arvind+(2)+copy

آرویند پاناگاریا، استاد اقتصاد سیاسی در دانشگاه کلمبیا، اقتصاددان ارشد سابق بانک توسعه آسیایی، نویسنده بیش از 15کتاب و نخستین معاون اندیشکده ملی برای دگرگونی هند (Aayog NITI) بین سال‌های 2015 و 2018 وزیر کابینه در دولت مودی بوده است. به گفته پاناگاریا رشد سریعی که هند پس از اصلاحات در ابتدای دهه‌1990 تجربه کرد، عامل اصلی نصف‌شدن میزان فقر در هند بین سال‌های 1990 تا 2015 بوده‌است. در کشورهای درحال‌توسعه کاهش فقر باید مقدم بر کاهش نابرابری باشد. تعداد اندکی از مردم از کرالا، ثروتمندترین ایالت هند، به بیهار بسیار فقیر اما بسیار برابرتر مهاجرت می‌کنند. ما شاهد مهاجرت گسترده در جهت عکس هستیم چون مردم فقیر به‌جای نگرانی برای نابرابری، بیشتر می‌خواهند شانس خود را برای فرار از فقر افزایش دهند. به گفته پاناگاریا، کشورهای درحال‌توسعه می‌توانند در تولید محصولات مهارت پایین در بازار جهانی امروزی موفق شوند. طبق استدلال او بازار این کالاها همچنان گسترده و در حال رشد است. علاوه‌بر این درباره تهدید خودکار‌شدن تولید اغراق زیادی شده‌است. تمرکز بر صادرات به این کشورها امکان می‌دهد کالاهایی را بیشتر تولید کنند که در تولیدشان مزیت دارند. سیاست‌های حمایت‌‌‌‌گرایی این جهت را معکوس می‌کند و فرصت‌های بسیار بزرگ در اقتصاد جهانی که برای شرکت‌ها یادگیری، نوآوری و گسترش یافتن را به‌همراه دارد، قطع می‌کند، به‌همین‌دلیل هر کشور موفق، با تصمیم به مشارکت فعال در بازار جهانی پیشرفت کرده است.

آن برنشتاین: امسال هند هفتادوپنجمین سال‌استقلال خود را جشن می‌گیرد که زمان خوبی برای صحبت در مورد برخی از بحث‌های اصلی در این کشور است. شما در سال‌2013 گفتید درس مهمی که باید از هند آموخت، اهمیت رشد است. کسانی استدلال می‌کنند که در کشورهای نابرابر مانند هند و آفریقای‌جنوبی، رشد سریع‌تر فقط به نفع ثروتمندان است. آنها آنچه را که «اقتصاد رخنه به پایین» خوانده می‎شود رد می‌کنند، زیرا ظاهرا کار نمی‌کند یا برای کاهش فقر بسیار کند عمل می‌کند. نظر شما، بر اساس واقعیات مربوط به هند که طی 30 سال‌گذشته نرخ رشد فوق‌‌‌‌العاده‌‌‌‌ای را تجربه کرده‌است، در این‌باره چیست؟

