آیا رشته روابط بینالملل به صلح و ثبات جهانی کمک کرده است؟
به نظرم پرسش دوست پزشکم کاملا مشروع و به واقع برگرفته از یک پرسش کلانتر در جامعه کنونی ماست که یک شغل تاثیرگذار و کارآمد حتما باید نتایج «ملموس» و «تاثیرگذار» برای جامعه و شخص مورد نظر داشته و مهمتر اینکه منجر به تولید ثروت شخصی شود. به واقع، تجارتهای درآمدزا همچون حوزه رمزارزها، خرید و فروش دلار و یورو، کارهای خدماتی، تجارت در حوزه خودرو، آپارتمان، زمین و... در کشورمان به تدریج و متاسفانه جایگزین حوزههای کارآفرینی و تولید میشوند که عیار واقعی قدرت و تولید ثروت برای یک ملت و کشور به حساب میآیند. تردیدی نیست که در این میان شغل پزشکی (یا مهندسی، وکالت و... ) بسیار محترم، سرآمد و مفید برای یک جامعه است. یک پزشک نزدیک به دو دهه (تحصیل عمومی و تخصص) درس میخواند، تجربه میکند و در نهایت حاصل زحمات خود را از لحاظ تاثیرگذاری و کارآمدی برای سلامت جامعه تضمین شده و ملموس میبیند. مریض شفا یافته و در هر شرایطی قدردان و سپاسگزار است، پزشک هم در کنار خدمت به جامعه، به تولید ثروت، درآمدزایی عالی و زندگی بهتر میرسد؛ این یعنی یک معادله برد-برد و مشروع برای هر دو طرف.
اما آیا این الگوسازی را میتوان در مورد یک اندیشمند حوزه روابط بینالملل به لحاظ کارآمدی شغلی و دستیابی به نتایج ملموس بالا تصویرسازی کرد؟ پاسخ به این پرسش نیاز به کمی کنکاش و تاریخشناسی در مورد این رشته دارد. وظیفه ذاتی رشته روابط بینالملل (به عنوان یک علم «میان رشته ای» که از تمام علوم دیگر همچون اقتصاد، روانشناسی، پزشکی و سلامت، فلسفه، ادبیات، تاریخ، جغرافیا، جامعهشناسی، ورزش و... بهره میگیرد) تقویت صلح و جلوگیری از جنگ از طریق گسترش تعاملات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی-فرهنگی بین ملتها و دولتهاست. هر چند زمینههای اصلی شکلگیری این رشته با کمک فلاسفه شرق و اروپایی از قرنها پیش ایجاد شده بود، اما نقطه عطف تحول و توسعه این رشته به بعد از جنگ جهانی دوم برمیگردد که موج مهاجرتهای دانشمندان و اندیشمندان این رشته به دانشگاههای آمریکایی آغاز شد. در آن زمان، آمریکا یک کشور امن، با ثروت گسترده و مکانی برای زندگی بهتر بود. اروپا در نتیجه جنگ مخرب جهانی به ویرانهای تبدیل شد و دولتهای اروپایی حفظ برتری غرب در معادله قدرت جهانی را در تقویت روابط خود با آمریکا میدیدند.
همزمان، آمریکا به عنوان هژمون جدید نظام بینالملل نیاز داشت تا با گسترش تعاملات منطقهای و جهانی و شناخت فرهنگها و هویتهای مختلف، فهم خود را از سیاست جهانی افزایش دهد و از این طریق به تولید قدرت و تقویت هژمونی خود بپردازد. از این نگاه، تفکر غالب در غرب این است که رشته روابط بینالملل در ماموریت خود یعنی حفظ صلح و ثبات جهانی تا حد زیادی موفق بوده است. به عنوان نمونه، از بروز یک جنگ جهانی دیگر جلوگیری کرده، هنوز بمب اتمی سومی در دنیا منفجر نشده، رژیمهای کنترل تسلیحات و خلع سلاح گسترش یافته، سازمان ملل و نهادهای تابعه آن فعالند، فرهنگ حقوق بشر و زنان تقویت شده و مسائل دیگر.
