استاد سرشناس اقتصاد از تجربه کاری خود میگوید
کاربست «نظریۀ قیمتِ شیکاگو» در دانشگاه و دولت
کیسی مولیگان، استاد اقتصاددانشگاه شیکاگو، میهمان پادکست «سرمایهداری و آزادی در قرن ۲۱» بود. این پادکست به اقتصاد، بازار و سیاست خارجی میپردازد. مولیگان در این گفتوگو از چگونگی علاقهمندشدن به علم اقتصاد، دوره تحصیل در دانشگاه هاروارد و کلاس مبانی اقتصاد مارتین فلدشتاین، دانشجوی تحصیلات تکمیلی اقتصاد و استادی دانشگاه شیکاگو و تدریس با رویکرد نظریه قیمت شیکاگو، تجربهکاری در شورای مشاوران اقتصادی دولت ترامپ و تاثیر بلندمدت چهرههای اقتصادی دانشگاه شیکاگو مانند میلتون فریدمن، گری بکر و جورج استیگلر میگوید.
جان هارتلی: میهمان امروز ما کیسی مولیگان از معروفترین طرفداران نظریه قیمت شیکاگو است که در بسیاری از زمینههای اقتصاد تخصص دارد. او مقالات علمی زیادی در زمینههای مختلف اقتصاد نیز نوشته است.
کیسی: من پادکست سرمایهداری و آزادی را دوست دارم و در کلاسی درباره سوسیالیسم تدریس میکنم و آنجا نیز از نظام جایگزین سوسیالیسم قدردانی میکنم.
واقعا از حضور شما در این برنامه هیجانزدهام. میدانم که شما در کنار بسیاری از شنوندگان این برنامه و خود من، فریدمن را تحسین میکنید. علت انتخاب عنوان کتاب معروف ۱۹۶۲ فریدمن برای این پادکست و بخش زیادی از مطالب پادکست این است که بفهمیم فریدمن در مورد مسائل قرن بیستویکم چگونه فکر میکرد و نیز استدلالهایی که فریدمن در قرن بیستم میکرد را زیر سوال ببریم و شاید بتوان در برخی از این استدلالها تجدیدنظر کرد. میخواهم از داستان شما شروع کنم که چگونه به اقتصاد علاقهمند شدید. از سالهای دانشجوی کارشناسی تا کارشناسی ارشد و آمدن به دانشگاه شیکاگو و سپس استادشدن خود بگویید. این اشتیاق و علاقه مادامالعمر شما به اقتصاد از چه چیزی شروع شد؟
سالاول دانشگاه، دانشجوی رشته ریاضی بودم و اساتید ریاضی رفتار خوبی با من نداشتند. آنها بدجنس یا چیزی مثل این نبودند، اما علایقشان بسیار متفاوت با دانشجوهای کارشناسیشان بود. درس دیگری بهنام اقتصاد با مارتین فلدشتاین داشتم. با اینکه در ظاهر شخصیت مهم و موردتوجه رئیسجمهور ریگان بود، اما علاقه زیادی به یادگیری من و آینده شغلی من و نیز همکلاسیهایم نشان میداد. با خود فکر کردم شاید بهتر باشد وارد این رشته شوم و بهکاری که این استاد میکند بچسبم و هرچه زمان بیشتر گذشت، به اقتصاد بیشتر علاقهمند شدم.