آرویند پاناگاریا: در هند، دیدگاه ضد‌رشد تا حدودی تحت‌تاثیر تجربه دهه‌های اولیه استقلال بود، زمانی‌که رشد پایین بود و به حد کافی نبود تا فقر را کاهش دهد. طی آن مرحله طولانی، واقعا احساس می‌شد رشد هرگز نمی‌تواند تاثیری بر کاهش فقر بگذارد، با این حال هنگامی که رشد سریع در دهه‌1990 ظاهر شد، فقر به میزان چشمگیری کاهش‌یافت. از اوایل دهه‌1990 تا 2011، با استفاده از خط فقر ثابت، فقر تقریبا به نصف کاهش‌یافت و از میانگین 45‌درصد به حدود 22‌درصد رسید. دلیل دیگر که چرا رشد برای هند و نیز دیگر کشورهای درحال‌توسعه حیاتی است، این است که در کشورهای ثروتمند مانند آمریکا و اتحادیه اروپا، درآمد به اندازه کافی هست که امکان بازتوزیع معنادار را فراهم می‌کند. کشورهای ثروتمند به‌راحتی می‌توانند منابع لازم برای بازتوزیع دولتی که در طول همه‌‌‌‌گیری کووید شاهد بودیم را بپردازند. در مقابل، کشورهای فقیرتر چنین پول و درآمد کافی را ندارند. اگر کشورهای فقیر بخواهند بازتوزیع کنند، تنها چیزی که می‌توانند بازتوزیع کنند فقر است. در اقتصاد در حال رشد، بازتوزیع از نظر سیاسی نیز بسیار امکان‌پذیرتر است. با وجود رشد زیاد، منابع جدیدی در دسترس قرار می‌گیرد که می‌توان آنها را به‌‌‌‌گونه‌‌‌‌ای بازتوزیع کرد که کمتر شبیه گرفتن از یک گروه از مردم و‌دادن به گروهی دیگر باشد که در حالت عدم‌رشد رخ می‌دهد. برنامه‌های ضد‌فقر در هند، مانند طرح ملی تضمین اشتغال روستایی و برنامه‌های امنیت غذایی، با رشد بالا بسیار امکان‌پذیرتر شد. همان‌طور که در کتابم، «چرا رشد مهم است»‌ اشاره کردم، کشورهایی مانند کره‌جنوبی، تایوان و سنگاپور رشد سریعی در دهه‌های 1960 تا 1980 ایجاد کردند که بیشتر جمعیت را به خود جذب کرد. آنها رشد را با شمولیت تجربه کردند. در مقابل، هند در آن زمان سرمایه‌گذاری را به سمت صنایع سنگین (برای مثال، کارخانه‌‌‌‌های فولاد) هدایت کرد. بیشتر پس‌‌‌‌اندازهای محدود هند صرف این صنایع شد و اشتغال بسیار کمی ایجاد کردند. این همان «توسعه دوگانه» بود که در مناطق توسعه‌‌‌‌یافته ایجاد می‌شد، اما شامل هیچ‌کس دیگری در این فرآیند نشد.

این یکی از راه‌های نگاه‌کردن به پیوند بین رشد و شمولیت است، اما اکنون برای من نیز واضح است که در کشوری که نیروی کار عامل فراوان تولید است، دستیابی به رشد بالا، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار دشوار است، مگر اینکه افراد فقیر را شامل شود. ما در مورد رشد در خدمت شمولیت زیاد صحبت کرده‌‌‌‌ایم، اما باید بیشتر روی شمولیت در خدمت رشد تمرکز کنیم. بدون شمولیت نمی‌توان نرخ رشد بالایی داشت.

شما گفته‌‌‌‌اید کاهش فقر باید بر کاهش نابرابری اولویت داشته‌باشد و کشورهایی مانند هند باید بیشتر بر ایجاد فرصت‌های‌برابر برای افراد فقیرتر تمرکز کنند. به نقل از شما: «وقتی در هند به سیاست‌های اقتصادی تاریخی فکر می‌کنیم، بیش از حد نگران نابرابری هستیم که منجر به اشتباهات سیاستی می‌شود. برای کشورهای ثروتمند نابرابری مساله بزرگتری است؛ برای هند حذف فقر بسیار مهم‌تر از کاهش نابرابری است.» چرا این بحث را می‌کنید؟