اما در کنار این به اصطلاح موفقیتهای ویترینی، غربیها و در راس آن آمریکا با ورود به جنگهای منطقه ای، بهویژه در غرب آسیا و دخالت در امور سایر کشورها در تمامی حوزههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به منظور حفظ هژمونی معادله غرب در سیاست جهانی، بر شکافها و جنگهای منطقهای دامن زده که نتیجه آن گسترش افراطگرایی، خشونت و نفرت و توزیع نابرابر ثروت و شکافهای اقتصادی و طبقاتی بین ملتها در فرهنگ جهانی کنونی است.
به واقع، ایدئولوژی لیبرال-دموکراسی یعنی موتور محرکه «جهانی شدن» (یکدست شدگی) اقتصاد و سیاست جهانی در مدل غربی به دلیل نگاه ابزاری غربیها، نه تنها به توسعه و ثبات پایدار جهانی کمک نکرده، بلکه بر شدت فقر و انباشت سرمایه ثروتمندان افزوده، به گونهای که این نحله فکری اکنون به ضد خود تبدیل شده است و همه صحبت از عصر «فراجهانی شدن» یا «جهانی زدایی» میکنند که به واقع یک نوع نگاه انتقادی شدید به آثار منفی جهانی شدن در ایجاد ضدیت بین ملتها و دولتهاست.
ادوارد سعید فعال سیاسی و اندیشمند فلسطینی-آمریکایی پسااستعمارگرایی معتقد است غربیها با ابزارهای تکنولوژی، زبان و اقتصاد پیشرفته به گونهای این تصور و ذهنیت غلط را در شرقیها انباشت کردهاند که غرب قدرت برتر در حوزه تولید فکر و اندیشه برای هدایت سیاست و اقتصاد جهانی بوده و خواهد بود. آمریکا در دهه ۱۹۸۰ میلادی با ابتکار نظامی «جنگ ستارگان» و هدایت شوروی به سمت مقابله با آن، همراه با تحریمها و فشارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی (جنگ نرم) موجب فروپاشی شوروی در سالهای ۱۹۹۱-۱۹۹۰ شد. اما همین مدل فروپاشی دولتها از سوی آمریکا با اجرای سیاست «فشارحداکثری» ترامپ در مورد ایران کارساز نبود که خود به نوعی بر گرفته از مدل فروپاشی شوروی از درون بود. دلیل اصلی این امر همزمان مقاومت سخت ایران برای حفظ بقای کشور و تضعیف جایگاه آمریکا در سیاست جهانی است.
برای سالهای طولانی اندیشکدههای غربی حوزه سیاست خارجی و روابط بینالملل مرکز تولید فکر و اندیشه برای سیاست جهانی و نقطه اتصال حوزه روشنفکری و سیاستگذاری بوده و زمینههایی همچون تولید تئوری، تاریخ سازی، سناریونویسی، آینده پژوهی، تشخیص روندها و... را همگی با هدف و صرفا برای تامین منافع کشورهایشان ساماندهی میکردهاند. در یک ارزیابی کلی این اندیشکدهها با کمک متخصصان و اندیشمندان خود در حفظ منافع ملی کشورهایشان یک موفقیت نسبی داشتهاند. مثلا همچنان افکار عمومی جهان را با رویکردها و پیشبینی روندها در کنترل دارند، رژیم تحریمهای بینالمللی را علیه کشورهای ناراضی از وضع موجود پیشنهاد میدهند و از ابزار شورای امنیت و حق وتو برای تحت فشار قرار دادن کشورها در جهت همگونسازی با خود استفاده میکنند.
یک مثال آشکار همین تقابل غرب با ایران در مورد برنامه هستهای مشروع و توصیه به تداوم تحریمهای ظالمانه برای مهار قدرت منطقهای کشورمان است. اما همین اندیشمندان نتوانستند بعد از قریب به ۷۰ سال مساله صلح اعراب و اسرائیل را حل کنند. یا اکنون این اندیشکدهها صلح و ثبات پایدار در منطقه را منوط به تقویت روابط ایران و آمریکا میبینند، غافل از اینکه چنین سناریونویسی موجب نگرانی و حتی سرخوردگی سایر کشورهای عربی خلیج فارس، چین و روسیه و ترکیه میشود. از این نگاه منتقدانه، اندیشمندان غربی به پیچیدگی صلح و ثبات جهانی، یعنی درست برخلاف وظیفه ذاتی خود کمک کردهاند.
