ریچارد برنسون، مالک صدها کسبوکار سریالی
کارآفرینی با نشان شوالیه
سابقه خانوادگی
اجداد ریچارد، ریشههای اشرافی داشتند. پدربزرگش سر جورج آرتور برنسون، قاضی دادگاه عالی و عضو هیات رایزنان سلطنتی بریتانیا بود. اما پدر ریچارد نتوانست از سنت خانوادگی دفاع کند و چند بار در امتحان ورودی کالج اتون که از مدارس خصوصی انگلستان است و بیشتر افراد سرشناس این کشور فارغالتحصیل آن هستند، رد شد. بنابراین، ادوارد برنسون نتوانست وارد جامعه حقوقی شود.ادوارد برنسون به تاریخ طبیعی و شنا علاقه داشت. او میخواست باستانشناس شود، اما پدرش مخالف بود و اصرار داشت او شغلی حقوقی داشته باشد. او بعدا عین همین درگیری را با پسرش ریچارد داشت، اما بهدلیل خاطره بدی که در ذهنش بود، خیلی زود راضی شد و به ریچارد گفت بهتر است همه چیز را فراموش کند.ادوارد برنسون، دو سال پس از بازگشت از جنگ، با همسرش ایو در یک میهمانی آشنا شد. آنها در سال ۱۹۴۹ ازدواج کردند.ایو برنسون زنی زرنگ و باهوش و علاقهمند به ماجراجویی بود. وقتی نوجوان بود، رویای کار کردن در صنعت هواپیمایی را داشت. اما در آن زمان، راه آسمان برای زنان بسته بود. او دوست داشت خلبان شود، اما میهماندار هواپیماهای خطوط بینالمللی شد. پیشرفت شغلی او بعد از ازدواجش متوقف شد. اما ایو همواره به کسبوکارهای سودآور جدید فکر میکرد.
سالهای کودکی
سر ریچارد چارلز نیکلاس برنسون در ۱۸ ژوئیه ۱۹۵۰ در شهر سوری انگلستان به دنیا آمد. در آن زمان، بهدلیل اینکه ادوارد مهارت خاصی بلد نبود، خانواده درآمد ثابتی نداشت. سه سال بعد، خواهر ریچارد، لیندی به دنیا آمد. ادوارد حالا در یک کافه مشغول به کار شده بود و ایو کارهای دستی و هنری خود را در فروشگاهها میفروخت و همزمان از چهار فرزندش مراقبت میکرد. ریچارد به جز لیندی، یک خواهر به نام وانسا و یک برادر به نام تد دارد. ایو در همان دوران کودکی ریچارد متوجه مواردی غیرعادی در او شد. هماهنگی حرکتی او مشکل داشت و اغلب جملاتی که میگفت نامفهوم بود. کلمات و اعداد گاهی اوقات برای او بیمعنی بودند. پزشکان بعدها تشخیص دادند که ریچارد مبتلا به دیسلکسی (Dyslexia) یا اختلال خواندن است. افرادی که دیسلکسی دارند، معمولا نمیتوانند در طول عمر خود خواندن و نوشتن را یاد بگیرند، چون مغز آنها نمیتواند اعداد یا حروف را به درستی پردازش کند. اما ایو تسلیم این موضوع نشد و کاری کرد که ریچارد زندگی عادی داشته باشد.
او بهطور مرتب چالشهایی برای ریچارد طراحی میکرد. مثلا وقتی او فقط ۴ سال داشت، چند کیلومتر دورتر از خانه پیادهاش کرد و از او خواست پدرش را پیدا کند. او موفق شده بود. وقتی ریچارد یازده سال داشت، صبح زود یکی از روزهای ماه ژانویه، مادرش بیدارش کرد و او را با یک دوچرخه و کمی آب و غذا به خانه بستگانی که در شهری در فاصله ۲۰ کیلومتری آنها بودند، فرستاد. او خسته، اما باافتخار از این سفر برگشت.آنها در خانه تلویزیون و رادیو نداشتند، اما برنسون دوران کودکی شاد و سرگرمکنندهای را به یاد میآورد. خانواده آنها گرم بود و ایو برنسون مطمئن بود که یک روز پسرش نخستوزیر خواهد شد و حاضر بود هر کاری برای آن انجام دهد.ریچارد برنسون در دوران کودکی با نیک پاول آشنا شد و آنها بهترین دوستان زندگی هم شدند. دوستی آنها جداییناپذیر بود و آنها از چالشهای رقابتی که برای هم داشتند، لذت میبردند. وقتی ۸ ساله شدند، ریچارد به یک مدرسه ابتدایی شبانهروزی در برکشایر فرستاده شد و دو دوست موقتا از هم جدا شدند. نیک پاول بعدا یکی از اولین افرادی بود که به گروه ویرجین پیوست. برای ریچاردی که از دیسلکسی رنج میبرد، درس خواندن به یک شکنجه تبدیل شد.