به‌عنوان مثال، می‌توانم به دو ایالت هند که بسیار متفاوت از یکدیگر هستند اشاره کنم؛ ایالت بیهار که میزان فقر عمیق و پایین‌ترین درآمد سرانه میان تمام ایالت‌‌‌‌های هند را دارد و کرالا، ایالت با بالاترین درآمد سرانه. در بیهار همه فقیر هستند که یعنی نابرابری بسیار کم است. در مقابل، کرالا یکی از نابرابرترین ایالت‌‌‌‌ها است، اما مردم ترجیح می‌دهند کجا زندگی کنند؟ تعداد بسیار کمی از مردم از کرالا به بیهار مهاجرت می‌کنند، درحالی‌که افراد بسیار زیادی از بیهار به کرالا مهاجرت می‌کنند، زیرا شانس بیشتری برای رهایی از فقر دارند. نابرابری زمانی می‌تواند اهمیت داشته‌باشد که درون بستر اجتماعی نزدیک شما باشد. چنین چیزی به‌ویژه درمیان کشاورزان فقیرتر و ثروتمندتر که در همان روستاها و اطراف آن زندگی می‌کنند صادق است. در هند، بسیاری از برنامه‌هایی که برای رسیدگی به نوع خاصی از نابرابری طراحی شده‌اند، نوع دیگری از نابرابری را بسیار بدتر می‌کنند. برای مثال، برنامه‌های بازتوزیع طراحی‌شده برای کاهش نابرابری بین ساکنان روستایی و شهری وجود دارد، با این حال کاری که آنها می‌کنند، افزایش نابرابری در مناطق روستایی است. برنامه‌های دولتی مازاد غلات را با قیمت بسیار بالاتر از قیمت بازار از کشاورزان خریداری می‌کند. کشاورزان کوچکی که بیش از یک هکتار زمین ندارند (گاهی اوقات فقط نیم‌جریب زمین) نمی‌توانند از این برنامه بهره‌مند شوند. آنها مازادی برای فروش ندارند، در مقابل کشاورزان بزرگتر سود قابل‌توجهی می‌برند، بنابراین نابرابری بین کشاورزان فقیر و ثروتمند افزایش می‌یابد و از آنجاکه آنها یک زمینه اجتماعی نزدیک دارند، کشاورزان فقیرتر نسبت به کشاورزان ثروتمندتر و دولت احساس نارضایتی بیشتری می‌کنند. ثروتمندان در حال‌حاضر وضعیت بهتری دارند، اینها همان‌هایی هستند که از بازتوزیع دولت سود می‌برند. کل ماجرا به طرز وحشتناکی ضدتولید بوده‌است.

به‌نظر شما چرا فقر در هند به همان سرعتی که در کره‌جنوبی و تایوان طی دهه‌های 1960 و 1970 یا در چین طی سه دهه‌گذشته کاهش‌یافت، کاهش نیافته‌است. چرا هند نتوانسته نرخ‌های رشد بالای سایر کشورهای آسیایی را حفظ کند؟

نکته جالب این است که کشورهایی مانند کره‌جنوبی، تایوان، سنگاپور و چین تقریبا بدون هیچ‌گونه بازتوزیع، فقر را از بین بردند. آنها بسیار دیرتر، زمانی‌که جمعیت از فقر خارج شده‌بودند، برنامه‌های بازتوزیعی مانند مراقبت‌های بهداشتی عمومی را راه‌اندازی کردند. در دهه‌های 1960، 1970 و 1980، روند رشد، اساسا زندگی مردم کره‌جنوبی و تایوان را متحول کرد. در سال‌1960، 65‌درصد مردم کره‌جنوبی در بخش کشاورزی کار می‌کردند. در سال‌1990 این رقم به 20‌درصد رسید، به این معنی که 45‌درصد نیروی کار از کشاورزی به صنعت و خدمات نقل‌مکان کرده‌بودند. کره‌جنوبی با انتقال تعداد زیادی از کارگران از یک بخش اقتصادی با ارزش متوسط پایین به بخش‌های با ارزش متوسط بالا، توانست سطوح فوق‌‌‌‌العاده بالای رشد فراگیر ایجاد کند. این تغییرات در هند اتفاق نیفتاده است. اصلاحات اقتصادی در اوایل دهه‌1990 به کاهش سهم نیروی کار در کشاورزی از 59‌درصد به حدود 42‌درصد در سال‌2018 منجر شد، بنابراین 16‌درصد از نیروی کار کشاورزی به سمت صنعت و خدمات رفتند. برای اینکه هندی‌های فقیر را در روند رشد بگنجانیم باید‌ درصدهای خیلی بیشتری اتفاق بیفتد و با انجام این کار، رشد سریع‌تر و پایدارتر خواهد شد.

