اقتدارگرایان جدید به «تنها بازی در شهر» پایان میدهند
دنیا به کام خودکامگان
از کسی پنهان نیست که ولادیمیر پوتین اصلا و ابدا به فوتبال علاقه ندارد. او عاشق هنرهای رزمی است و علاقه فراوانی هم به هاکی روی یخ دارد. اما اگر او روز پنجشنبه جامجهانی را افتتاح کند، مطمئنا یک میزبان خیلی خوب خواهد بود. تورنمنتی جهانی که سمبلش ماهواره اسپوتنیک است و در پی برگزاری آن، میلیاردها نفر در سراسر دنیا به تماشای پوتین و کشور قدرتمند و مدرنش خواهند نشست. به نوشته مجله اشپیگل، او در قبای تمرینی، در تابستان سال گذشته در جام کنفدراسیونها در سخنرانی افتتاحیه یک خودی نشان داد و از مبارزهای سخت، صادقانه و جوانمردانه تا دقیقه آخر صحبت کرد. حالا جامجهانی «واقعه» او است. پوتین میتواند خود و کشورش را به مردم دنیا معرفی کند. این یک واقعه بزرگ برای هر کشوری است که هر چهار سال یکبار برگزار میشود. از سویی در بیست و چهارم ژوئن در ترکیه قرار است انتخابات ریاستجمهوری برگزار شود. رجب طیب اردوغان قصد دارد تا پس از اصلاح قانون اساسی که در پی رفراندوم سال گذشته بهدست آمد، مجددا بهعنوان رئیس دولت انتخاب شود. هدف نهایی او حضور در عرصه سیاسی تا سال ۲۰۲۳ یا شاید فراتر از آن است. او شاید در دور اول انتخاب نشود- شاید هم بشود- اما در نهایت در دورم قطعا او پیروز میدان خواهد بود. حتی اگر تورم دورقمی شده باشد. ترکیه جایی است که ۱۷۰ خبرنگار در آن زندانی هستند و ۷۰ هزار نفر نیز پس از کودتای نافرجام سال ۲۰۱۶ در آن دستگیر و روانه زندان شدند. چنانچه او مجددا انتخاب شود، قاعدتا به سوی اقتدارگرایی بیشتر حرکت خواهد کرد اما در این میان دونالد ترامپ هم وجود دارد. کسی که با کیمجونگاون، رهبر کرهشمالی در سنگاپور دیدار خواهد کرد (این دیدار امروز انجام میشود). در این شرایط دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا شاید از این فرصت استفاده کند و سری به به پکن بزند تا با شی جینپینگ، رئیسجمهوری چین دیدار داشته باشد، مردی که دموکراسیهای غربی را بیش از هرکس دیگری به چالش کشیده است.
در داخل خانه نیز ترامپ به هنجارهایی که یک رئیسجمهور در آمریکا اجازه دارد انجام دهد مجددا تاخته است. او گفته است که وی حق دارد «خود را بهدلیل داستان رسوایی دخالت روسیه در انتخابات آمریکا ببخشد.» ترامپ یک رئیسجمهور منتخب است، اگرچه او بهدنبال قدرت بیشتر است و خود را بالاتر از قانون میبیند.
این مردان، صرفا مردانی هستند که در مرکز قدرت جهانی قرار دارند و آنها کسانی هستند که از لیبرال دموکراسی دوری میکنند و در مقابل بهدنبال قدرت مطلق هستند: چه در سیاست، چه در اقتصاد و حتی دستگاه قضایی و رسانهها. این چهرهها، افراد اصلی سیاست در دنیای فعلی هستند که تصمیماتشان میتواند آینده ما را دستخوش تغییر کند. آنها میتوانند در قرن ۲۱ تغییرات زیادی را در عرصه جهانی بهوجود آورند.
در دنیای امروز میانهروی جای خود را به اقتدارگرایی داده است. این با فرهنگ خوشبینانه غرب در حوزه فرهنگی کاملا متفاوت است. بنا به گزارش واحد اطلاعات اکونومیست بریتانیا تحقیقاتی که از سوی بنیاد برتلسمان صورت گرفته نشان میدهد که در حدود ۳/ ۳میلیارد نفر از مردم دنیا در حوزه حکومتهای خودکامه زندگی میکنند و تنها ۵/ ۴ درصد مردم، یعنی رقمی در حدود ۳۵۰ میلیون نفر در حکومتهایی با دموکراسی کامل زندگی میکنند که بیشرشان نیز در کشورهای اروپای غربی است. همزمان سازمان غیردولتی خانه آزادی در گزارش اخیر خود هشدار داده است که دموکراسی بدترین دوران خود را در دهههای اخیر تجربه میکند. آنها در گزارش خود آوردهاند که انتخابات آزاد و عادلانه، رسانههای آزاد و حکومت قانون بهشدت تحت فشار و حمله قرار گرفته است.
