جستوجوی یک آرزوی دیرینه
همین طور وقتی مثل همه نیستی، برای زنده ماندن به حمایت نیاز داری اما در امان ماندن در سایه قدرت دیگری بهای سنگینی دارد. در کتاب آمده: «گذشته درون زمان حال زندگی میکند، تکرار میشود، سکسکه میکند، همه آن چیزهایی را که دیگر نیست به یادت میآورد. از تابلوهای جادهها و پلاکهای نیمکتهای پارکها و ترانهها و نامهای فامیل و روی جلد کتابها آهسته به بیرون جاری میشود. گاهی فقط منظره یک درخت یا غروب خورشید میتواند با قدرت هر درخت یا غروب خورشیدی که به عمرت دیدهای به تو ضربه بزند و هیچ راهی برای محافظت از خودت نداری. برای زندگی در دنیایی بدون کتابها یا درختها یا غروبها هیچ راهی وجود ندارد.» قصه مردی که پیرنمیشود بهانهای است برای نگاهی تازه به درک ارتباط انسان با زمان و مکان، همین طور تاثیر این دو عامل بر روابط انسانی فرد. برخورداری از امنیت برای کسی که از موهبت پیری تقریبا جاودان برخوردار است، چقدر امکان دارد؟ آیا جاودانگی پاسخ سرگشتگیهای بشری است یا خود عامل تازهای برای سردرگمیهای عمیقتر است و به کابوسی ابدی تبدیل میشود؟مت هیگ در این مورد میگوید: «اولین بار وقتی داشتم رمان دیگرم «انسانها» را مینوشتم به فکر نوشتن این کتاب افتادم. انسانها کتابی در مورد جایگاه دنیای کوچک اما انسانی ما در وسعت کائنات بود.» تا به حال انسان و ارزشهای انسانی در همه آثار مت هیگ نقش محوری داشته. او در حال حاضر نویسندهای است که به روح انسان و آنچه در درونش میگذرد توجه دارد و جسورانه بهدنبال یافتن بیپاسخترین پرسشهاست. کاری که در اثری مانند «دلایلی برای زنده ماندن» بهطور مستقیم و در «چگونه زمان را متوقف کنیم» در قالب داستان انجام داده.
ارسال نظر