وقتی امروز به هند فکر می‌کنم، یک چالش بسیار بزرگ برای دولت مودی، ایجاد شغل است. همان‌طور که گفتید سالانه چندین‌میلیون جوان وارد بازار کار می‌شوند. به‌نظر شما، این اتفاق فقط در صورتی می‌افتد که شرکت‌های بزرگ تشویق شوند در بخش‌های کاربر مانند تولید پوشاک، کفش و کالاهای برقی سرمایه‌گذاری کنند. چرا این تنها مسیر یا مهم‌ترین مسیر برای داشتن مشاغل بیشتر است؟ و چه چیزی هند را از رفتن به این مسیر باز می‌‌‌‌دارد؟

لازم نیست مشاغل فقط در تولید کارخانه‌‌‌‌ای باشد. بخش خدمات نیز می‌تواند باشد. در کل، خدمات بسیار مهم‌تر از تولیدات کارخانه‌‌‌‌ای در هند شده‌است. به‌رغم تلاش‌های هماهنگ برای ترویج برخی از انواع تولیدات صنعتی در گذشته، این بخش به سختی رشد کرده‌است. سهم اشتغال در بخش تولیدات کارخانه‌‌‌‌ای در 30 سال‌گذشته بین 11 تا 13‌درصد بوده‌است. در مقابل، سهم اشتغال بخش خدمات به‌شدت افزایش یافت. اکثر افرادی که از کشاورزی خارج شدند، به سمت خدمات رفتند، به مشاغلی که دستمزد چندانی ندارند، اما درآمدی بهتر از آنچه بیشتر مردم می‌توانند در کشاورزی داشته باشند، ارائه می‌دهند.

از نظر یک فرد بیرونی، صنایع فناوری اطلاعات و برخی تولیدکنندگان ماشین‌آلات ممکن است بسیار موفق به‌نظر برسند. همچنین شرکت‌های موفق بزرگی مانند آمبانی، همراه با پالایشگاه‌های نفتی سرمایه‌‌‌‌بر وجود دارند، اما نیروی کار اینجا نیست. صنعت فناوری اطلاعات احتمالا چهار‌میلیون نفر از کل نیروی کار هند که نزدیک به 500‌میلیون نفر است و هر سال‌حدود 6‌میلیون نفر رشد می‌کند را در استخدام دارد. در کشورهایی مانند چین، شرکت‌های بزرگ در بخش‌هایی مانند پوشاک، کفش، ظروف آشپزخانه و لوازم الکترونیکی به موفقیت دست‌یافته‌اند. اینها کالاهایی هستند که می‌توان آنها را به بازار وسیع جهانی صادر کرد و صرفه‌‌‌‌های در مقیاس بزرگ ایجاد کرد و به آنها اجازه می‌دهد تا مقدار زیادی نیروی کار را جذب کنند. هند نتوانسته است از این رویه‌‌‌‌ها تقلید کند. برخی از دلایل آن شناخته‌شده و برخی ناشناخته است. دلایل شناخته‌شده این است که هند این سیاست منحصربه‌فرد «حفاظت از صنایع مقیاس‌کوچک» را داشت. بدان معنا که بیشتر صنایع کاربر به بنگاه‌های بسیار کوچک محدود می‌شدند، آنهایی که بیش از یک‌میلیون دلار سرمایه‌گذاری نمی‌کردند، در نتیجه نمی‌توانستند به صرفه‌‌‌‌های مقیاس لازم برای جذب بسیاری از کارگران دست‌یابند. این حفاظت‌‌‌‌ها از سال‌2005 برچیده شده‌اند، اما میراث آنها باقی ‌مانده‌است. قوانین کار هنوز انعطاف‌‌‌‌ناپذیر است که باعث می‌شود شرکت‌ها کوچک بمانند. برای مثال، اگر شرکتی 100 کارگر یا بیشتر دارد، تحت‌هیچ شرایطی نمی‌تواند کسی را اخراج کند. جدا از چالش‌هایی که این قانون برای کارفرمایان در دوران رکود در چرخه تجاری ایجاد می‌کند، انگیزه کارگران را برای تلاش بیشتر کاهش می‌دهد و این کارخانه‌‌‌‌ها را به‌شدت ناکارآمد می‌کند. مجلس هند تغییراتی در این قوانین اعمال کرده‌ که تاکنون هیچ‌یک از آنها اجرایی نشده‌است. هند همچنین محدودیت‌های زیادی بر تجارت داشته که باعث شده‌است بسیاری از صنایع به‌جای نزدیکی به ساحل، در داخل کشور قرار بگیرند. زیرساخت‌های ضعیف دلیل دیگری است  که هند نمی‌تواند شرکت‌های رقابت‌پذیر جهانی ایجاد کند. درحالی‌که خروج کشتی از بنادر سنگاپور پنج ساعت طول می‌کشد در هند تا پنج روز زمان می‌برد. اگر واقعا می‌خواهیم اقتصاد رشد کند و نیروی کار را به سمت فعالیت‌های با ارزش بالاتر سوق دهیم، اینها چالش‌هایی هستند که باید برطرف شوند.

