سیاستهای غیرمتعارف پولی
از دید او و بسیاری از کارشناسان اقتصادی، استفاده از نرخهای منفی بهره بهعنوان عامل محرک اقتصاد در بلندمدت، سبب برهم خوردن ساختار بازارها میشود. همانطور که بانک تسویه حسابهای بینالمللی بهعنوان بانک مرکزی بانکهای مرکزی خاطر نشان کرده، استفاده از سیاستهای غیرمتعارف پولی این ریسک را به همراه دارد که بخش خصوصی انگیزهای برای حفظ میزان کافی منابع مالی برای بحرانهای آینده نداشته باشد. اما این سیاستهای غیرمتعارف یک جنبه دیگر هم دارد و آن، جنبه روانشناختی است. استراتژیست ارشد موسسه مدیریت سرمایه براون برادرز هریمن میگوید: «هنگامی که نرخهای بهره منفی است، احساس هراس در بازارها و بین فعالان اقتصادی پدید میآید و اثرات منفی این احساس تمامی فواید احتمالی نرخهای منفی را از میان میبرد. در واقع اعتماد در بین فعالان اقتصادی لطمه میبیند. اکنون که انواع ریسکها اقتصاد جهان را تهدید میکند و این ریسکها ظاهرا پایدار هستند، احتمال آنکه اثرات زیانبار نرخهای منفی بهره بیشتر شود زیاد است.»
برای مدتی طولانی اقتصاددانها برای درک وضعیت اقتصاد، بر شاخصهایی نظیر تولید ناخالص داخلی و عرضه پول تمرکز میکردند، اما پس از بحران مالی و رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸ آنها مجبور شدند دیدگاه خود را گستردهتر کنند تا شامل متغیرهای دیگر هم بشود. یکی از حوزههای بسیار جالبتوجه، اقتصاد رفتاری است که در دهههای اخیر وجود داشته و اخیرا اهمیت آن افزایش یافته است. در اقتصاد رفتاری، ویژگیهای روانشناختی و رفتاری بازیگران اقتصاد در الگوهای اقتصادی موردتوجه قرار میگیرد. حرکت بانکهای مرکزی به سمت اجرای سیاستهای پولی غیرمتعارف برای مدتی طولانی، سبب شده جهان وارد حوزههایی شود که قبلا تجربه نشده است و اکنون بانکهای مرکزی مشغول بررسی اثرات این سیاستها بر دیدگاه مصرفکنندگان هستند.
برخی اقتصاددانان در بانکهای مرکزی این پرسش را مطرح کردهاند که آیا نرخهای منفی بهره، سیگنالهای گیجکننده به سرمایهگذاران ارسال میکند؟ اقتصاددانها اینگونه تصور میکردند که بانکهای مرکزی صرفا با کنترل عرضه و قیمت پول، بر اقتصاد اثر میگذارند. اما داگلاس هولمز که یک مردمشناس برجسته است در کتاب خود با عنوان «اقتصاد واژهها» که سال ۲۰۱۳ منتشر شد، نوشته است: «مکانیک پولی صرفا نیمی از بازی است. داستانهایی که بانکهای مرکزی برای ما نقل میکنند اثرات بزرگی بر اقتصاد دارند.»
ژاپن را در نظر بگیرید. در دهه ۱۹۹۰ هنگامی که پدیده کاهش مستمر قیمت کالاها در این کشور آغاز شد اکثر اقتصاددانها علت این امر را ضعف در اقتصاد و بحران مالی میدانستند. این دیدگاه تا اندازهای درست بود، اما من در آن زمان در این کشور زندگی میکردم و متوجه شدم که بسیاری از مدیران شرکتها و مردم عادی معتقدند مقامات دولت و بانک مرکزی در حال پنهان کردن موضوعی نگرانکننده مثل وامهای غیرقابل بازپرداخت در سیستم اقتصادی هستند. این دیدگاه اثرات چنان منفی بر اعتماد بازیگران اقتصادی داشت که همه تصور میکردند قیمت کالاها همچنان کاهش خواهد یافت، در نتیجه از مصرف اجتناب کردند تا قیمتها بیشتر پایین آید. چین باید به این تجربه توجه کند؛ زیرا در این کشور نیز حجم وامهای غیرقابل بازپرداخت بسیار بالاست.