میدانم مارتین فلدشتاین در طول سالیان زیاد، شاگردان زیادی تربیت کردهاست و مطمئنا به عنوان بنیانگذار اقتصاد بخش عمومی و رویکرد خاص به اقتصاد و چیزهایی مانند کشش درآمد مشمول مالیات، شناخته میشود، پس تعجبی ندارد که او تاثیر زیادی روی شما و شروع کار شما داشتهاست. حال میخواهم به دانشگاه شیکاگو و کتاب «نظریه قیمت شیکاگو» از شما بپردازیم. اغلب هر زمان نظریه قیمت شیکاگو مطرح میشود، همیشه این سوال پیشمیآید که نظریه قیمت شیکاگو چیست؟ تفاوتش با اقتصاد خرد مرسوم چیست؟ فکر میکنم اکثر دانشجویان خارج از دانشگاه شیکاگو، اقتصاد خرد پیشرفته خود را از مسکالل، وینستون و گرین میآموزند که پرفروشترین کتاب درسی تحصیلات تکمیلی اقتصاد خرد در ۳۰ سالگذشته است، اما دانشجویان دانشگاه شیکاگو باید درس نظریه قیمت را بردارند که گمان میکنم میلتون فریدمن در تدریس یکچهارم آن کلاس، همراه باگری بکر و دیگران نقش مهمی ایفا کرد. برای مخاطبان توضیح میدهید نظریه قیمت شیکاگو چیست؟
بله، سابقه این کلاس به حدود ۱۰۰سالپیش برمیگردد که جیکوب وینر آن را در دهه۱۹۳۰ تدریس کرد. همانطور که گفتید، میلتون فریدمن نقشی مهم در آموزش آن داشت، بهعلاوه آل هاربرگر، بکر و مورفی. درسی بسیار کاربردی که نباید با تمرین ریاضی اشتباه گرفت. هدف ما آموختن اثبات ریاضی به دانشجو نیست. او با برخی اثباتها روبهرو میشود، اما آن صرفا بخشی از درک کاربردها است. منظورم این است که به پرسشهای دنیایواقعی میپردازیم. اینکه در طول زمان چه اتفاقی برای سهم نیروی کار میافتد. عواقب مالیات بر درآمد شرکتها چیست؟، بنابراین جهتگیری کاملا کاربردی دارد. اگر جزوه کلاس واینر ۱۰۰ سالپیش را بخوانید همان رویکرد و تاکید را خواهید دید. نظریههای قیمت بر بازارها، جاییکه افراد زیادی باهم حضور دارند، تاکید دارند. ما از رویکرد جایگزین که بر تعاملات استراتژیک، گروههای کوچک، انحصار، انحصار چندجانبه، استراتژی و نظریه بازی تاکید دارد، دوری میکنیم. بهنظریه حراج بنگرید. منظورم اینست که نظریه حراج میتواند خیلی عام باشد و چیزهای زیادی را دربر بگیرد، اما در عمل فقط یک کالا وجود دارد که از آسمان میآید و باید به حراج گذاشته شود و چند شرکتکننده در مناقصه حضور دارند که در مورد نحوه تعامل آنها فکر میکنیم. درنظریه قیمت، این اصلا تاکید ما نخواهد بود. ما میخواهیم بدانیم این کالا از کجا میآید، هزینه ساخت آن چقدر است، چه منابع جانشینی برای ساخت آن کالا وجود دارد. در سمت مصرفکننده، آنها با آن کالا چه میکنند و جانشینهای آنها چیست. بنابراین ما واقعا تاکید بیشتری بر یک بازار داریم. ما هرگز تعداد ثابتی مناقصهگر برای یک کالا فرض نمیکنیم. انبوهی جمعیت وجود دارد که اگر آن کالا ویژگیها و قیمت مناسب داشتهباشد، آنرا خریداری میکنند، پس ما بخش شیکاگو نظریه قیمت داریم. بسیاری از چیزهایی که گفتم نظریه قیمت را کلیتر توصیف میکند. بخش شیکاگو