بسیاری از این مسائل در بیشتر کشورهای درحال‌توسعه برای مثال آفریقای‌جنوبی به همان اندازه چالش‌‌‌‌برانگیز و مهم هستند. شما می‌‌‌‌گویید فرصت‌های بزرگی برای هند وجود دارد تا وارد تولیدات بسیار کاربرتر شود، با این حال افراد زیادی هستند که می‌گویند برای هند یا هر کشور درحال‌توسعه دیگری اتخاذ  استراتژی‌هایی که بتوان کارخانه‌‌‌‌های با مالکیت داخلی یا خارجی ایجاد کرد و کالاهای با مهارت پایین برای بازار جهانی تولید کرد خیلی دیر شده‌است. آنها می‌گویند با خودکار‌شدن تولید و عقب‌نشینی از جهانی‌‌‌‌شدن، موفقیت این نوع رویکرد برای صنعتی‌‌‌‌شدن و ایجاد شغل بسیار سخت شده‌است، اما به‌نظر می‌رسد شما جور دیگری استدلال می‌کنید. پاسخ شما به این افراد چه خواهد بود؟

در تفاوت بین آفریقای‌جنوبی و هند به‌راحتی اغراق می‌شود. درست است، آفریقای‌جنوبی کشور با درآمد بالاتر و جمعیت کمتر است، اما این چالش را آسان‌تر می‌کند، چون تنها تعداد کمی از شرکت‌ها باید در بازار جهانی موفق شوند قبل از اینکه شاهد بهبود قابل‌توجه در بیکاری و شمولیت باشیم. مساله دشوارتر این است که اگر دستمزد کارگران کم مهارت در سطح درآمد متوسط تعیین شود، آفریقای‌جنوبی برای رقابت‌پذیر‌شدن با مشکل مواجه خواهد شد.

آیا کشورهای درحال‌توسعه هنوز هم می‌توانند در تولیدات کارخانه‌‌‌‌ای مهارت پایین در بازار جهانی امروز موفق شوند؟ من مطمئنا اینطور فکر می‌کنم. اولا، چین از برخی از بخش‌های کاربر خارج شده‌است و سایر کشورهای فقیرتر وارد عمل شده‌اند. برای مثال، ویتنام صادرات نساجی خود را از حدود 10‌میلیارد دلار در سال‌2010 به 31‌میلیارد دلار در سال‌2019 افزایش داده‌است (کل صادرات کالاهایش از 72‌میلیارد دلار به 264‌میلیارد دلار در مدت مشابه افزایش یافته‌است.) تصور اینکه در 10 یا 15 سال‌دیگر چین به‌طور کامل از تولید پوشاک خارج‌شده و به کشورهای دیگر اجازه دهد جای خالی او را پر کنند، غیرممکن نیست.

دوم، بازار این کالاها همچنان گسترده و در حال رشد است. اگر هشت‌میلیارد نفر روی کره‌زمین وجود داشته‌باشند و هر فرد حداقل به دو پیراهن نیاز داشته‌باشد، باید سالانه حدود 16‌میلیارد پیراهن تولید شود.