این روند جهانی را چگونه میتوان تفسیر کرد؟ آیا اتوکراتها قوی هستند یا دموکراتها تضعیف شدهاند؟ آیا تنها لیبرال دموکراسی است که با ایجاد یک سیستم عادلانه به رونق اقتصادی منجر میشود؟ چرا بسیاری از مردم نسبت به بهبود و حل مشکلاتی مانند تغییرات آب و هوایی، دیجیتالی شدن زندگی، تغییرات جمعیتی و توزیع ثروت شک و تردید دارند. این نگاه زیبا که دموکراسی رونق بیشتر میآورد و متعاقب آن آزادی بهوجود میآید و از پس آزادی ارتباطات بیشتر و پلورالیسم جان میگیرد و متعاقب آنها تجارت آزاد سر به فلک خواهد کشید این روزها دیگر طرفدار چندانی ندارد. طنز ماجرا در این است که پس از پایان جنگ سرد، دموکراسی لیبرالی «تنها بازی در شهر» و تنها انتخاب موجود بود که توسط دانشمندان علوم سیاسی همچون خوان لینز و آلفرد استپان در دهه ۹۰ در هر کوی و برزنی فریاد زده میشد اما امروزه اصلا محلی از اعراب ندارد. این تفکر که پیروزی دموکراسی بلاتوقف است دیگر خریداری ندارد. چین به دنیا نشان داده است که موفقیت اقتصادی و رفاه عمومی در سایه یک سیستم اقتدارگرا میسر است. البته این شامل حال دیکتاتورهایی مانند دیکتاتورهای بلاروس، زیمبابوه و ویتنام نمیشود که در برابر هر تغییری مقاومت میکنند. در تمام دنیا بهدنبال دموکراسیهای کوتاهمدت احتمال تغییر فاز به سوی حکومتهای اقتدارگرا وجود داشته است. نمونه برجسته این گزاره میتواند مصر، تایلند، ونزوئلا و نیکاراگوئه باشد. همزمان لیبرال دموکراسی در بسیاری از کشورهای غربی نیز در حال فرسوده شده است. رشد این امر، شاید واقعیترین خطر باشد چراکه نه تنها به تعداد اتوکراتهای جهان میافزاید، بلکه موجب میشود اروپاییها نیز جذب تفکر اقتدارگرایی شوند. درحالحاضر عناصر اصلی دموکراسی مانند احزاب و احترام به اقلیتها تحقیر میشوند. در ایتالیا حکومتی به قدرت رسیده است که یکی از رهبران آن به نام ماتئو سالوینی گفته است که شیفته پوتین است. در مجارستان ویکتور اوربان که ظاهرا پیروز انتخابات شده و توانست با حربه «ارعاب» (پناهجویان) مجددا به نخستوزیری برسد. در لهستان نیز انتخابات نزدیک است و از همین الان گفته میشود که جناح راست در این کشور از بخت خوبی برای پیروزی برخوردار است.
البته در دوران دونالد ترامپ، آمریکا به سمت اتوکراسی حرکت نخواهد کرد چراکه هنوز سیستم قضایی و کنگره آن کشور بهعنوان نیروهای مقاومت در برابر رئیسجمهوری آمریکا عمل خواهند کرد. با این حال لیبرال دموکراسی، از بدو بهوجود آمدنش بدترین دوران خود را سپری میکند. در دیگر کشورهای غربی نیز نارضایتیها درحال تقویت هستند. این درحالی است که تا همین اواخر لیبرال دموکراسیها حتی با وجود نقایصی که داشتند، چالشناپذیر به نظر میرسیدند و اکثر مردم به شکل و قاعدهاش متقاعد بودند.