تحصیلات یا شکنجه برنسون؟
ریچارد از مدرسه شبانهروزی متنفر بود، چون همیشه به دردسر میافتاد و در کلاس مشکل داشت. وقتی ۸ ساله شد، هنوز نمیتوانست به خوبی بخواند، بنویسد، هجی کند و اعداد را روی تخته بنویسد. در آن زمان، هیچکس نمیدانست و اهمیتی نمیداد که اختلال دیسلکسی چیست و بنابراین معلمها و همکلاسیهایش فکر میکردند او تنبل است.بر خلاف عملکرد تحصیلی، ریچارد در ورزش به شکل متفاوتی خوب عمل میکرد. خودش میگوید وقتی در یک مدرسه انگلیسی ورزشت خوب باشد، قهرمان هستی و مسوولان مدرسه دیگر برایشان مهم نیست که در همه امتحانها رد شدهای. ریچارد کاپیتان تیمهای فوتبال، راگبی و کریکت مدرسه شد. او مسابقات را میبرد و در پرش ارتفاع رکوردهای جدیدی ثبت میکرد. این خوشی تا زمانی ادامه داشت که در مسابقه فوتبال اولین آسیب را دید. دکتر به او گفت که تا مدتها نباید ورزش کند و او دوباره به موقعیت شاگرد تنبل کلاس برگشت.وقتی ریچارد در سن ۱۳ سالگی آماده آزمون ورودی دبیرستان میشد، مدرسهاش را عوض کرد. این مدرسه کلاس ورزش نداشت و سختگیری در آن به حدی بود که اگر شاگردی فرمولهای ریاضی را به یاد نمیآورد، تنبیه میشد. دیگر نمیشد دیسلکسی را بهانه کرد. اگر شاگردی کفشش کثیف بود، تختش را مرتب نمیکرد و خارج از چارچوب صحبت میکرد، تنبیه میشد.ریچارد در نهایت از این مدرسه اخراج شد و در سال ۱۹۶۳ به یک مدرسه دولتی بزرگ به نام استو رفت که بیش از ۸۰۰ دانشآموز داشت. چالشهای درسی او همچنان ادامه داشت. تنها پناهگاهش کتابخانه مدرسه بود. در کتابخانه با جاناتان آشنا شد و تحت تاثیر او به روزنامهنگاری علاقهمند شد و انگیزه یافت که در مسابقه مقالهنویسی مدرسه شرکت کند و اتفاقا برنده شد.
اولین تلاش در کسبوکار
وقتی ریچارد ۱۱ ساله بود، تصمیم گرفت کسبوکار خودش را داشته باشد. او با کمک دوست بچگیاش، نیک پاول، کار پرورش طوطی را شروع کرد. کسبوکار آنها سودآور بود. پدر ریچارد لانه بزرگی برای پرندهها درست کرد و آنها سریعتر از آنکه کارآفرینان جوان بتوانند آنها را بفروشند، تولید مثل میکردند. تا پایان دوران مدرسه، ریچارد و نیک توانستند پرندههای زیادی به بچههای مدرسه بفروشند. بعد از اینکه ریچارد به شبانهروزی رفت، والدینش دیگر نتوانستند از پرندهها نگهداری کنند. اما او ناامید نشد و تصمیم گرفت در تعطیلات عید پاک، درخت کریسمس پرورش دهد و برای سال نو بفروشد. اما خرگوشها بذری که او و پاول کاشته بودند خوردند.
مجله دانشآموز
جاناتان و ریچارد نسبت به یکسری قوانین سختگیرانه مدرسه، مثل حضور اجباری در برخی مراسم اعتراض داشتند. مدرسه دانشآموزان را به کارهایی که مربوط به اداره آن بود، تشویق میکرد. این دو نامهای به مدیر مدرسه نوشتند و مسائل خود را مطرح کردند. مدیر به آنها پیشنهاد کرد هر ایدهای دارند در مجله داخلی مدرسه منتشر کنند. ریچارد و جاناتان معتقد بودند ایدههایشان آنقدر انقلابی است که باید خودشان یک مجله جدید برای آن داشته باشند. آنها نام «دانشآموز» (Student) را برای مجله خود انتخاب کردند و با هرکسی که میتوانست مشارکت کند یا اسپانسر شود، تماس گرفتند.