سوم، تهدید خودکار‌شدن تولید اغراق‌‌‌‌آمیز است. ایجاد فرآیندهای تولید خودکار رقابتی در بسیاری از بخش‌های کاربرتر، مانند منسوجات، دشوار بوده‌است. یکی از نمونه‌‌‌‌های بسیار خوب کارخانه آدیداس است که در آن تلاش کردند تا تولید کفش را در کارخانه‌‌‌‌های آلمان و آمریکا (آتلانتا) خودکار کنند. آنها نمی‌توانستند رباتی بسازند که بند‌کفش‌‌‌‌ها را ببندد، اما روبات‌‌‌‌ها قادر به انجام بقیه کارها بودند. با وجود این، آنها قادر به رقابت در سطح جهانی با کارخانه‌‌‌‌های کاربر چین نبودند. مکانیزاسیون یک پدیده مداوم است، بنابراین همه این صنایع کمتر کاربر شده‌اند، اما در عین‌حال مقیاس تقاضا همچنان در حال افزایش است، بنابراین حتی اگر نسبت نیروی کار به واحد سرمایه کاهش‌یافته باشد، میزان کل اشتغال افزایش یافته‌است. مکانیزاسیون نیز با افزایش بهره‌‌‌‌وری همراه است و این باعث افزایش درآمد می‌شود. با افزایش درآمد، تقاضا برای کالاهای تولیدی نیز افزایش می‌‌‌‌یابد، به همین‌دلیل است که بازار پوشاک به‌طور چشمگیری گسترش یافته‌است.

در نهایت، تولید تخصصی‌‌‌‌تر شده‌است و دیگر نیازی به تولید یک محصول کامل در یک کارخانه یا حتی یک کشور نیست. بسیاری از بخش‌های زنجیره ارزش آی‌فون؛ در واقع ممکن است بسیار سرمایه‌‌‌‌بر باشند، اما بخش‌های دیگری نیز وجود خواهندداشت که می‌توان با کار زیاد تولید کرد. ساخت این اجزا یا حتی ترکیب چندین جزء موجود، بالاترین ارزش اضافی را برای هر واحد ایجاد نمی‌کند، اما اگر بتوانید بخش بزرگی از بازار جهانی را در یک یا چند جزء به‌دست آورید، ارزش کل افزوده همچنان زیاد خواهد بود. به‌عنوان مثال، چین آی‌فون و آی‌پد را مونتاژ می‌کند. بخش مونتاژ فرآیند تولید شاید 10‌درصد ارزش‌افزوده را ایجاد می‌کند، اما 10‌درصد در احتمالا 200‌میلیون دستگاه مونتاژ شده سالانه ضرب می‌شود. این باعث می‌شود ارزش کل بسیار بزرگ باشد و کل اشتغال ایجادشده نیز زیاد است. اینها مجموعه‌‌‌‌ای از استدلال‌‌‌‌ها هستند که همچنان باعث می‌شوند تا تولید کارخانه‌‌‌‌ای کاربر برای اکثر کشورهای درحال‌توسعه بسیار جذاب باشد.

برخلاف بسیاری از مردم، شما استدلال می‌کنید اگر هدف دستیابی به رفاه و شمولیت در هند باشد، «کوچک زیبا نیست.» شما می‌‌‌‌گویید هند واحدهای اقتصادی بسیار کوچک زیادی دارد. به‌طور خلاصه به ما بگویید چرا این موضوع را برای هند شهری و روستایی مطرح می‌کنید؟

تکثیر واحدهای کوچک اقتصادی بزرگ‌ترین چالشی است که هند باید بر آن غلبه کند. به‌عنوان مثال کشاورزی را درنظر بگیرید. تقریبا 85‌درصد مزارع هند کوچک تعریف شده‌اند. حدود نیمی از مزارع هند کمتر از نیم هکتار وسعت دارند. وقتی اندازه میانگین این مزارع را محاسبه کنید، 0.23 هکتار می‌شود. هیچ‌کس با یک خانواده پنج‌نفره نمی‌تواند در چنین مزرعه کوچکی امرار معاش کند. در اکثر کشورها، شما حتی آن قطعه زمین را مزرعه تعریف نمی‌‌‌‌کنید. احتمالا آن را باغ آشپزخانه می‌نامند. حدود 43‌درصد نیروی کار هند در بخش کشاورزی است. همان‌طور که تصور می‌کنید، بهره‌‌‌‌وری کارگران کشاورزی بسیار پایین است. حتی بهره‌‌‌‌وری در هر هکتار زمین بسیار کمتر از آن چیزی است که باید باشد، در نتیجه اگر مردم روستایی بتوانند به سمت خدمات و تولید حرکت کنند، بهره‌‌‌‌وری نیروی کار به میزان قابل‌توجهی افزایش می‌یابد و علاوه‌بر این، نسبت نیروی کار به زمین کاهش می‌یابد که به کشاورزان اجازه می‌دهد تا کشاورزی کارآمدتری داشته باشند.