همچنین بر رقابت تاکید دارد، به این دلایل عقلانی که وقتی به بازار رقابتی نگاه میکنیم، کارها را ساده میکند تا بتوان روی برخی از پیچیدگیهای دیگر که ممکن است بسیار مهم باشند، پیچیدگیها در سمت فناوری یا در سمت ترجیحات، تمرکز کرد، بنابراین مثلا تحلیل اعتیاد عقلانی از بکر و مورفی را داریم. آنها در آن مقاله زمان زیادی را صرف بررسی انحصار چندجانبه نکردند. برای کالای اعتیادآور نمیتوان انحصار چندجانبه داشت، اما آنها میخواستند روی پویایی و تشکیل مواد و شکلگیری عادت تمرکز کنند، بنابراین در چارچوب رقابتی کار کردند و ما این کار را بارها و بارها انجام میدهیم. چند فصل کتاب به رقابت ناقص و انحصار میپردازد، اما واقعا تاکید بر سلیقه و فناوری، بهویژه فناوری، موضوعات جالبی است. به علت این تفاوتها، یکی از موضوعاتی که در یک کتاب نظریه قیمت، ازجمله کتاب ما، خواهید دید، بحث کنترل قیمت، تنظیمگری قیمت است. در کتاب هزار صفحهای مسکالل، وینستون و گرین که با انواع موضوعات سروکار دارد، کنترل قیمت هیچجایی ندارد و همانطور که میدانید و در کنگره آمریکا کار کردید، کنترل قیمتها در هرجای سیاستگذاری وجود دارد، بنابراین بهنظرم کمی ترسناک میآید که این همه افراد داریم که در زمینه اقتصاد و اقتصاد خرد آموزشدیدهاند اما در زمینه کنترل قیمت دوره ندیدهاند و سپس سر از واشنگتن درمیآورند و به کنترل قیمتها مشغول میشوند. این یک نمونه از تفاوت بزرگ بین نظریه اقتصاد خرد و نظریه قیمت در عمل است.
دقیقا و نیز جالب است که از بسیاری جهات، فکر میکنم در بسیاری از این مدلها توابع مطلوبیت وجود ندارند، اما آن واقعا فقط با مفهوم عرضه و تقاضا شروع میشود، چیزهایی که مردم میتوانند روی آنها توافق کنند و ساختن مدلهای واقعا ساده که بخش بزرگی ازسنت شیکاگو است. همچنین افتخار میکنم به کمپ تابستانی نظریه قیمت شیکاگو رفتم که به روی دانشجویان مقطع دکترا باز است تا از شما، کوین مورفی و دیگرانی با رویکرد نظریه قیمت شیکاگو، بیاموزند و کاربردهای واقعا جالب نظریه قیمت شیکاگو، چه عرضه و تقاضای نفت، چه مسکن یا بسیاری موضوعات دیگر را یاد بگیرند. شما بهتازگی مقالهای در مورد بازارهای مواد افیونی و مرگومیر افراد منتشر کردهاید. حدس میزنم هرجا چارچوبهای عرضه و تقاضای سادهای داریم کاربردهای زیادی برای اقتصاد و اقتصاد اجتماعی و زمینههای مختلف وجود دارد. این واقعا جالب است و برای خودم لذتبخش است که برخی از این مسائل را از کتاب شما نیز بشناسیم و حل کنیم. مطمئنا، کتاب «نظریه قیمت شیکاگو» چیزی است که افراد علاقهمند به رویکرد ساده شیکاگو بخواهند آن را بخوانند و میدانم نسخه بازنگریشدهای از این کتاب را با همکاری رابی مین، سونجا جاف و کوین مورفی نوشته و منتشر کردید. اینک میخواهم اشارهای به حضور اندک شما در دولت و شورای مشاوران اقتصادی دوره مدیریت ترامپ بکنم و کتاب «شما استخدام شدهاید» را در مورد این تجربه خود نیز نوشتید. کنجکاوم از این تجربه بدانم که چگونه بود. یک اقتصاددان و استاد دانشگاه شیکاگو که سالها در بخش اقتصاد بودهاست، به دولت، به واشنگتن میرود و در کاخسفید در شورای مشاوران اقتصادی خدمت میکند. بهعنوان اقتصاددان، چه چیزی را جالبتر و اثربخشتر یافتید؟ آیا کسانی که در دولت کار میکنند واقعا در ذهن خود به اقتصاد به روش درست فکر میکنند یا بسیاری از آنها به انگیزهها آنطور که باید فکر نمیکنند؟
از نظر فکری، آنجا بسیار شبیه شغل استادی من در شیکاگو است، بهجز اینکه دانشجوی ۲۱ساله نیستند. سن آنها بیشتر است، اما کارهای مشابه بسیاری انجام میدادند؛ در واقع زمانیکه آنجا بودم نظریه قیمت شیکاگو منتشر شد و صفحات مقابلهخوانی را روی میزم داشتم و هر روز از مطالبش استفاده میکردم. وقتی در کاخسفید کار میکنید، رئیسجمهور رئیس یک سازمان خیلی عظیم است. چندین شیلنگ آتشنشانی از اطلاعات و سوالات و مسائل به سمت او و نیز کارکنانش نشانه میرود و مانند ما چیز ارزشمندی بهنام زمان دارند. نظریه قیمت ابزاری برای سازماندهی همهچیز است، بنابراین ما میتوانستیم تمام آن آبی که آتشها را خاموش میکند، ببلعیم، چون برای هضمکردن آنها، نظریه قیمت را داشتیم. من واقعا از نظریه قیمت استفاده میکردم. یک کتابشناسی از ۶۵ یا ۶۷ موضوع مختلف تهیه کردم که در یک سالاز نظریه قیمت شیکاگو برای آنها استفاده شد و نشاندادم از چه صفحاتی استفاده کردهایم و کارکنان کاخسفید هم خوششان آمد. منظورم این است که آنها خوشحال بودند که ما توانستیم اینقدر سودمند باشیم. آنها شروع به درک الگوهایی کردند که مسائل مربوط به تنظیمگری سلامت با مسائل مربوط به تنظیمگری انرژی و مسائل مربوط به تنظیمگری کار تفاوت چندانی ندارند، پس آن قسمت خیلی شبیه بود، اما آنجا باید لباس رسمی میپوشیدم، کاری که هرگز در محوطه دانشگاه نمیکردم. دفتری زیبا با نمایی از کاخسفید داشتم، بنابراین ظواهر و امور سطحی بسیار متفاوت بود. حقوق کم بود اما از نظر فکری کاملا مشابه بود. تفاوت دیگر خود رئیسجمهور بود. حتما متوجه شدهاید که او در تبلیغات خوب است. او میداند چگونه توجه میلیونها نفر را جلب کند. او عاشق کاری بود که ما میکردیم. او همیشه توجهها را به یافتههای ما جلب میکرد، باور میکنید، ۱۰۰برابر، هزاربرابر بیش از آنچه که ما تنهایی به آن عادت کردهبودیم. ما مطالبی در توییتر او میگذاشتیم، مطالبی مانند اینکه شاخص قیمت مصرف دارو برای نخستینبار در ۴۶سالگذشته کاهش یافتهاست و این به مقرراتزدایی مربوط میشود. مقرراتگذاری قیمتها را افزایش میدهد. مقرراتزدایی قیمتها را کاهش میدهد. چیزهایی از این قبیل که باعثشد میلیونها نفر نتایج را ببینند، بنابراین زمان بسیار هیجانانگیزی برای من بود. این بخشی از علتی است که من کتاب را نوشتم، تلاش برای به اشتراکگذاشتن آن با مردم و نیز یادآوری تمام اتفاقهایی که در مدت زمان کوتاهی رخداده است.