عملکرد ریچارد در مدرسه بدتر شده بود. او نیک پاول را هم خبر کرد تا در کار مجله کمکش کند و او از این پیشنهاد به هیجان آمد. مادرش حامی او بود و در نوشتن مقاله، پیدا کردن افراد مناسب و پول دادن به او کمک میکرد. تلاشهای آنها بعد از دریافت چک ۲۵۰ پوندی برای آگهی، نتیجه داد. ریچارد در همه درسهای مدرسه به جز تاریخ باستان رد شد. او همه وقتش را به مجله دانشآموز اختصاص میداد. در نهایت، وقتی ۱۷ سال داشت و بعد از تقلب در یکی از امتحانهای نهایی، مدرسه استو را ترک کرد. اولین نسخه مجله دانشآموز در ژانویه ۱۹۶۸ به چاپ رسید. این مجله ابزاری جایگرین برای نشریات و مجلههای داخلی مدارس آن زمان بود که ریچارد آنها را قدیمی و یکنواخت میدانست. او میگوید: «شروع کسبوکار برای خودتان تا وقتی این کار از دل یک ناامیدی بیرون نیاید، ممکن نمیشود.» مجله دانشآموز، به صدای نوجوانان آن زمان تبدیل شد. خوانندگان آن جذب موضوعات مختلف این مجله شامل موسیقی، فرهنگ، جنگ ویتنام و دیگر مسائل متنوع شده بودند. همچنین مصاحبه هنرمندان و افراد معروف و برجسته مثل پیتر بلیک و جان لنون در این مجله به چاپ رسید.
تولد ویرجین
بعد از اینکه مجله با مشکلات مالی مواجه شد، ریچارد برنسون متوجه یکی از جزئیاتی شده بود که بخش عمدهای از موفقیت مجله مدیون آن بود: موسیقی. رویاهای انقلابی نسل جوانی که میخواست دنیا را تغییر دهد، سیاست و موضوعات دیگر او را بهوجد میآورد. چیز دیگری که توجه او را جلب کرده بود، این بود که در آن زمان اگر قرار بود مردم بین خریدن غذا و آلبوم خواننده موردعلاقهشان یکی را انتخاب کنند، دومی را انتخاب میکردند.
ریچارد به راهی فکر میکرد که بتواند آلبومهای موسیقی را مقرون بهصرفهتر کند. قانونی که بین تولیدکنندگان و عمدهفروشان یا خردهفروشان توافق ایجاد کرده بود تا محصولات را کمتر از یک قیمت خاص نفروشند، دست او را میبست. ریچارد برای راهاندازی یک استودیو ضبط موسیقی، درست به اندازه مجله دانشآموز و فروشگاه ویرجین، انگیزه داشت. فضای رسمی استودیوهای داخل شهر در سال ۱۹۷۱ برای ضبط موسیقی گروههای راکاند رول مدنظر او، مناسب نبود. او یک استودیو خارج از شهر را که خلاقانه باشد و برای هنرمندان دارای اهمیت بود، تصور میکرد. بعد از گرفتن یک وام سنگین از بانک و با کمک مالی خانواده، او سالن مانور در چند کیلومتری شمال آکسفورد را خرید. این اولین استودیو ضبط موسیقی با قابلیت سکونت در بریتانیا بود. هنرمندان مستقل و گروهی میتوانستند در آنجا ساکن شوند و آهنگهای خود را ضبط کنند. ویرجین رکورد در نهایت به بزرگترین برند مستقل ضبط موسیقی در دنیا تبدیل شد. آنها با هنرمندان آوانگارد همکاری میکردند و فرهنگهای تازهای را در عرصه موسیقی ایجاد کردند.
شکلگیری امپراتوری ویرجین
علایق برنسون به کسبوکار موسیقی محدود نمیشد. در سال ۱۹۸۳ امپراتوری او که بیش از ۵۰ شرکت را شامل میشد، مجموعا ۱۷ میلیون دلار فروش داشت. از فیلمسازی گرفته تا دستگاههای تهویه هوا و ورود به کسبوکار هواپیمایی در سال ۱۹۸۴ که یکی از بزرگترین چالشهای زندگی او بود. انگیزهای که برای راهاندازی کسبوکارهای جدید در بازارهای مختلف داشت، نشان میدهد چگونه خودش را به چالش میکشید تا کاری بهتری از دیگران انجام دهد. او میگوید: «علاقهام به زندگی از قرار دادن خودم در برابر چالشهای بزرگ و دست نیافتی و تلاش برای غلبه بر آنها میآید.» علاقه ریچارد به صنعت هواپیمایی در طول سفری که با همسرش جون به پورتوریکو داشت، آغاز شد. پروازشان کنسل شد و آنها در میان صدها مسافر دیگر در فرودگاه این جزیره کوچک گیر کرده بودند. برنسون یک پرواز خالی پیدا کرد و هزینه آن را بر تعداد صندلیهای هواپیما تقسیم کرد و با ۳۹ دلار برای هر نفر، هواپیما را پر کرد و مسافران را نجات داد. مدتی بعد، یک نفر به او گفت که میتواند خودش یک شرکت هواپیمایی بزند و او این کار را شروع کرد.