علاوه بر این چالش‌ها، کمتر از 10‌درصد از نیروی کار هند در شرکت‌هایی به‌کار گرفته می‌شوند که 20کارگر یا بیشتر دارند. 47‌درصد باقی‌مانده کارگران در شرکت‌های با کمتر از 20 کارگر، اکثریت قریب به‌اتفاق در بنگاه‌های تک‌‌‌‌نفره کار می‌کنند، یعنی فعالیت‌های اقتصادی که حتی یک کارگر دائمی استخدام نمی‌کنند. چالش این نیست که شرکت‌های کوچک، بنا به تعریف، نمی‌توانند موفق شوند. نکته اینجاست که اگر آنها شکل غالب شرکت‌ها باشند، متوسط بهره‌‌‌‌وری بسیار پایین خواهد بود. در مقابل، حدود 75‌درصد نیروی کار تولیدی چین در شرکت‌های متوسط و بزرگ بودند که تضمین می‌کند سطح بهره‌‌‌‌وری آنها به‌طور قابل‌توجهی بالاتر است. حتی کارگران در شرکت‌های کوچک در چین بهره‌‌‌‌وری بالاتری دارند، زیرا در اکوسیستم‌های تحت‌تسلط شرکت‌های متوسط و بزرگ کار می‌کنند که بهره‌‌‌‌وری شرکت‌های کوچک را بالا می‌برد.

در نهایت و به‌طور معناداری، شرکت‌های کوچک نمی‌توانند با موفقیت به بازار جهانی به روش‌هایی که اقتصاد چین متصل می‌شود، متصل شوند. این امر هند را از موتور اصلی شکوفایی و شمولیت که چین با موفقیت از آن استفاده کرد، جدا می‌کند.

دولت مرکزی در هند دارای 53 وزیر کابینه برای جمعیتی نزدیک به 1.4‌میلیارد نفر است، اما به‌نظر شما این تعداد زیاد وزارتخانه‌‌‌‌ها برای حکمرانی و توسعه مضر است. آیا می‌‌‌‌توانید به ما بگویید چرا چنین فکر می‌کنید؟

بسیاری از وزرای کابینه و وزارتخانه‌‌‌‌ها مشکلات زیادی را در هند ایجاد می‌کنند. یکی از بزرگ‌ترین منابع ناکارآمدی، این است که هر بخش صنعتی، وزارتخانه خود را دارد. این وضعیت باعث می‌شود هر صنعتی برای منافع محدود خود لابی کند و گوش غمخواری پیدا کند. هرچه در مورد لابی‌کردن فکر می‌کنید، قطعا اینطور نیست که منافع صنعت لزوما با منافع بنگاه‌های فردی در صنعت یا کل اقتصاد یکسان باشد. این وزارتخانه‌‌‌‌های بخشی تعداد بسیار زیادی از شرکت‌های بخش دولتی را کنترل می‌کنند که بیشتر آنها به‌شدت ناکارآمد یا «شرکت‌های بیمار» هستند. این دومی اغلب تقریبا هیچ یا بسیار کم تولید می‌کند و مقدار زیادی از پول مالیات‌‌‌‌دهندگان را بالا می‌کشد. بنابراین‌ ما باید این وزارتخانه‌‌‌‌ها را تجمیع کنیم و صنایعی را که وجود وزارتخانه‌‌‌‌ها را توجیه می‌کنند، خصوصی کنیم. من هنگامی که رئیس اندیشکده ملی برای دگرگونی هند بودم روند خصوصی‌‌‌‌سازی را در سال‌2016 آغاز کردم. اغلب به من گفته می‌شد که کارگران مخالف خصوصی‌‌‌‌سازی هستند و اعتصاب خواهند کرد، اما متوجه شدم بیشتر مخالفت با خصوصی‌‌‌‌سازی، نه از جانب کارگران بلکه از سوی وزارتخانه‌‌‌‌ها و مدیران‌عامل شرکت‌های بخش دولتی بود که نمی‌‌‌‌خواستند از آن شرکت‌ها جدا شوند.