خیلی عالی است که میشنوم شما چنین تجربه خوب و مثبتی از کارکردن در واشنگتن داشتهاید و میدانم هر اقتصاددانی که در شورای مشاوران اقتصادی خدمت میکند یا به واشنگتن میرود، باتجربهای مشابه شما بیرون نمیآید. گاهی اوقات انجام کارها سخت است، اما خوشحالم این را میشنوم. به یاد دارم برخی از این نظریهها که شما با تهیه اجزای فرعی شاخص قیمت مصرفکننده بیان کردید مربوط به قیمت داروها بود و اینکه چگونه در دوره مقرراتزدایی کاهشیافتند و فکر میکنم حدود سال۲۰۱۸ بود و تغییرات بزرگی ایجاد میکند از این نظر که آیا دولت اجازه دارد در مورد قیمتهای مدیکر (برنامه ملی بیمه اجتماعی) مذاکره کند یا خیر. بهنظر میرسد با استفاده گسترده یا بیشتر از ژنریکها، اتفاقهای زیادی بیفتد. ما افراد جوان و اقتصاددانان جوانی داریم که گوش میدهند و به توصیهها فکر میکنند که چه تحقیقاتی جالب است یا چه تحقیقاتی برای سیاستگذاری لازم است و به گوش سیاستگذاران میرسد. مطمئنا بسیاری از تحقیقات شما ارتباط نزدیکی با سیاستگذاری دارد و مطمئنم ما شنوندگان زیادی نیز داریم که در واشنگتن هستند و در کنگره آمریکا یا جاهای دیگر در آنجا کار میکنند. توصیه شما به اقتصاددانان جوان از حیث یافتن موضوعاتی که جالب هستند یا فکر میکنید بهخوبی بررسی نشدهاند یا هنوز بررسی نشدهاند، چیست؟ چون شما روی بسیاری از موضوعات مختلف کار کردهاید بهنظرم فرد مناسبی برای مشاورهدادن به شخصی که جوانتر است، هستید. همچنین میخواهمنظر شما را درباره اینکه جوانهای خواهان شغل در اقتصاد، چه در دانشگاه و چه در سیاستگذاری، چگونه باید به حرفه اقتصاد فکر کنند و به چه چیزهایی فکر کنند، بدانم. چه چیزهای اساسی وجود دارد که به جوانها در تلاش برای ایجاد هر نوع برند برای خود انجام دهند، توصیه میکنید؟
وقتی مدرکت را گرفتی باید بدانی یادگیری تمام نشدهاست. این نخستین توصیه شغلی است که من میکنم و به بسیاری افراد کردهام. شنیدهام که استیون ولفرم چنین چیزی را یک کُپه یا پشته مینامد. او در زمینه کامپیوتر کار میکند. شاید او درباره درون کامپیوتر فکر میکند، اما او میخواهد به حرفه خود اینگونه فکر کند که هر سالدر حال انجام کاری است که میتواند سالآینده بر روی آن سوار شود، بنابراین او به فکر روی هم انباشتن و ساختن یک کپه است و در حرفه ما، آن را سرمایه انسانی مینامیم، اما توصیه یکسان است. شما در حال یادگیری چیزهایی هستید، در حال کسب مهارت هستید و اگر در موقعیتی هستید که میتوانید از چیزهایی که آموختهاید در سالآینده استفاده کنید و سالبعد چیزهایی را بسازید که میتوانید در سالآینده بعدی از آنها استفاده کنید، بهنظرم راه بسیار خوبی بهسوی موفقیت است و من کمی نگران برخی جوانها هستم که در حال پریدن از اینجا به آنجا هستند. بخشی از این پریدنها به این علت است که میخواهند بدانند در چه چیزی مهارت دارند و این برای من قابلدرک است، اما برخی از انواع رویکردهای تجربی در حرفه ما شبیه این است که من اتفاقی به موضوعی برخورد کردم و روی آن کار میکنم و پس از انجامش سالبعد به چیزی دیگر میپردازم و در این حالت کپه و پشتهای برای خود نمیسازید و نگرانی این است که به میانسالی و بالاتر میرسید، درحالیکه یک کپه درست نکردهاید، بنابراین در عینحال که بهنظر میرسیدمن روی بسیاری از مسائل مختلف کار کردهام، در واقعیت امر، مجموعهای از مهارتهای اساسی درباره نظریه قیمت را بسط و توسعه دادم، با قابلیتهای فناورانه و تواناییهای اقتصادسنجی تکمیل کردم، بنابراین بیشتر آن پروژهها باعث شدند تا من در پروژه بعدی بهتر عمل کنم، حتی اگر از بیرون بهنظر میرسد موضوعاتی گستردهتر هستند که ارتباط نزدیکی با هم ندارند.
