بخش شصتم
بینظمی جدید جهانی
اولین نگرش به بهترین شکلی با عبارت «ایالاتمتحده اروپا» بیان میشود. آنچه این دیدگاه بیان میکند اروپایی است که در آن اقتدار به شکل روزافزونی از پایتختهای ملی به بروکسل و به اقتدار فراملی اعطا شده به اتحادیه اروپا انتقال مییابد. چند گام در این مسیر اتخاذ شد. مهمترین تحول، امضای معاهده ماستریخت در اوایل ۱۹۹۲ از سوی رهبران ۱۲ کشور «جامعه اروپا» بود که موجب خلق «اتحادیه اروپا» بهعنوان جانشین «جامعه اروپا» شد. این پروژه به مذاق بسیاری که از «از دست رفتن» هویت ملی و حاکمیت مستقل و از تبعات رفتن زیر یوغ یک بوروکراسی بزرگ میترسیدند، خوش نمیآمد. این نگرش جایگزین به بهترین شکلی در عبارت «دول متحده اروپا» تجلی یافت.
حتی مهمتر از آن مشکلات اقتصادیای بود که از فقدان اصلاحات واقعی ساختاری نشات میگرفت. نتیجه همانا کاهش رشد طولانیمدت و مشکلاتی بود که از ناسازگاری میان یک سیاست پولی برای ۱۹ کشور در منطقه یورو و این واقعیت ریشه میگرفت که سیاست مالی (مالیات و هزینه) از سوی دولتهای ملی تعیین شده و میشود. همچنین هیچ سازوکار بانکی اروپایی وجود ندارد که در آن سپردهها تا سطح مشخصی تضمین شود چنانکه همین مساله برای افراد در ایالاتمتحده هم صادق است؛ در عوض، هر کشوری بهطور موثری متکی به خود است. چالشهای جمعیتی طیفی از سن و سال گرفته (و بدتر شدن نسبت افرادی که در سن کار هستند و آن کسانی که برای کار بیش از حد جوان یا بیش از حد پیر هستند) تا بحران چگونگی جذب و ادغام سیل پناهجویان از سوریه و مناطق دیگر در خاورمیانه را شامل میشود. نتایج آنچه در بهترین حالت میتواند «تودهشدگی اروپایی» [European drift] نامیده شود زیاد و شدید است. در تعداد و قدرت احزاب پوپولیستی در چپ و راست شاهد افزایش هستیم. یکی از پیامدهای این مساله این است که انتخاب برای بسیاری از اروپاییها میان یک «ایالاتمتحده اروپا»ی متمرکزتر و یک «دول متحده اروپایی» غیرمتمرکزتر خیلی زیاد نیست چنانکه انتخاب میان دومی و یک نسخه کمتر یکپارچه و بیشتر ملی از این قاره خیلی زیاد نیست.
چنانکه به چشمگیرترین شکلی در رای ۲۰۱۶ به نفع برگزیت نشان داده شد، حمایت مردمی در بسیاری از کشورهای اروپایی برای پروژه اروپایی به شکل محسوسی افت کرده است. آنچه در سالهای اخیر بر مشکلات اروپا افزوده بازگشت ژئوپلیتیک بوده است. من به مشکلات مرتبط با فروپاشی یوگسلاوی سابق اشاره نمیکنم؛ مشکلاتی که عمدتا محصول آن رویداد بودند نه چیزی بسیار پایدارتر. به تروریسم هم اشاره نمیکنم هرچند این هم افزایش یافته است. در عوض، آنچه بیشتر در اینجا مرتبط است فتح کریمه از سوی روسیه، مداخله رسواییآمیز در شرق اوکراین و تهدید بالقوهای بود که بر چندین همسایه کوچک روسیه تاثیر داشت. در یک بازه زمانی کمتر از دو سال، اروپا از باثباتترین و یکپارچهترین منطقه در جهان- منطقهای که بیشتر شبیه به ایدهآل «پایان تاریخ» است- به منطقهای تبدیل شد که با خطر در هم شکسته شدن تاریخی و انتقام مواجه است.