شما از طرفداران قوی تجارت آزاد هستید و گفته‌‌‌‌اید که «هیچ کشوری بر اساس جایگزینی واردات موفق نشده یا موفق به تغییر و تحول نشده‌است. اگر واردات را محدود کنید، صادرات را هم محدود می‌کنید.» بحث بزرگی در آفریقای‌جنوبی در مورد افزایش داخلی‌‌‌‌سازی وجود دارد که نه در مورد رقابتی‌‌‌‌تر‌کردن شرکت‌ها، بلکه در مورد حمایت از شرکت‌های داخلی در‌برابر رقابت با واردات برای بازار داخلی است. آیا نظرات خود را در این مورد به ما می‌‌‌‌گویید؟ چرا جایگزینی واردات برای یک کشور درحال‌توسعه ایده خوبی نیست؟

جایگزینی واردات برای دولت‌ها بسیار وسوسه‌‌‌‌انگیز است، زیرا به آنها اجازه می‌دهد نشان دهند که با مداخله خود، به شرکت‌های داخلی رونق داده‌اند و باعث صرفه‌جویی یا ایجاد شغل شده‌اند. با جلوگیری از واردات، به افراد داخلی این فرصت را می‌دهید که برای بازار داخل تولید کنند و مهم نیست که چقدر ناکارآمد باشند، بنابراین این یک استراتژی بسیار وسوسه‌‌‌‌انگیز است و اگر آن را در مقیاس محدود، در یک یا دو بخش انجام دهید، ممکن است خیلی آسیب‌‌‌‌رسان نباشد، حتی اگر مصرف‌کنندگان معمولا مجبور به پرداخت بیشتر باشند. با این حال، اگر این سیاست در مقیاس بزرگ انجام شود، زیانبار است و هرگز موفق نخواهد شد. هر کشوری سرمایه محدودی دارد، بنابراین اگر حمایت از واردات را تشویق کنید، سرمایه به آن صنایع حمایت‌‌‌‌شده سرازیر می‌شود، اما باید از جایی وارد شود و معمولا از صنایعی می‌آید که آماده رقابت در بازارهای صادراتی بودند، بنابراین درحالی‌که از این طریق از صنایع متمرکز داخلی حمایت می‌کنید، صنایع صادراتی موجود یا آینده را مجازات می‌کنید. صنایع صادراتی صنایعی هستند که در آنها هزینه تولید نسبت به رقبای شما در خارج از کشور کمتر است و به همین‌دلیل می‌‌‌‌توانید برای آن بازار تولید کنید، درحالی‌که محصولاتی که وارد می‌کنید، به این دلیل وارد می‌شوند که هزینه تولید این کالاها در داخل کشور بیشتر از هزینه تولید در خارج از کشور است، بنابراین اگر تمرکز صادراتی دارید، در حال تولید بیشتر چیزهایی هستید که در تولید آن مهارت دارید درحالی‌که چیزهایی را وارد می‌کنید که در تولید آنها خوب نیستید، پس از اجرای حمایت، کل فرآیند را معکوس می‌کنید و از بازار بسیار بزرگ جهانی که در آن فرصت‌های بیشتری برای یادگیری، نوآوری و گسترش وجود دارد، جدا می‌‌‌‌شوید. شواهد تجربی نشان می‌دهد هر کشور موفق، با تصمیم به مشارکت فعال در بازار جهانی موفق شده‌است.

فکر می‌کنم چنین استدلال قاطع و قانع‌‌‌‌کننده برای ورود به بازارهای جهانی و اجتناب از جنبه‌های منفی حمایت‌‌‌‌گرایی که ارائه می‌دهید نکته بسیار شایان‌توجهی است که ملاحظه کنیم بازار داخلی در هند چقدر بزرگ است. به‌نظرم چنین چیزی برای آفریقای‌جنوبی که بازار آن بسیار کوچک‌تر می‌باشد، متقاعدکننده است. بسیار از شما سپاسگزارم. از گفت‌وگو‌ با شما چیزهای زیادی  یاد گرفتیم.

من هم از‌بودن با شما بسیار سپاسگزارم.

 

ترجمه و تنظیم: جعفر خیرخواهان