بسیار عالی. میدانم که شما با چند اقتصاددان بسیار معروف در سنت شیکاگو نزدیک هستید، ازگری بکر، میلتون فریدمن و بسیاری دیگر که هنوز آنجا هستند. آیا داستانهای خاصی از امثالگریبکر یا میلتون فریدمن یا توصیهها یا چیزهایی وجود دارد که در مورد آنها به یاد داشته باشید و در ذهن شما جالب بوده یا ارزش یادآوری داشتهباشد یا در سفر فکری شما بهعنوان یک اقتصاددان تاثیر گذاشته باشد؟
گمان میکنم من بیشتر تحتتاثیر فریدمن و از بسیاری جهات بیش از حد تحتتاثیر بکر قرارگرفتم، اما یکی از تاثیرات رایجی که ما احساس کردیم؛ در واقع بهعنوان پادکست شما، سرمایهداری و آزادی برمیگردد. وقتی میلتون آن را نوشت، آنها بهنوعی مبتنی بر نظریه اقتصادی، یک شیوه تفکر اقتصادی بودند و سیاستهایی که از آنها بیرون میآمد کاملا رادیکال تلقی میشدند. مانند، اجازه دهید اداره پست انحصار تحویل بستهها را نداشتهباشد. بیایید ارتش کاملا داوطلبانه داشته باشیم. بیایید نرخ مالیات بر درآمد را ثابت کنیم. این سیاستها کاملا رادیکال و از نظر سیاسی نفوذناپذیر تصور میشدند و بهنوعی اتلافوقت دیده میشد. این کتاب سال۱۹۶۲ منتشر شد و در عرض چند سال، همه این اتفاقات شروع شد و رقیب پستی فدرالاکسپرس داشتیم که مجاز بود، مقرراتزدایی خطوط هوایی را داشتیم، در سال۱۹۷۳ ارتش کاملا داوطلبانه شکلگرفت. بکر ما را تشویق میکرد که بهنظریه بچسبیم و دانشمند علوم سیاسی آماتور نباشیم و نگویید من روی این موضوع کار نمیکنم چون این برنامه و سیاست از نظر سیاسی نفوذناپذیر است؛ البته که سیاست میتواند تغییر کند. ذائقه و فناوری و عرضه و تقاضا، این منطق اساسی است که قرار نیست تغییر کند. بکر یک مثال شخصی در مورد خدمت سربازی میزد و مقالهای در مورد خدمت سربازی و مشکلات آن و اینکه چرا نظام کاملا داوطلبانه بهتر است نوشت، اما او آن را برای انتشار نفرستاد چون فکر میکرد چنین کاری غیرممکن است. در عرض ۱۰سال پس از اینکه آن را در کشوی میز خود گذاشت، آن سیاست امکانپذیر شد و او خود را ملامت کرد. من نمونه مشابهی در کار حرفهای خودم داشتم که روی آموزش اقتصاد عمومی کار میکردم و به برنامههای دولتی که حالت کمکهزینه غیرنقدی و کالایی بهجای پرداخت پول نقد داشتند فکر میکردم. یکی از چیزهایی که نظریه اقتصادی میگوید اینست که اگر چیزی را بتوانید دوباره بفروشید، واقعا نمیتوانید برنامهای کالایی و غیرنقدی برای آن داشته باشید، بنابراین میتوانید درک کنید که مدیکر دارای بازدید از بیمارستان و بازدید از پزشک است، چون که واقعا نمیتوان تخت بیمارستان خود را به این راحتی دوباره فروخت، پس این روش کار میکند، اما در دهه۱۹۹۰ سنا و مجلس نمایندگان درباره افزودن دارو به مدیکر صحبت میکردند. من دوست داشتم بگویم یک لحظه صبر کنید، داروها را میتوان دوباره فروخت. تخت بیمارستان خود را نمیتوانید دوباره بفروشید، اما داروها قابلفروش مجدد هستند. با این کار مادربزرگها را تبدیل بهفروشنده دارو میکنید. خب با خود