حالا اگه مثل من خوش‌شانس بوده باشید و دوستی داشته باشید که لایه‌های زیر شهر رو برای خودش رو آورده، می‌فهمید که کار نشد نداره! و گاهی وقتی کار به نشد می‌خوره اتفاقا یه شدن‌هایی هست که از ایده‌های اولیه خود آدم واسه خوش‌گذرانی بهتره! از ساعتی از شب اینجا بساط خودشون رو پهن می‌کنن و سرویس‌های غذایی می‌دن! سرویس غذایی با تقریبا چه امکاناتی؟ تکنولوژی آتیش! ولی جالب بود، دل و جیگر و بال و جوجه و سیب‌زمینی کبابی و آش و چایی زغالی! دیگه کاری با امورات بهداشتی و امکاناتشون ندارم اما تجربه جالبی شد. یه دوری زدیم ببینیم کی آش داره و اینجا به دلمون نشست. واقعا اسم و رسم و برندی که نداشت و ما هم با تکیه بر شهود نشستیم یک جا و اولش خیلی سرد بود، اما آتیش‌مون رو شعله ور کردن و بعد آش‌هامون رو آوردن. قبلش پرسیدیم آقا خوبه آَش؟ گفت درجه یکه! اومد دیدیم آب یه‌ور نخود یه‌ور لوبیا یه ور و ماست هم نداره! خندید و گفت بابا تازه داره جا می‌افته. یه کم بعد هم گفت اما چایی من واقعا درجه یکه! ما هم دیدیم جو باحاله چایی هم خوردیم و معمولی بود و پشتش سیب‌زمینی کبابی خوردیم و اونم معمولی بود اما خیلی خوش گذشت برید. حتما حالا چه اینجا چه هرجا تو همین جاده برید و بشینید دور یه آتیش و یه کم خوش بگذرونید، چون حال و هواش کاملا متفاوته.