بینظمی جدید جهانی
مسلما حکمرانی کمتر رسمی اما هماهنگی قابلتوجهی در زمینه پولی وجود دارد. ویژگیهای اصلی این عصر همانا نرخ ارز شناور، استقلال بانک مرکزی و تسلط دلار بود. صندوق بینالمللی پول (IMF) ادها را ارزیابی کرد (یا مورد نظارت قرار داد) و به آنها کارتهای عمومی گزارشدهی [public report cards] داد اما هیچ قدرتی برای پافشاری بر اصلاحات نداشت جز اینکه در طولانیتر کردن مدت زمان وامها به حکومتها در زمان مشکلات مالی دخیل میشد. در عرصه بانکداری، کمیته بازل [Basel Committee] معیارهایی برقرار کرد (برای مثال، سرمایه مورد نیاز) که بانکها ترغیب به رعایت آنها میشدند. کار این کمیته با «انجمن ثبات مالی» [Financial Stability Forum] تقویت و تکمیل شد؛ گروهی که در سال ۱۹۹۹ از سوی یک دو جین دولت (یا بیشتر) به نمایندگی از بسیاری از بزرگترین اقتصادهای باز دنیا خلق شد. یک دهه بعد، در بحبوحه بحران مالی ۲۰۰۸، این انجمن به «هیاتمدیره ثبات مالی» [Financial Stability Board] تبدیل شد که شامل وزرای دارایی و بانکهای مرکزی کشورهای گروه ۲۰ و برخی دیگر از کشورها میشد. بار دیگر، هدف توسعه و ترویج سیاستها و «بهترین اقداماتی» [best practices] بود که – اگر از سوی دولتها مورد تصویب قرار میگرفت- میتوانست به آنها در جلوگیری «از» و مدیریت خطرات «برای» اقتصادهایشان و سیستم مالی جهان کمک کند. ایده همانا کلید زدن مسابقهای در بالا بود که رفتارهای مسوولانه را ترغیب میکرد و به فلان کشور اجازه میداد رقابتی موفق در جهانی داشته باشد که در آن پول و سرمایه راه خود را نه فقط به سوی کشورها و موسساتی با بازدهی بالا بلکه به کشورها و موسسات امن باز میکرد. افزون بر این، واقعیات جهانی شدن و پتانسیل سرایت به تمام کشورها این نگاه را داد که در پذیرش اقدامات مسوولانه یکدیگر سهم داشته باشند. این به معنای ترسیم یک نقاشی بیش از حد مثبت نیست زیرا در برخی حوزهها هماهنگی وجود نداشت. بانکهای مرکزی میتوانستند اقداماتی اتخاذ کنند که رشد را تحریک کند و این هم بر ارزها تاثیر میگذاشت آنهم در فرآیندی که هزینه صادرات را کم و هزینه واردات را افزایش میداد. کشورهای خاص (مانند چین و ژاپن) مبادرت به ساختن داراییهای عظیم دلاری کردند؛ دیگران، بهویژه آمریکا، کسری فراوانی را متحمل شدند. تا حدی این کسری آمریکا لازم بود زیرا به دنیا نقدینگی [liquidity] میداد؛ همزمان، پرسش در مورد آینده ارزش دلار را افزایش میداد. در واقع هیچ پیشرفتی در مورد تنشی که از جایگاه دلار آمریکا هم بهعنوان ارز ملی ایالاتمتحده و هم بهعنوان ذخیره ارزی جهانی (یعنی ارزی که برای بیشتر تبادلات بینالمللی مورد استفاده قرار میگرفت) - که بیشتر کشورها را ملزم به ذخیره آن به شکل قابلدسترس میکرد- برمیخاست صورت نگرفت. بنابراین فدرال رزرو ایالاتمتحده هم بهعنوان بانک مرکزی ایالاتمتحده و هم بهعنوان بانک مرکزی جهان عمل میکرد؛ مشکل از نظر بسیاری ریشه در این حقیقت داشت که جهان هیچ نظارت یا کنترلی بر بانک مرکزی آمریکا یا بهطور وسیعتر، سیاست اقتصادی آمریکا نداشت. تلاشها برای تقویت نقش دیگر ارزها یا ایجاد یک ارز جدید جهانی (به اصطلاح «حق برداشت خاص» یا SDR [special drawing rights]که از سوی صندوق بینالمللی پول صادر شد نزدیکترین مورد است) راه به جایی نبرد. بحران مالی ۲۰۰۸ و رکود پس از آن آسیبپذیری این سیستم در برابر سوءمدیریت آمریکا را نشان داد. در حقیقت، هیچ بانک مرکزی جهانی یا تنظیمکننده مالی وجود نداشت. این بررسی به تصویر مغشوش و درهم ریخته از همکاری جهانی چشمگیر در برخی حوزهها، همکاری محدود در برخی دیگر از حوزهها و برخی شکافهای مهم میافزاید. همین مساله در مورد حوزههای دیگر همکاری جهانی هم مصداق دارد مانند پناهندگان و آوارگان، انرژی، قطب شمال، اقیانوسها و بستر دریا و فضای ماورای جو. احترام به حاکمیت همچنان جزء مهم نظمی است که وجود دارد اما حتی این اصل هم با رفتار روسیه در اوکراین و مخالفتهای شکل گرفته پس از آن به چالش کشیده میشود آنهم زمانی که برخی یا حتی تمام امتیازات حاکمیتی بههدر میرود. در بسیاری از حوزههای زندگی بینالمللی یک الگوی توافق در اصول وجود دارد که به توافق اندک در عمل تبدیل میشود. در حوزههای دیگر، چیز زیادی در مسیر توافق در اصول وجود ندارد. چنین تفاوتهایی در بیشتر موارد نمیتوانند از طریق مذاکره حلوفصل شوند؛ با توجه به تعداد زیادی از دولتها در جهان و این حقیقت که نهادهای غیردولتی که اغلب تا حدود زیادی مهم هستند هرگز به اتاق [مذاکره] دعوت نمیشوند، فرآیند نمیتواند بر سیاست غلبه کند. نتیجه این میشود که عبارت «اجتماع بینالمللی» [international community] بیشتر آرزوست تا واقعیت. جامعه بینالمللی آنگونه که بسیاری تصور میکنند چندان وجود ندارد. در اصل، یک اجتماع [community] (یا به تعبیر بول «جامعه» [society]) هم با وسایل و هم اهداف روابط بینالمللی در مورد آنچه که باید انجام شود و چگونگی تعیین آن موافق است. اما واقعیت بی روح[cold reality] این است که چنین اجماع عمیق و گستردهای در مورد آنچه که باید انجام شود، کسی که باید انجامش دهد و چگونگی تصمیمگیری در مورد آن وجود ندارد. شکاف قابلتوجهی میان آنچه مطلوب است (وقتی پای تحقق چالشهای جهانی شدن به میان میآید) و آنچه ثابت شده است وجود دارد. این شکاف یکی از دلایل اصلی بینظمی و آشفتگیای است که در جهان وجود دارد.
ارسال نظر