کارخانه آدمسازی
چون پس از سالها و سالها نوشتن و نوشتن درباره چخوف چه ناگفتهای باقی مانده است؟) از پی این تاش زدنها، جدا از آدمها، چیز دیگری که در داستانهای چخوف فروتنانه میدرخشد، اما به اندازه آدمها بهیادماندنی و تصویرگر است، «مکان داستانی» است. بنابراین خانمی با سگ کوچک را همیشه در پسزمینه آن دریای داستانی به خاطر میآوریم. این مکان آنجا که چشمانداز یا پسزمینه است، به چیزی اشاره میکند و از حال و احوال شخصیت حرف میزند. اما همیشه فقط چشمانداز نیست، بلکه گاهی تشخص دارد. در داستان «لجن»، خانه شلخته مجلل سوسانا با تزئینات گلدرشت، با بوی تند یاسمن و لباسهای مچاله زنانه روی مبل و کفشهای ریخته زیر تخت، کیفیتی انسانی مییابد. یا در داستان «حادثهای در زندگی یک پزشک»، آن کارخانه با پنج پیکر عظیم که با دو پنجره روشن، دو چشم سرخ، به کارالیوو نگاه میکند، جان دارد و در ذهن ما شبیه شخصیتی انسانی حاضر میشود. توصیف چخوف از مکان و از اشیا، در داستانهایش با همان اهمیت و هوش و نبوغی است که توصیف او از آدمها؛ همین است که در شهر روسی چخوف همه چیز تا این اندازه زنده و روشن است. در عصر غولهایی مثل تولستوی و داستایوفسکی و گورکی که تراژیکنویسی و قلمبهگویی و قصه گفتن از مسائل کلان بشری ارزش بود، یگانگی چخوف این بود که بازیگوشانه و طنزآمیز از آدمهای معمولی و صحنههای معمولی و اوجهای داستانی معمولی بنایی کامل خلق کرد. چراکه تردستی او این بود: برکشیدن ملال روزمره تا سطح ادبیات و دادن صورتی زیباییشناسانه به آن.
ارسال نظر