با این وضعیت، نمیتوان منکر شد که اندیشمندان علوم انسانی همچنان ستونهای اصلی شکل دهنده و متعادل کننده «تراز» قدرت، سیاست، اقتصاد، امنیت و فرهنگ جوامع بشری هستند. در این میان، وظیفه اصلی یک اندیشمند حوزه سیاست خارجی و روابط بینالملل در ایران آگاهی دادن به افکار عمومی داخلی و جهانی برای فهم بهتر روندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر کشور و همچنین در سطح جهانی است. اندیشمندان واقعی و غیرابزاری با تشخیص مصلحت و واقعیتهای موجود و انتخاب بهترین گفتمانها، تعقل و تشخیص روندهای جاری، در پی ارائه چشمانداز و دریچهای نو برای پیشرفت جامعه خود هستند. آنها در پی ارائه راهحلهای کارآمد، تاثیرگذار و ملموس برای حل مشکلات جاری برای تولید امنیت و ثروت در کشورمان میباشند. به واقع، وقتی دانش ارزشمند میشود که از آن برای ایجاد تاثیر مثبت، ارائه راهکارهای حل المسائلی، نو آوری و خلاقیت و نگاه انتقادی به رویکردهای ناصحیح موجود استفاده شود. تصور کنید یک تصمیم نادرست در حوزه سیاستگذاری خارجی کشورمان میتواند انرژی ذخیره شده یک ملت را که سالها برای آن زحمت کشیده شده بر باد دهد. به عنوان نمونه، عدمتصمیم سریع در سرکوب داعش در عراق و سوریه میتوانست بقای کشور تاریخی ایران را به خطر اندازد و ارزش ژئواستراتژیک کشورمان را در نزد قدرتهای جهانی به چالش بکشد. هم اکنون یک سیاست اشتباه در مواجهه با طالبان در افغانستان میتواند امنیت مرزهای شرقی کشورمان را به خطر اندازد. عدمتقویت قدرت بازدارندگی ایران مطمئنا موجب حمله نظامی آمریکا و رژیم اسرائیل و نابودی تاسیسات اتمی ایران میشد. تداوم برنامه صلحآمیز هستهای ایران به عیار قدرت ملی و جایگاه بینالمللی کشورمان میافزاید و نمونههای دیگر. به همین اندازه، وظیفه اندیشمندان حوزه اقتصادی و فرهنگی ارائه راهکارهای صحیح برای توسعه و رفاه و افزایش بینش و درک شهروندان از روندهای انتقال تمرکز قدرت و ثروت در کشور و جهان در سالهای آتی است. نتیجه اینکه رشته روابط بینالملل در ماموریت ذاتی خود یعنی «برقراری صلح و پرهیز از جنگ» دارای موفقیت و شکستهای نسبی به ترتیب در نگاههای غربی و شرقی بوده است. اما حقیقت آن است که اندیشمندان در این روند نقش اساسی داشته و خواهند داشت. در این میان، یک اصل مسلم وجود دارد و آن اینکه اندیشمندان جوامع شرقی (ایران) با توجه به ویژگیهای تاریخی، ملی و تمدنی خود به ارائه راهحلهای «فرامتنی» مستثنی از تئوریهای غربی در جهت رفع معضلات جاری جوامع خود اقدام کنند. البته به نظرم در نهایت این توضیحات سنگین تئوریک، روشنفکرانه و بعضا انتقادی دوست پزشکم را قانع نکرد که انتخاب رشته روابط بینالملل نتایج ملموس و تاثیرگذار برای جامعه و زندگی شخصی ام به همراه داشته است. توصیه ایشان این بود (ضمن ادای احترام) تا دیر نشده به یک کار دیگر و درآمدزا هم فکر کنم. اما این نویسنده همچنان معتقد است که هدف یک اندیشمند روابط بینالملل کوشش برای رسیدن به منافع شخصی به هر بهایی نیست. منطق اندیشمند حوزه سیاست خارجی و روابط بینالملل منطق کلان و استراتژیک تامین منافع ملی است. این وظیفه ذاتی دولت در ایران است که جایگاه اندیشمندان این حوزه را تقویت کند و از تفکر فعال و خلاق آنها در مسیر سیاستگذاری صحیح استفاده کند.