بخش نود و ششم
آفتابپرستهای چشم آبی
در سالهای اخیر، شاهد ظهور بازیگران مدنی پساکمونیستی نسل دوم هستیم. «مردم علیه نژادپرستی» (HORA) و «دوستان آوارگان» نماد این نسل دوم هستند. آنها پتانسیل عظیم خودسازماندهی شهروندان و قدرت همبستگی در وضعیت بحران حاد و انسداد کامل دولتی را نشان میدهند. آنها اهمیت حیاتی نیروهای جدید داوطلب برای سرزندگی جامعه مدنی را نشان میدهند. بازیگران مدنی پساکمونیستی نسل دوم سازماندهی کمتر داشته و کمتر حرفهای بوده اما خودجوشتر هستند. بسیج و تحرک جدید نوع دیگری از بازیگر مدنی را معرفی کرد: «آماتورها» که مایل و توانمند به انجام آزمایش و تحقیق و پیشنهاد دادن ایدههای «سترگ» جدید برای انجام اشتباه، اقدام و نوآوری هستند. ظهور داوطلبان، نقششان در برخورد با بحران آوارگان و مبارزه با افراطگرایی هم بیان اهمیت نهاد مدنی و هم کاتالیزوری برای نوآوری و پویایی و تجدید حیات ستیزهجویی است.
بدبختی دموکراتیک [Democratic illiberalism] در زمره یکی از پربحثترین پارادوکسها است. پوپولیسم پساکمونیستی تجلی تنش روزافزون میان اکثریتگرایی دموکراتیک و مشروطه لیبرال است. کراتسف میگوید: «ظهور پوپولیسم نشانهای است [مبنی بر این] که راهحلهای لیبرال در حوزه سیاست، اقتصاد و فرهنگ بهشدت درحال از دست دادن جذابیت خود بوده است؛ درحالیکه سیاست طرد بهشدت درحال کسب محبوبیت است.» میخواهم تفاسیر متعدد آن را با دو تفسیر دیگر کامل کنم: اولی مربوط است به وضعیت/ شرایط پساکمونیستی و دومی به رویه یا روند کلی در اروپا. نخبگان پساکمونیست نولیبرالیسم را بدون توجیه آن یا «تبدیل» آن به زبان دموکراسی در آغوش کشیدند؛ افزون بر این، آنها به سرعت آن را از طریق سیاستهای غیرمسوولانه نولیبرال که از سوی بخشهای زیادی از مردم نفی و رد شده بود بی اعتبار کردند.
روند دوم و البته گسترده تر همانا گذار از ایدئولوژیهای سرد به گرم، از لیبرالیسم/ سوسیالیسم/ محافظهکاری به ناسیونالیسم و از سیاستهای ایدئولوژیک به سیاستهای هویتی بود. سومین پارادوکس بیشترین خطر برای دموکراسی را دارد: تکثیر و اشاعه اقدامات مرتبط با نفرت پراکنی و خشونت فقط بهخاطر تکثیر و اشاعه بازیگران افراطی نبوده است. بلکه موجب آن «واگیرداری» [contagion] پوپولیستی رادیکال، رسوخ و نفوذ موضوعات و تزهای آتاکا در ادبیات سیاسی احزاب سیاسی اصلی بوده است: «نظام سیاسی درحال آتاکایی شدن[Atakized] است درحالیکه نمونه اولیهاش عادی و نرمال [normalized] بوده است.» وقتی رئیسجمهوری افراطی به شیوهای نژادپرستانه سخن میگوید این تهدیدی بر دموکراسی است که میتواند به شکل مثبتی از سوی یک جامعه مدنی قدرتمند و احزاب میانه روی اصلی به حاشیه رانده شوند. وقتی یک وزیر بهداشت از حزبی میانهرو بدون هیچ تحریمی به شکلی بیگانه هراسانه سخن میگوید، این هسته اصلی نظام دموکراتیک را به چالش میکشد. عادیسازی افراطگرایی و سرایت پوپولیست رادیکال به احزاب اصلی تهدیدی است به مراتب شدیدتر از تهدید خود پوپولیسم ملی. پارادوکس چهارم به سومین سادهسازی مطرح شده از سوی روزانوالون [Rosanvallon] مربوط است: سادهسازی ساختاری با بیان اینکه انسجام اجتماعی جامعه بهواسطه هویت تامین میشود معمولا با عباراتی منفی تعریف میشود نه با کیفیت روابط اجتماعی. پساکمونیسم پروژه کمونیستی اشتراکی را نابود کرد اما نتوانست یک پروژه معنی دار و اشتراکی جدید برسازد.
اولویتهای ژئوپلیتیک بلغارستان – ناتو، اتحادیه اروپا، شنگن- کل انرژی طبقه سیاسی را مصروف خود کرد و خلأیی در معنای زندگی با هم به منزله یک اجتماع بر جا گذاشت. پوپولیسم ملی سرسختترین و پرخاشجویانهترین پاسخ به نیاز برای پر کردن این خلأ بود. این همچنین تقریبا تنها پاسخ از سوی یک حزب سیاسی است. هیچ حزبی وجود ندارد که «کیفیت روابط اجتماعی» را به منزله اولویت خود قرار داده باشد. در عوض، ابتکارات مدنی خلاقانهای وجود دارد – حامی تنوع، سبز و غیره- که نخهای با هم زیستن را میریسد. خصومت یا تضاد میان این دو پروژه – افراطگرایی در برابر مدنی، ناسیونالیسم در برابر سبز- آینده دموکراسی پساکمونیستی را تعیین خواهد کرد. در جستوجوی مشروعیت؟ هویت و پراکسیس [کار] پوپولیسم راست افراطی در یونان
مقدمه
برای اینکه یک حزب خود را از دیگر احزاب متمایز سازد و حمایت سیاسی به دست آورد، نیازمند یک هویت جمعی است. این همین هویت است که میان این حزب با دیگران تمایز نهاده و آن را بهعنوان گزینهای در چشم رایدهندگان از دیگر احزاب متمایز میسازد؛ هدف آن پرداختن و بررسی به سوالاتی از این قبیل است: «چرا باید به شما رای دهم؟» آن هم با پیشنهاد و طرح مختصاتی که با آن رایدهنده [گان] میتواند با آرای خود حزب را شناسایی و به آن اعتماد کند. افزون بر این، نیت/ قصد حزب سیاسی ایجاد «حس اجتماع» [sense of community] و یک «حس ما» [we-feeling] گونه که در نهایت میتواند محرک مشارکت سیاسی از چشم انداز شهروندان باشد. در این معنا، هدف احزاب ایجاد یک هویت قدرتمند است که رایدهندگان میتوانند با آن شناسایی شوند. هسته هویت یک حزب میتواند بر سیاستها، ایدئولوژیها یا حتی رهبران کاریزماتیک خاص متمرکز باشد.
ارسال نظر