بی‌نظمی جدید جهانی

برخی استدلال می‌کنند که آنچه در اینجا نشان داده می‌شود تشکیل‌دهنده یک تمایز نادرست است و اینکه یک سیاست خارجی موفق باید هر دو را انجام دهد؛ سیاست خارجی باید بکوشد هم شرایط داخلی دیگر کشورها و هم سیاست‌های خارجی‌شان را شکل دهد. این در اصل درست است اما در عمل چندان درست نیست. انتخاب‌هایی باید به ناگزیر صورت گیرد. دولت جورج بوش پس از سرکوب تظاهرات میدان تیان آن من از سوی دولت چین در سال ۱۹۸۹ دست به چنین انتخابی زد. دولت بوش به این نتیجه رسید که واکنش سخت در برابر چین به‌خاطر آنچه انجام داده، سازنده نخواهد بود؛ تا حدی به‌خاطر تاثیری که می‌توانست بر دستور کارهای دوجانبه داشته باشد. اما یک رئیس‌جمهور دیگر ممکن بود گزینه دیگری را با نتایجی متفاوت برگزیند. یک نمونه اخیر از یک بده‌بستان ناگزیر کشور مصر است. دولت اوباما به‌دلایل مختلف، منتقد دولت السیسی در مصر بود. بخشی از این مخالفت برمی‌گشت به برخورد شدید دولت با مخالفان سیاسی مرتبط با اخوان‌المسلمین. همزمان، حمایت مصر در تلاش‌های منطقه‌ای در برابر تروریسم، ثبات‌سازی در لیبی و حفظ روابط خوب با اسرائیل بااهمیت تلقی می‌شد. همچنین هیچ یقینی وجود نداشت که فشار بر دولت مصر منجر به نرم شدن سیاست‌هایش شود یا، اگر دولتی به جای آن روی کار آمد، سیاست بهتری را دنبال کند. نتیجه، سیاستی بود که میان حمایت و همکاری از یک سو و از سوی دیگر، ژست انتقاد (مانند خودداری از فروش برخی سلاح‌های خاص) در نوسان بود.

با این حال، دیگران استدلال می‌کنند که انتخاب میان رئالیسم و ویلسونیسم به چند دلیل اشتباه است، یعنی اینکه کشورهای دموکراتیک به احتمال زیاد سیاست‌های خارجی مسالمت‌آمیزتری اتخاذ می‌کنند. برای حامیان این دیدگاه، ایالات‌متحده باید دموکراسی و حقوق بشر را به دلایل «هنجاری» (زیرا آمریکایی‌ها بر این باورند که آزادی سیاسی بخشی از کرامت بشری و از این رو، ذاتا مطلوب است) و آنچه دلایل «ابزاری» خوانده می‌شود ترویج داده و ترفیع بخشد؛ این باعث می‌شود که دیگران سیاست خارجی معتدل‌تر و سازنده‌تری اتخاذ کنند. درست است که کشورهای کاملا دموکراتیک مایل به‌دنبال کردن مسیرهای مسالمت‌آمیزتر در روابط‌شان با دیگران هستند؛ این قضاوت علت وجودی حامیان «صلح دموکراتیک» است. با این وجود، یک مساله این است: سخن گفتن از وقوع دموکراسی سخت‌تر از عمل کردن به آن است. هر جامعه‌ای آمادگی دموکراسی ندارد. بسیاری از پیش‌شرط‌های اساسی- از یک جمعیت تحصیل کرده و طبقه متوسط قابل‌توجه تا یک جامعه مدنی توسعه یافته، فرهنگ مدارا و یک شکاف قدرتمند سکولار- اغلب از دست رفته و به راحتی ایجاد نمی‌شوند.

04 (4)

آنچه ارتباط نزدیکی با این استدلال دارد این است که غیرخودی‌ها معمولا محدود به آن چیزی هستند که می‌توانند برای تاثیرگذاری بر چشم‌انداز دموکراتیک انجام دهند. اگرچه تجربیات موفقیت‌آمیزی برای اشاره وجود دارد- از آلمان و ژاپن در بحبوحه جنگ جهانی دوم تا کره‌جنوبی و شیلی به‌عنوان موارد متاخرتر، تلاش‌های آمریکا در افغانستان و عراق جایی که سال‌ها اشغال برای ساختن نظام‌های سیاسی که نزدیک به دموکراسی‌های کارآمد باشند راه به جایی نبرد- دلایلی برای احتیاط و اعتدال به‌دست می‌دهد. همان‌طور که اغلب در همین خاورمیانه اخیر دیده‌ایم، جایگزین یک نظام سیاسی ناقص می‌تواند یک نظام سیاسی ناقص‌تر باشد. سوم، دموکراسی‌های ناقص یا به قول فرید زکریا دموکراسی‌های «غیرلیبرال» هم می‌توانند برای افرادی که داخل آن کشور زندگی می‌کنند خطرناک باشند و هم برای کسانی که خارج از آن زندگی می‌کنند. دموکراسی‌های ناقص مانند روسیه، ترکیه و برخی کشورهای مشابه ویژگی‌های یک دموکراسی بالغ یا کامل را ندارند. انتخاباتی که رخ می‌دهد آن هم در شرایطی که چهره‌های اپوزیسیون از حضور ممنوع یا محروم هستند یا دسترسی برابر به رسانه‌ها و منابع ندارند یا توانایی بسیج ندارند یا فرآیند رای‌دهی یک جورهایی دستکاری می‌شود، می‌تواند به برخی کشورها ظاهر و رنگ و لعابی از دموکراسی دهد اما در حقیقت آنها نه تنها دموکراتیک نیستند بلکه از آن فاصله هم دارند. کنترل و توازن بر تمرکز و اعمال قدرت در این کشورها یا نامکفی است یا اصلا وجود ندارد. در نتیجه، پوپولیسم و ملی‌گرایی به راحتی می‌توانند جهت بسیج حمایت اکثریت برای ناشکیبایی داخلی اقلیت، ماجراجویی‌های خارجی یا هر دو مورد استفاده قرار گیرند.

چهارم، سیاست خارجی (یا سیاست عمومی از هر نوعی برای آن موضوع) شامل نیاز به تعیین و تشخیص اولویت‌هاست. برای حکومت کردن باید دست به انتخاب زد. فهرست کردن و حفظ حمایت از یک دولت در برخی موضوعات سیاست بین‌المللی دشوار است البته اگر همزمان آن دولت هدف انتقاد یا تحریم برای آنچه در داخل انجام می‌دهد، باشد. این وضع می‌تواند شامل برخی کشورهای اقتدارگرا در خاورمیانه و نیز شامل روسیه و چین بشود. بی‌تردید، هیچ چیز، خاصه آمریکایی در مورد هیچ یک از این موارد وجود ندارد زیرا تمام دولت‌ها اولویت‌های سیاست خارجی خودشان را تعیین می‌کنند و در مورد آن تصمیم می‌گیرند. با این وجود، آنچه به‌طور خاص آمریکایی است همانا توانایی سنت ویلسونی، شدت ناشی از این بحث در طول تاریخ و عواقب آن برای جهان با توجه به نقش و نفوذ ایالات‌متحده است. تاکید بر این مساله مهم است که آنچه در اینجا در مورد تعهد حاکمیتی گفته می‌شود، فرض را بر احترام به حاکمیت می‌گذارد.