فکر کردم هیچکس در واشنگتن قرار نیست در این مورد به من گوش دهد؛ در واقع اگر بگویم مادربزرگها فروشنده دارو میشوند، هیچکس در دانشگاه هم به حرف من گوش نمیدهد و بنابراین من آن را رها کردم و واقعا از این کارم پشیمان هستم چون مبانی علم اقتصاد آن بسیار روشن بود و اتفاقی که در عرض چند سالافتاد، بخش دال مدیکر اجرا شد و بلافاصله مادربزرگهایی را در تعداد زیاد اینور و آنور میدیدیم که داروهایی که دولت به قیمت پایین برای آنها میخرید را به قیمت بالایی میفروختند و عدهای از آنها به علت مصرفنکردن آن داروها هم مردند، بنابراین هر چیزی میتواند تغییر کند. آنچه که فکر میکنید در حوزه سیاست یا در حوزه دانشگاهی گفتنش قابلقبول است یا نیست میتواند بهسرعت تغییر کند، پس منطقی است به اصول خود پایبند باشید و میلتون فریدمن این کار را با شجاعت در کتاب سرمایهداری و آزادی انجام داد.
کاملا حق با شماست و فکر میکنم چقدر از این موضوعات امروزه دوباره موضوعیت دارند. این روایت سال۱۹۶۲، سرمایهداری و آزادی، چقدر پیشبینی چند دههبعد بود، ارتش کاملا داوطلبانه که در آمریکا ایجاد شد و بعد از آن، چیزهایی مانند انقلاب اقتصاد ریگانی را نیز داشتیم و اینکه بالاترین نرخ مالیات بر درآمد که ۹۰درصد بود به میزان قابلتوجهی کاهشیافت. ما به نرخ مالیات ثابت نرسیدیم اما برخی کشورهای اروپایشرقی پس از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، در نهایت مالیات ثابتی برقرار کردند و افرادی مانند رابرت هال و دیگران در ترویج مالیات ثابت تاثیرگذار بودند و قطعا در کشورهایی که چنین مالیاتی نداشتند، مالیاتهای ثابت موفقیتآمیز بودهاند. من کنجکاوم، درباره افکار شما در مورد آینده اینجا و میراث سرمایهداری و آزادی بدانم. موضوعات زیادی در آن کتاب نوشته شدهاند که بهنوعی در حالحاضر علاقهمندانی دارند از قبیل مجوزهای شغلی که موضوعی بسیار موردعلاقه در حالحاضر است. محققانی مانند موریس کلینر دهها سالروی آن کار کردهاند، اما احساس میکنم اکنون تعداد کمی از محققان به این موضوع علاقهمند هستند و چیزهای دیگری مانند توافقهای تقسیم درآمد و کل چالش افزایش هزینههای تحصیل در دانشگاه را داریم که ارقام نجومی شدهاند و اینکه شاید رویکردهای بهتری از بدهیهای دانشجویی با نرخ ثابت وجود داشتهباشد که دولت فدرال به آن یارانه میدهد. توافقهای سهم درآمد در سالهای اخیر به یک راهحل بالقوه برای کاهشدادن این مشکل و داشتن انگیزههای بهتر از سوی دانشجو و شاید پاسخگویی بهتر درنظر گرفته میشود که نوعی همسوشدن انگیزهها برای یافتن رشتههایی که نتایج بهتری داشتهباشند، است. البته همه اینها قبل از بخشیدن عمومی بدهی دانشجو است که تابستان گذشته رخداد، اما کنجکاوم نظر شما در مورد میراث سرمایهداری و آزادی در قرن بیستویکم را بدانم؟ بدیهی است که این مسیر فکری تا حدودی از برخی جهات از فریدمن دور شدهاست، اما من در مورد ایدههای او در آن زمان کنجکاوم و آیا فکر میکنید که آنها امروز هم به طریقی موضوعیت دارند و مرتبط هستند؟ و اگر چنین است، فکر میکنید چگونه و در چه زمینههایی ممکن است دوباره مرتبط باشند؟