یوشچا مونک، نویسنده آلمانی- آمریکایی در کتاب خود با عنوان فروپاشی دموکراسی نوشته است: تا این اواخر اقتصاد رشد خود را داشت و احزاب رادیکال ناچیز بودند اما بهیکباره برگزیت رخ داد، پس از آن ترامپ موفق شد و متعاقب آن جنبشهای پوپولیستی رونق گرفتند. حالا مهمترین سوالی که در این زمینه مطرح شده این است که آیا اصلا بقای خود دموکراسی به خطر افتاده است؟
مونک مینویسد: سیستمهای غربی از سوی «دموکراسیهای غیرلیبرال» و «غیردموکراتهای لیبرال» تهدید میشود. در برخی نقاط مهم غالب شدن اکثریت است، بدون اینکه توجهی به سایر ملزومات دموکراسی شود. در برخی نقاط دیگر اما دولتها تحت تاثیر نهادهایی مانند بانکهای مرکزی، دادگاههای قانون اساسی و بوروکراسیهای فراملیتی مانند اتحادیه اروپا هستند که این موارد میتواند مانع تصمیمات دموکراتیک شود. «بهدست گرفتن مجدد کنترل» شعاری بود که طرفداران برگزیت در بریتانیا از آن استفاده فراوان کردند. «القای احساس زندگی کردن در عصر از دست دادن کنترل» مهمترین مخرج مشترک تمام پوپولیستهای اروپایی است. همه آنها در انتخابات وعده میدهند که کنترل را مجددا به آنها باز خواهند گرداند. این امر به مردمان اروپایی القا شده است که وارد عصری شدهاند که دیگر آزادی و کنترلشان در دستشان نیست. در تمامی شئون دستورات زندگی مردم از جمله قانون، مقررات، قراردادها و تجارت به آنها از بیرون دیکته میشود و به این کشورها گفته میشود چگونه رفتار کنند. به مردم گفته میشود اجازه چه کاری دارند و اجازه انجام چه کاری را ندارند. اجازه دارند چه چیزی بخرند و چه چیزی نخرند. چیزها چگونه ساخته شود یا نشود. در این شرایط این ذهنیت شکل میگیرد که قوانین به سادگی به آنها تحمیل میشود و شیوههای جدیدی از خودکامگی و استبداد بهوجود آمده است.
این روزها دموکراسی به ندرت توسط مردان یونیفرمپوش از بین میرود. کودتا استثنا است. بسیاری از اتوکراتها از طریق انتخابات روی کار میآیند و از طرف مردم به حکمرانی مشغول میشوند و بهطور مرتب در رفراندومها مورد تایید قرار میگیرند. اگر آنها در راس قدرت قرار بگیرند نهادهای دموکراسی را تحت کنترل خویش در میآورند. این افراد ایدئولوگهای بزرگی نیستند. آنها دارای راهبردهایی هستند که چگونه از ایدئولوژیها بدون آنکه به آن اعتقاد داشته باشند، استفاده کنند. آنها از خشونت به موقع استفاده میکنند و در اساس با کشتارهای دستهجمعی که در قبل اتفاق میافتد تفاوت دارد. برخی وقتها یک خبرنگار باید بمیرد یا یک الیگارش باید به زندان برود. به طریق دیگر اتوکراتهای امروز زیرکتر از توتالیترهای پیشینشان به حساب میآیند. آنها مدام مردمانشان را تهدید میکنند که هر آن ممکن است چیزهایی را که دارند از دست بدهند. افزون بر این، آنها استاد سیاهکاری از طریق پروپاگاندا هستند. مردم اغلب از ناامنی و آینده ترس دارند. پرورش ترس بهعنوان ضامن ثبات عمل میکند. فرودگاه پکن یک اشعه ایکس غولپیکر، یکی از بزرگترین ساختمانهای دنیا است که همچنان پس از سال ۲۰۰۸ نیز درحال توسعه است. سه ترمینال آن به یکدیگر پیوستهاند. در جنوب شهر حتی یک فرودگاه بزرگتر درحال ساخت است. قرار است در سال ۲۰۱۹ این فرودگاه افتتاح شود. تنها عده اندکی از چینیها شک دارند که این فرودگاه در زمان مقرر گشایش نخواهد یافت. تجربه ۴۰ ساله چینیها به آنها آموخته است که این برآوردها عمدتا در زمان مقرر به واقعیت خواهد پیوست.
از سال ۲۰۱۳ که شیجینپینگ در چین روی کار آمد اقتصاد چین که دومین اقتصاد برتر دنیا بوده توانسته است جایگاه خود را حفظ کند. دستمزد ساعتی کارگران نسبت به ۱۰ سال گذشته سه برابر شده است. ۵ سال بعد رشد اقتصادی این کشور تقریبا ۵۰ درصد افزایش یافت و درآمد خانوارها دو برابر شده است. حتی فقیرترین چینیها از شرایط بهتری نسبت به چند سال گذشته برخوردار هستند و درآمدشان افزایش یافته است و انتظار دارند این روند همچنان افزایش باشد.