در این میان آمریکای لاتین در بسیاری جهات شایسته تحسین است که بیشترین تغییر مثبت را در ۲۵ سال پس از پایان جنگ سرد داشته است. این تغییر مثبت ربط اندکی به پایان جنگ سرد دارد- این منطقه به جز چند استثنای قابلتوجه، محل چشمگیری برای رقابت شرق و غرب نبود – و بیشتر به خود تحولات منطقه مربوط است. چندین کشور با اقتصادهای بازاری بهشدت قوی گذار موفقیتآمیزی از اقتدارگرایی به دموکراسی داشتند. شیلی و مکزیک در میان این دسته از کشورها جای میگیرند. کلمبیا، با کمک قابلتوجه ایالاتمتحده، بر جنبش شبهنظامی بزرگی فائق آمد که تا سال ۲۰۱۶ از این جنبش به لحاظ نظامی متحمل شکستهایی شده بود و قرار است توافق صلحی امضا کنند. برزیل هم گامهای بلندی برای خارج کردن میلیونها نفر از فقر برداشته و خروجی اقتصادی منطقه تا ۴۰۰ درصد افزایش یافته است. آرژانتین تا پایان سال ۲۰۱۵ از سالهای حاکمیت بد گذر کرد. حتی کشورهای بستهای مانند کوبا هم نسبت به قبل بازتر شدهاند؛ پایان جنگ سرد کوبا را از پشتیبانیهای حامی قدیمی و قدر قدرتش محروم کرد.
این به آن معنا نیست که این منطقه بدون چالش است. ونزوئلا بیش از یک دهه است که از یک حکومت اقتدارگرا و وابستگی فراوان به نفت در رنج است. آمریکای مرکزی با مشکلات در هم تنیدهای دست و پنجه نرم میکند که محصول جرم و جنایت، موادمخدر و دولتهای ضعیف و اغلب فاسد است. مکزیک نیز به همین ترتیب با چالشهایی مرتبط با موادمخدر، جرم و جنایت، سیستم ضعیف قضایی، نابرابری و دولتی مرکزی که فاقد ابزارهای تامین نظم در سراسر کشور است دست به گریبان است. برزیل هم زیر فشار فساد دائمی، یک بخش عمومی متورم، بدهی بالا و اقتصاد درحال آب رفتن قرار گرفته است. اما آنچه در مورد این منطقه بهطور کلی قابلتوجه است، فقدان تقریبی مساله ژئوپلیتیک است. با این حال، آن «هزینه»های کمی هم که وجود دارد به جای حفظ امنیت داخلی صرف انواع تسلیحات برای جنگ میشود. هیچ تهدیدی از اشاعه هستهای وجود ندارد: آن برنامههای هستهای هم که وجود داشتند- در آرژانتین و برزیل- مدتها قبل کنار گذاشته شدند و معاهده تلاتیلولکو [Treaty of Tlatelolco: معاهده منع سلاحهای هستهای در آمریکای لاتین که هدف آن ایجاد آمریکای لاتینی عاری از تسلیحات هستهای است] تسلیحات هستهای را در منطقه منع کرده است. مرزهای مورد مناقشه اندک هستند؛ تهدید درگیری میان کشورها کم است. این موضوع به چند دلیل امری پسندیده است؛ یک دلیل ضعف سازمان منطقهای آمریکای لاتین است (سازمان دولتهای آمریکایی یا OAS) که مستلزم همرایی برای اقدام است؛ چیزی که ضامن بیعملی است. مشکلات و چالشهایی که این منطقه با آن مواجه است واقعی است اما تقریبا همگی کارکرد حکومت، اقتصاد و ساخت ظرفیت دولت را نشان میدهد.
آفریقا، با ۵۰ کشوری که دارد، دارای ویژگیهای آمریکای لاتین و خاورمیانه است. در اینجا هم گامهای بزرگی در بسیاری از دولتهای آفریقایی برداشته شده است.
ارسال نظر