عقلانیاند که خواهان به حداکثر رساندن سود یا درآمد فردی خویش هستند. اما در واقع، این فردگرایی و نه جامعهپذیری است که در طول تاریخ بشر توسعهیافته است. اینکه امروز فردگرایی همچون هسته سخت رفتار اقتصادی و سیاسی بهنظر میرسد فقط به این دلیل است که ما نهادهایی را توسعه دادهایم که غرایز طبیعی جمعیمان را نادیده میگیرند. وقتی ارسطو میگفت که انسانها به لحاظ طبیعی، سیاسی هستند دقیقتر از این نظریهپردازان لیبرال اولیه و مدرن سخن میگفت. بنابراین، درحالیکه درکی فردگرایانه از انگیزه انسان ممکن است به تبیین فعالیتهای سوداگران کالا [commodity traders] و کنشگران لیبرتارین در آمریکای امروز کمک کند، اما مفیدترین راه برای درک تحول و تطور اولیه سیاست بشری نیست.
هر آنچه که زیستشناسی و انسانشناسی مدرن در مورد وضع طبیعی به ما میگوید، بر عکس آن نشان داده میشود: هیچگاه دورهای در تکامل بشر وجود نداشته که انسانها بهعنوان افرادی منزوی و در خلأ [isolated individuals] وجود داشته باشند؛ پیشروان اولیه [primate precursors] گونههای بشری پیش از این مهارتهای اجتماعی و در واقع سیاسی گستردهای را توسعه داده بودند؛ و مغز انسانی با استعدادها و قوایی تجهیز شده که بسیاری از اَشکال همکاری اجتماعی را تسهیل میسازد. وضع طبیعی ممکن است به مثابه وضع جنگی توصیف و مشخص شود زیرا خشونت همهگیر است اما خشونت از سوی افراد، حتی با گروههای اجتماعی همپیوند [bonded social groups]انجام نمیشود. انسانها در نتیجه تصمیم آگاهانه و منطقی وارد جامعه و زندگی سیاسی نمیشوند. سازماندهی جمعی به شکل طبیعی نزد آنها میآید، اگرچه روشهای خاصی که آنها با آن همکاری میکنند از سوی محیط، باورها و فرهنگ شکل میگیرند. در حقیقت، ابتداییترین شکل همکاری به قبل از دوران ظهور انسانها در میلیونها سال پیش بازمیگردد. زیستشناسان دو منبع طبیعی رفتار همکاریجویانه را شناسایی کردهاند: «انتخاب خویشاوندمحور» [kin selection] و «نوع دوستی متقابل» [reciprocal altruism]. با در نظر داشتن مورد اول، مهمترین جنبه در تکامل بیولوژیکی بقای یک ارگانیسم مشخص نیست بلکه بقای ژنهای آن ارگانیسم است. این یک نظم و قاعدهای را ایجاد میکند که از سوی «ویلیام هامیلتون» زیستشناس به مثابه اصل تناسب فراگیر [inclusive fitness] یا انتخاب خویشاوندمحور فرمولبندی شد؛ اصلی که بیان میدارد افراد از هرگونه جنسی قابل تکثیر رفتاری نوعدوستانه در قبال خویشاوندان متناسب با تعداد ژنهایی که در آن سهیم هستند خواهند داشت. والدین، فرزندان، خواهران و برادران تنی، در ۵۰ درصد ژنهایشان سهیم هستند و بنابراین، رفتاری نوعدوستانهتر نسبت به یکدیگر خواهند داشت تا نسبت به عموزادههای درجه اولشان که فقط در ۲۵ درصد ژنها سهیم هستند. این رفتار در گونههای مختلفی از سنجابهای زمینی که میان برادران و خواهران تنی قائل به تمایز هستند گرفته تا انسانها که برای آنها قوم و خویشپرستی [nepotism] نه فقط واقعیتی اجتماعی که بیولوژیکمحور هم هست مشاهده شده است. میل به انتقال منابع به خویشاوندان یکی از پایدارترین اصول [constants] در سیاستهای بشری است.
ارسال نظر