میلتون فریدمن چند نامه برایم نوشت، یکی از آنها را که الان به یاد دارم، درباره مقالهام بود و او گفت، میدانی کیسی، تو از نظر سیاسی خام و سادهلوح هستی. علم اقتصاد خوب است، اما تو از نظر سیاسی سادهلوح هستی. حالا که به گذشته فکر میکنم، این حرفش بهنوعی من را عصبانی میکند، زیرا در واقع او میخواست نشان دهد که خودش شاید از نظر سیاسی کمی سادهلوح است. دیدگاه او، بهویژه در اوایل کارش، زمانیکه آن کتاب را نوشت، این بود که اگر بتواند افراد کافی را در حوزه اقتصاد آموزش دهد، پس میتوانیم سیاستگذاری را تغییر دهیم. بعد از جورج استیگلر و دیدگاه استیگلری، ما این بهاصطلاح اشتباهات سیاستی را داریم. دلیلی برای آن وجود دارد که ما یک نوع تعادل سیاسی داریم. مساله فقدان تحصیلات و آموزش اقتصادی یا انگیزه مردم برای دریافتنکردن این آموزش نیست. این یک نوع نبرد فکری در دپارتمانهای اقتصادی است. فکر میکنم بسیاری از آنها بر فریدمن تاثیر گذاشت، اگرچه او هنوز، در پایان، از آموزش اقتصادی قدردانی میکرد، بنابراین وزن آن صفر نیست. آنچه در برخی مطالب سرمایهداری و آزادی میبینید که موفق بودند چون دستاوردهای اقتصادی آنها بالا بود، اما تعادل سیاسی نیز برای حفظ نوعی مالیات ثابت وجود نداشت و درنتیجه بهویژه پس از اصلاحات در سال۱۹۸۶، حفرهها دوباره ایجاد شد. من فکر میکنم حتی بعدها فریدمن در والاستریتژورنال نوشت؛ سیاستمداران زیادی علاقهمند هستند مالیات ثابت را خدشهدار کنند تا مهم باشند و رأیدهندگان را به خود جلب کنند، بنابراین تا حدودی به همیندلیل است که میبینید آونگ در حال نوسان است که تعادل سیاسی با توجه بهوجود نهادهای فعلی ما برقراری آزادی کامل نیست. در دورههایی قرار میگیرید که فقدان آزادی بسیار پرهزینه است و ما به سمت آزادی بیشتر حرکت میکنیم، اما بازهم این یک تعادل دائمی نیست، بنابراین به سمت آزادی کمتر حرکت میکنیم. این طرز فکر من در مورد آن است و بهنوعی از تاریخ فکری خود میلتون پیروی میکند.
بله به نکته جالبی اشاره کردید و من بیشتر به چیزهایی مانند کوپن مدارس و مدارس منشوری و غیرانتفاعی فکر میکنم که امروزه نیز موضوع بسیار مهمی در دوایر اصلاحات آموزشی است. مسائل زیادی وجود دارد که میلتون فریدمن در مورد آنها صحبت کردهاست که فکر میکنم اکنون نیز مرتبط هستند و شاید دلیل بیشتری برای بازگشت به برخی از این ایدههای قدیمی باشد که ممکن است دوباره مرتبط باشند و دلیل بیشتری برای بیرون آوردن نهتنها کتاب درسی نظریه قیمت قدیمی میلتون فریدمن، بلکه همچنین کتاب درسی نظریه قیمت شیکاگو شما که نسخه بازبینیشده آن بهزودی منتشر میشود. از شما بسیار متشکرم که امروز در جمع ما حضور یافتید.
نوشته: کیسی مولیگان (استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو)
ترجمه و تنظیم: جعفر خیرخواهان