این هدف اصلی دستگاه مرکزی حزب کمونیست است. دانشمندان سیاسی به آن «مشروعیت یافتن از طریق دستاوردها» میگویند که یک قاعده کلاسیک برای اقتدارگراهای کشورهای درحال توسعه است.
رهبران چین از این قاعده بهنحو احسن استفاده کرده و میکنند. کارشناسان آنها سالها است که در ابعاد جهانی فکر کرده و عمل میکنند. آنها نه از طریق چرخههای دموکراسی بلکه از شیوهها و طرحهای دیگر برای بالا رفتن استفاده کردند. چینیها بهدنبال رشد بازار خود رفتند.
اما اقتصاد تنها یکی از چند ابزار موجود بهحساب میآید. قدرت حزب کمونیست براساس چهار ستون بنا شده است: رشد قوی، سرکوب پیچیده، ملیگرایی دولتی و یکپارچه کردن نخبگان اقتصادی و اجتماعی. چین اما استانداردهای جدیدی نیز به این چهار نکته اضافه کرده است: تئوری آنها ترکیبی از لنینیسم و دیجیتالسازی است که از مورد موخر برای نظارت بیشتر استفاده میشود که پیشتر چنین ابزاری وجود نداشته است. اینترنت در کشورهای دموکرات غربی بهعنوان یک رسانه در جهت توسعه آزادی بیان استفاده میشود در مقابل چین از این وسیله بهعنوان کنترل اجتماعی بهره میبرد.
در همان زمان رهبران چینی از طریق رسانههای دولتی مدام درحال دمیدن بر نفخ صور «رویای چینی» یا «رنسانس ملت چین» هستند. پیام روشن است: چین یکی از قدرتمندترین قدرتهای سیاسی و اقتصادی از زمان آغاز جنگهای موسوم به تریاک در اواسط قرن نوزدهم تاکنون است و دیگر به دوران تحقیر و استعمار بازنخواهد گشت و حتی در مرکز امور جهان قرار گرفته است. این بخشی از سخنان شیجینپینگ در نوزدهمین کنگره حزب بود. این گفته به دو صورت عمل میکند: توافق ملیگرایانه را در داخل تقویت میکند و اعتماد به نفس پکن را هم افزایش میدهد. رهبران اقتدارگرا به طرحریزیهای اقتصادی و پروژههای ایدهآل برای باقیماندن در قدرت احتیاج دارند. به عکس رهبران روس، چینیها سعی کردهاند ماجراجوییهای نظامی نداشته باشند. درحالیکه روسیه در مساله اوکراین و خاورمیانه چنین عمل کرده است. هر چند آنها سعی کردهاند حضور نظامی خود را در دریای چین جنوبی تقویت کنند اما بهدنبال درگیری مستقیم نبودهاند. چین در کنار توسعه اقتصادی، توسعه نظامی را هم در پیش گرفته اما بهنظر میرسد بیشتر این توسعه جنبه بازدارندگی داشته باشد. در این راستا کشورهایی مانند چین بهدنبال جایگزینی برای توسعه سیاسی هستند و آن نیز قدرت اقتصادی است. در این شرایط اینگونه حکومتها خالی از ضعف نیستند. حتی آنها با برگزاری دادگاهها و اعدامها نمیتوانند مانع فساد شوند. اتفاقی که در چین بهوفور میافتد و سالانه شاهد برگزاری دهها و صدها دادگاه در این کشورها هستیم. لیبرال دموکراسیها پس از سال ۱۹۴۵ برای کشورهای اروپایی در حوزه سیاست خارجی، تشکیل دولت رفته یک چارچوبی فراهم کرد. اما هیچکدام از این دستاوردها بدون درگیریها و تناقضها به دست نیامده است. اما دستاوردهای لیبرال دموکراسی شامل: شناسایی مشکلات، ارائه راهحلها، تعدیل تناقضها و یادگیری برای یک توافق اجتماعی بوده است. این تنها بخشی از پیروزی لیبرال دموکراسیها در پایان جنگ سرد بوده است. به این موارد چاشنی قدرت اقتصادی و برتری نظامی را هم اضافه کنید. این فقط یک سیستم بهتر بود. این درحالی است که برخی از این دستاوردها درحال فروکش کردن هستند. لری دیاموند، یکی از دانشمندان علوم سیاسی که آمریکایی است از واژه «رکود دموکراسی» برای شرایط فعلی استفاده کرده است که شماری از کارکردهای دموکراسی شکست خوردهاند. چرا؟ برای پاسخ به این سوال تنها یک جواب وجود دارد: حکمرانی بد!
ارسال نظر