مانع او برای پیش بردن کسبوکار جدید که ویرجین آتلانتیک نام گرفت، شرکت هواپیمایی بریتیش ایرویز بود. اما ریچارد خوشبین بود. او معتقد بود شرکتهای هواپیمایی بزرگ دیگر نیازهای مشتریان خود را برآورده نمیکنند. ریچارد احساس کرد با ورود به این کار، پرواز را به یک تجربه لذتبخش و مقرون به صرفه برای مشتریان تبدیل خواهد کرد و بریتیش ایرویز را هم پشت سر خواهد گذاشت.
ویرجین آتلانتیک کارش را با موفقیتی بزرگ شروع کرد. این هواپیمایی علاوه بر تامین نیازهای اولیه مشتریان، امکانات اضافه مثل ماساژ در حین پرواز، پخش فیلم در پشت صندلی در هر کلاس پروازی و بستنی رایگان ارائه میکرد.
این شروع توفانی، بریتیش ایرویز را دچار دغدغه کرد. دهه ۹۰ از نظر اقتصادی برای کسبوکارها خیلی مهم بود و بریتیش نمیخواست در رقابت بازنده شود. این شرکت در سال ۱۹۹۱ یک کمپین مخفیانه علیه کسبوکار برنسون راهاندازی کرد. برنسون خیلی زود متوجه «حقههای کثیف» بریتیش ایرویز شد و از این شرکت به جرم دزدیدن مسافرانش و پخش داستانهای دروغ در مورد ویرجین آتلانتیک شکایت کرد. این پرونده به نفع او تمام شد و بریتیش ایرویز مجبور شد ۵۰۰هزار پوند جریمه بپردازد. برنسون این مبلغ را بین کارمندان ویرجین آتلانتیک توزیع کرد. اما همیشه همه چیز به این خوبی پیش نمیرفت. در سال ۱۹۹۲ وضعیت مالی ویرجین آتلانتیک به قدری اسفناک شد که برنسون متقاعد شد ویرجین رکورد را بفروشد تا بتواند کسبوکار هواپیمایی خود را حفظ کند.
او از اینکه مجبور به این کار شده بود، بسیار ناراحت بود. در ژوئیه ۲۰۱۷ برنسون اعلام کرد که قصد دارد مدیریت ویرجین آتلانتیک را بعد از ۳۳ سال واگذار کند. به این ترتیب، ۵۱ درصد سهام شرکت برای گروه ویرجین باقی ماند و ۴۹ درصد آن را هواپیمایی دلتا خرید. شیوه بازاریابی ویرجین آتلانتیک در همه این سالها با حس شوخطبعی برنسون تعریف میشد و به همین دلیل، محبوبیت بیشتری نسبت به رقبای خود پیدا کرد.
سرمایهگذاری برندسازی شده
استراتژی برنسون در کسبوکار به «سرمایهگذاری خطرپذیر برندسازیشده» معروف است. او با این استراتژی، انبوهی از شرکتهای مختلف را با حداقل سرمایه راهاندازی میکند. کلید کار این است که اسم ویرجین پشت همه این کسبوکارها باشد. برنسون از برند خود در ازای سودی که از این کسبوکارها به دست میآید استفاده میکند، سپس بیشتر سهام را به شرکا واگذار میکند. در نتیجه، او در حال حاضر در بیش از ۲۰۰ شرکت مختلف منافع دارد که شرکتهای ویرجین رادیو، ویرجین استودیو، ویرجین کلاب، ویرجین کولا، ویرجین نت و غیره، تنها چند نمونه هستند. توسعه امپراتوری ویرجین متوقف نمیشود. در سال ۱۹۹۷ برنسون در مصاحبهای اعلام کرد که قصد دارد وارد عرصه فضا شود. شرکت او به نام ویرجین گلکتیک در سال ۲۰۰۴ به هدف تبدیل شدن به اولین شرکت خطوط فضایی تجاری تاسیس شد.
در سال ۲۰۱۵ برنسون از راهاندازی خط کشتیرانی جدید خود به نام Virgin Voyages خبر داد. پیش از آن هم، در سال ۲۰۱۰ شرکت ویرجین هتل تاسیس شده بود که مالکیت چند هتل بزرگ را در اختیار دارد.
