مواجهه فلسفی با جهان
جان سرل در مقاله دوم این کتاب تحت عنوان «هستی شناسی اجتماع: برخی اصول اساسی» به تشریح فلسفه اجتماعی بهعنوان صورت جدید فلسفه در قرن جدید میپردازد. به گفته سرل هدف او از نوشتن این مقاله، ارائه توضیحی از ساختار بنیادین واقعیت اجتماعی است. او در این بخش نشان میدهد که سازوکار اجتماعی بنیادین، آن سریشمی است که مقوم اجتماع انسانی است. چیزی که او آن را «کارکرد شأنی» فلسفه اجتماعی مینامد؛ یعنی کارکردهایی که تنها زمانی تحقق مییابند که از سوی اجتماع مورد پذیرش همگانی قرار گیرند؛ یعنی همگان بپذیرند که آن شیء یا فرد مورد نظر، که فلان عملکرد را دارد، از شأن معینی برخوردار است و این شأن را نه لزوما به دلیل ساختار فیزیکی که بهدلیل پذیرش جمعی دارد. پرسش بعدی سرل در این کتاب آن است که این کارکردهای شأنی چگونه ایجاد و حفظ میشوند؟ در فصل بعدی مقاله «توهم پدیدارشناختی» آمده است که سرل ابتدا آن را در کنفرانس کیرشبرگ ویتگنشتاین (سال ۲۰۰۴) ارائه کرد. در این مقاله او به آثاری توجه کرده است که برایش غیرعادی به نظر میرسیدند یا به عبارتی به ارزیابی بیکفایتی برخی نویسندگان خاص در عرصه پدیدارشناختی پرداخته است. مساله عمده سرل با آنها این است که آنان از نوعی اصالت دیدگاه برخوردارند که باعث میشود به نظر برسد تمام واقعیت فقط از چشماندازی خاص وجود دارد. این امر آنان را از ارائه توضیحی مکفی از جهان واقعی و ارتباط تجربه ما با آن بازمیدارد. نتیجه ارزیابی سرل، دست کم این دیدگاه است که برخی از نویسندگان شاخص پدیدارشناسی نه بسیار بلکه حتی به قدر کافی هم پدیدارشناس نیستند. فلسفه ذهن در اصل درونمایه بخشهای دیگر این کتاب است. سرل معتقد است که علت اینکه پیوسته او را متهم به دوگانهانگاری خاصی میکنند این است که در عین اصرار بر تقلیل ناپذیری هستیشناختی آگاهی، آن را به نحو علّی تقلیل پذیر به بنیاد نورونیاش میداند. مساله سرل دراصل این است که «چگونه «باید» از «هست» مشتق میشود.» اما در مقاله پایانی این کتاب، او کل این بحث را درون نظریه افعال گفتاری، نظریه عقلانیت و نظریه دلایل عمل جای میدهد. او نتیجه میگیرد که اگر با مباحث فلسفیِ پایه به خوبی آشنا باشید، پاسخ به این پرسش را که آیا میتوان «باید» را از «هست» استخراج کرد، نسبتا روشن و بهواقع تا حدی پیش پا افتاده خواهید یافت.
ارسال نظر