پروست از دید شرقی شایگان
خواندن رمان عظیم پروست کار هر خوانندهای نیست، مگر آن کس که چنان دریانوردی قهار عزم سفری دور و دراز کرده باشد. شایگان تلاش کرده فانوسی به دست چنین خوانندهای دهد تا از موجاموج صفحات این رمان بگذرد و بینش و نیروی نظری لازم را برای خواندنش بیاید. منتقدان و فیلسوفان بزرگی درباره رمان پروست مقاله و کتاب نوشتهاند؛ از والتر بنیامین تا ژرژ پله و ژیل دلوز. شایگان در پی آن بوده که با مد نظر قراردادن واکاویها و تفسیرهای منتقدان غربی، نشان دهد که میان مکاشفه نویسنده «زمان از دست رفته» و سیر و سلوک عارفان این گوشه از جهان مناسبتی وجود دارد که به جوهر زبان و خاستگاه انسانی آن بر میگردد. او فصل اول رمان را خواب و خاطره نام نهاده. مینویسد، خواب بنیادین مصداق مناسبی از مفهوم جوهر (Essence) در اندیشه پروستی است. رمان پروست با روایت یک خواب آغاز میشود. سه درخت در خاطره راوی ظاهر میشود، او به دوران کودکی این سه درخت را در مسیر «هودیمنیل» دیده، و با دیدنشان به سرخوشی رسیده. اکنون به یاد میآورد؛ سه درخت را نگاه میکردم، آنها را به روشنی میدیدم، اما ذهنم چیزی را در آنها نهفته حس میکرد و به آن پی نمیبرد.
(در سایه دوشیزگان شکوفا)
و راستی هم که راوی هرگز نتوانست راز آن سه درخت را بگشاید، هرگز ندانست پیشتر کجا دیده بودشان و آنها چنان مصرانه چه چیزی را میخواستند به او بفهمانند. با حرکت کالسکه و دور شدن از آن سه درخت احساس اندوهی ژرف وجودش را فرا میگیرد: «چنان غمین بودم که گفتی دوست عزیزی را از دست داده یا خودم مرده باشم، به مردهای پشت پا زده یا خدایی را انکار کرده باشم.» (زمان از دست رفته) شایگان در جستوجوی آگاهی به جوهر و سوژه رمان پروست است؛ و اینکه حقیقت برای عیان شدن نیازی به بیان ندارد شاید چنانکه پروست در کتاب «طرف گرمانت» آورده است؛ حقیقت را با یقین بیشتر، بیآنکه منتظر کلمات بمانیم و حتی بیهیچ اعتنایی به آنها در هزار نشانههای بیرونی بیابیم.
ارسال نظر