زندگی و رکوردها
ریچارد برنسون بهعنوان اولین شخصی که اقیانوس اطلس را با بالن طی کرده، در سال ۱۹۸۷ رکورد زد. او در سال ۱۹۹۱ این کار را در اقیانوس آرام تکرار کرد. تا سال ۲۰۱۴ او رکوردهای مسنترین شخصی که با کایتبورد از کانال مانش عبور کرده و همچنین ثروتمندترین شخصی را که شوی تلویزیونی برگزار کرده است، در اختیار داشت. در سال ۱۹۹۹، ریچارد بهدلیل خدماتی که در عرصه کارآفرینی انجام داده، نشان شوالیه را از کاخ باکینگهام دریافت کرد. او به همراه همسرش جون که از او دو فرزند به نامهای هولی و سام دارد، در جزیره نکر (Necker) زندگی میکند.
ریچارد برنسون به فروش آلبومها از طریق سفارش پستی ارزانقیمت فکر کرد. برای انجام این کار، او به یک نام جدید نیاز داشت تا بهجز دانشآموزان، مخاطبان بیشتری را جذب کند. نام ویرجین انتخاب شد. ریچارد میخواست مجله را بفروشد تا تمرکز بیشتری بر ویرجین داشته باشد، اما موفق نشد. بنابراین مجله دانشآموز در سال 1970 به کار خود پایان داد و سفارش پستی ویرجین جای آن را گرفت. خرید آلبومهای موسیقی از ویرجین به مزیت تبدیل شد. فروشگاههای رسانهای دیگر آلبومها را 39 شیلینگ میفروختند و قیمت ویرجین 35 شیلینگ بود.
در ژانویه 1971 کارکنان اداره پست انگلستان دست به اعتصاب زدند و این موضوع کسبوکار پستی ویرجین را در آستانه فروپاشی قرار داد. ریچارد و نیک تصمیم گرفتند یک فروشگاه فیزیکی راهاندازی کنند تا شرکتشان را نجات دهند. فروشگاه ویرجین رکوردز میخواست به نوعی ترویج فرهنگ مجله دانشآموز باشد.
آنها فروشگاه را به مکانی تبدیل کردند که مردم بتوانند در آن ارتباطات اجتماعی داشته باشند و با هم به آلبومها گوش دهند و برای خرید موسیقی موردنظرشان تصمیم بگیرند.
آنها قبل از اینکه در مورد مکان فروشگاه تصمیمگیری کنند، یک روز کامل را به شمردن افرادی که در دو خیابان آکسفورد و کنسینگتون بالا و پایین میرفتند اختصاص دادند و در نهایت خیابان آکسفورد را که طبقه همکف یک فروشگاه کفش در آن خالی بود، انتخاب کردند.
وقتی صاحب فروشگاه شنید که آنها میخواهند چه کسبوکاری در آنجا راهاندازی کنند، اولین واکنشی که نشان داد این بود که «از پس پرداخت اجاره برنمیآیید.» اما آنها او را متقاعد کردند که افراد زیادی با گذشتن از کنار ویترین، جذب فروشگاه رسانهای آنها خواهند شد و سری به فروشگاه کفش او هم خواهند زد. بعد از بستن قرارداد، فورا شروع به چیدن و تجهیز و قفسهبندی آنجا کردند و یک صندوق فروشگاهی هم تهیه کردند. فروشگاه ویرجین رکوردز آماده کار بود.
ریچارد و نیک، یک روز یکشنبه را در خیابان آکسفورد به پخش بروشور و دعوت مردم به داخل فروشگاه گذراندند. فردای آن روز، صف صد متری بیرون فروشگاه تشکیل شد و عصر دوشنبه، ریچارد کیف بزرگی از پول را به بانک برد. فروشگاه ویرجین به سرعت رشد کرد. ریچارد و نیک سعی کردند جو گرمی در فروشگاه ایجاد کنند. آنها به مشتریان هدفون میدادند تا آهنگها را گوش دهند و نسخههایی از نشریات تخصصی موسیقی را در اختیارشان میگذاشتند و حتی با قهوه رایگان از آنها پذیرایی میکردند. آوازه آنها دهان به دهان پخش میشد و مشتری زیاد میشد. فروشگاه آنها یک پایگاه مشتری وفادار ایجاد کرد. مردم فکر میکردند خرید آلبومهای موسیقی از فروشگاه ویرجین، معتبرتر از خرید این محصول از فروشگاههای تجاری معمولی است.