بانک مرکزی ژاپن در واکنش به وضعیت پدید آمده یعنی کاهش مستمر قیمت کالاها، مجموعهای از سیاستهای پولی را به اجرا گذاشت و یکی از این سیاستها استفاده از نرخهای بهره منفی بود. اما بهنظر میرسد این سیاست اثرات بسیار اندکی بر مصرفکنندگان یا سیاستهای شرکتها داشت. برعکس، در مصاحبهها مشخص شد مردم و مدیران شرکتها نسبت به سیاست یاد شده احساس خوبی ندارند و نگرانتر شدهاند. آنها معتقد بودند منفی شدن نرخهای بهره نشان میدهد بانک مرکزی از چیزی بسیار نگرانکنندهای باخبر است و اوضاع وخیم شده است. سالها طول کشید تا این دیدگاه اصلاح شود و هنوز هم اتخاذ سیاستهای غیرمتعارف پولی به وحشت سرمایهگذاران و مصرفکنندگان منجر میشود.
معتقدم وضعیتی مشابه در سوئیس در حال رخ دادن است. در این کشور نیز نرخهای بهره منفی است. در منطقه یورو نیز نرخهای بهره مدتهاست منفی شده است و بانک مرکزی اروپا در نشست ماه گذشته خود نرخهای بهره را منفیتر کرد. طبق نظریه اقتصادی، نرخ منفی بهره باید شرکتها و مصرفکنندگان را به استقراض بیشتر و مصرف بیشتر ترغیب کند. هرچه باشد، این سوال مطرح است که چرا مصرفکنندگان باید پول را نزد بانک نگه دارند و مصرف نکنند. هنگامی که بانکها برای قبول سپردهها از سپردهگذاران هزینه دریافت میکنند؟ اما در عمل، پیشبینی اقتصاددانها تحقق نیافته و وضعیت اقتصادی در اقتصادهایی که نرخهای بهره در آنها منفی است بهتر نشده است. در واقع نرخهای منفی بهره سبب هراس سرمایهگذاران و مصرفکنندگان میشود و آنها از اینکه وضعیت عمیقا بد باشد، دچار وحشت میشوند. ابهام درباره آینده سبب احتیاط آنها میشود.
حال این پرسش مطرح است که آیا راه حلی وجود دارد؟ یکی از راهحلهای آشکار مساله این است که سیاستگذاران همه بار مسوولیت مقابله با ضعف اقتصاد را به دوش بانکهای مرکزی نگذارند و از شکلهای دیگر سیاستهای حمایتی نظیر اجرای پروژههای زیرساختی و اصلاح اقتصاد برای غلبه بر ضعف استفاده کنند. نادیده گرفتن دیگر روشها یک اشتباه بزرگ است که اثر کاهش نرخ بهره را کم میکند. موضوع مهم دیگر این است که بانکهای مرکزی باید گزینههای دیگر را نیز در نظر بگیرند. یکی از این گزینهها اجتناب از صحبت کردن درباره نرخهای بهره منفی است. آنها در عوض باید از تکنیکهایی استفاده کنند که حمایتکننده هستند، اما سبب وحشت سرمایهگذاران و مصرفکنندگان نمیشوند. همچنین اگر بانکهای مرکزی مجبور هستند، از نرخهای پایین یا منفی بهره استفاده کنند، باید زمان پایان این سیاستها را نیز اعلام کنند و بازیگران اقتصاد را مطمئن کنند موضوعی از آنها پنهان نشده است. در این حالت احتمال وحشت بسیار کم میشود و کاهش نرخهای بهره اثرات مثبتی بر اقتصاد خواهد داشت.
در نهایت باید به این نکته اشاره شود که به هیچوجه نباید سیاستهای پولی بانکهای مرکزی به ابزار سیاسی تبدیل شوند. دولتها و احزاب نباید از اقتصاد بهعنوان ابزاری برای غلبه بر رقیب خود استفاده کنند و بر بانکهای مرکزی فشار وارد شود تا سیاستهای غیر واقع بینانه اتخاذ کنند. ترامپ همواره بانک مرکزی آمریکا را عامل ضعف در اقتصاد این کشور معرفی کرده اما هیچگاه به سیاستهای تجاری خود اشارهای نکرده است. او از بانک مرکزی خواسته مانند بانکهای مرکزی در اروپا، ژاپن و... نرخهای بهره را بهشدت کاهش دهد یا منفی کند. اما نهتنها درباره اثرگذاری این اقدام اطمینانی وجود ندارد، بلکه اگر بانک مرکزی تحتفشارهای ترامپ چنین سیاستهایی را اتخاذ کند، استقلال آن در معرض خطر قرار میگیرد و اطمینان سرمایهگذاران به این نهاد لطمه خواهد دید.
ارسال نظر