ظهور و افول علم توسعه
در توضیح کیفیت و ماهیت شکلگیری علم اقتصاد توسعه باید عنوان کرد که پس از جنگ جهانی دوم، در طول سخنرانی معروف ترومن در ۲۰ژانویه۱۹۴۹، با تقسیمبندی کشورها به دو گروه توسعهیافته و توسعهنیافته، ریشههای اولیه علم توسعه شروع به شکل یافتن گرفت. در این دوره، مساله علم توسعه، تبیین چگونگی سرریز و کمک کشورهای توسعهیافته به کشورهای توسعهنیافته و بعدا درحال توسعه بود. در پی این تبیینها، ارتباطات غیر قابل اجتنابی میان مکاتب ایدئولوژیک شکل گرفت که در پس این ارتباطات و برخوردها، نظریات توسعه نیز شکل گرفت. سپس در ادامه مسیر، این علم با بلندپروازیهایی مواجه شد که متاسفانه سبب خروج او از مسیر خود شد. از جمله اصول موضوعه و اولیه علم توسعه میتوان به دو عنصر پایهای اشاره کرد: رد ادعای تکعلمی بودن علم اقتصاد و پذیرش ادعای فواید متقابل.
رد ادعای تکعلمی بودن علم اقتصاد
در آغاز، کلاسیکها و نیز تا دوره کینز، تلقی عمومی بر این بود که تنها یک علم اقتصاد وجود دارد و اصول این علم در هر مکانی و هر زمانی قابل تحقق و اجرا است. این رویکرد به پیش رفت تا اینکه توسط کینز اینگونه ادعا شد که علم اقتصاد کلاسیک، تنها در شرایط اشتغال کامل است که میتواند توضیحدهنده وضعیت موجود اقتصاد هر کشور باشد و سیاستهای کارا را ارائه دهد؛ در غیر این صورت، یعنی در شرایطی که اشتغال کامل وجود نداشته باشد، باید رویکردی به نام اقتصاد کلان را در دستور کار قرار داد. بنابراین در آن دوره، از رویکرد تکعلمی بودن اقتصاد عبور شد و تلقیات اینگونه بازآفرینی شد که یک علم اقتصاد سنتی (یا کلاسیک) و یک علم اقتصاد کلان (یا کینزی) داریم.
اقتصاددانان توسعه، با وامگیری از این تقسیمبندی کینز، به دنبال آن بودند تا علل توسعهیافتگی و نیافتگی ملتها را نیز از دریچههای گوناگون مورد بررسی قرار دهند. اولین تلاشها منجر به پیشبرد دو مفهوم «کم اشتغالی روستایی» (Underemployment) و «دیر صنعتی شدن» (Late-coming Industrialization) شد که در دل این دو مفهوم، کشورهای توسعهیافته و نیافته تفکیک میشدند.
کماشتغالی روستایی
در این ویژگی، همانند آنچه کینز درخصوص توجه به نیروی کار و اشتغال مطرح کرد، تمرکز اصلی بر نیروی کار و کمبود آن است. اقتصاددانان توسعه در این ویژگی، با بهره بردن از دو نظریه «چرخه بسته فقر» و «تعادل سطح پایین»، اینگونه وضعیت را تببین میکردند که در جوامعی که با فقر و سطوح درآمدی پایین مواجه هستیم، این فقر و درآمد منجر به سطوح پایینتر مصرف و دسترسی به بهداشت میشود؛ در نتیجه در پی آن پایینی درآمد و تعداد فقرا تشدید شده و یک چرخه معیوب از فقر شکل میگیرد؛ چرخهای که تعادلی است؛ اما نقاط تعادلی آن بهطور مداوم به سمت پایین در حرکت است. راهبرد در این شرایط، ارائه یک برنامه توسعه متوازن است که در طی آن همه صنایع، بهطور همزمان توسط سرمایهگذاریهای عمومی دولت مورد توجه قرار گرفته و توسعه یابند. فرآیند صنعتی شدن رخ دهد تا اینکه مساله اشتغال حل شود چرخه بسته فقر بشکند و سطوح بالاتر تعادل حاصل شود.
با گذشت زمان این راهبرد اقتصاددانان توسعه مورد تشکیک قرار گرفت و مطالعات این حوزه بهویژه هیرشمن نشان میداد که این کشورهای در حال توسعه، با مشکل نیروی کار یا کمبود منابع و پسانداز مواجه نیستند، بلکه کاملا در نقطه مقابل آن هستند و در این شرایط کاربست سیاستهای کینزی نمیتواند مساله را حل کند. راهبرد هیرشمن در اینجا پیگیری یک بسته سیاست رشد نامتوازن بود. بر اساس این راهبرد، نیازی نیست همه صنایع به یک میزان مورد توجه قرار بگیرند، بلکه باید ابتدا صنایع استراتژیک شناسایی و منابع به سمت این دسته از صنایع هدایت شود. سپس توسعه صنعتی شکلگرفته در این صنایع، بهطور خود به خودی به صنایع زیر دستی رخنه میکند و موجب توسعه صنعتی کل کشور میشود.
دیر صنعتی شدن
در خلال جنگ جهانی دوم و نیز دوره پس از آن، از جمله تصورات عمومی آن بود که از جمله اصلیترین چالشهای کشورهای در حال توسعه، نبود یک کارآفرین قوی برای سرمایهگذاریهای کلان است. از این رو، چنین وظیفهای در فضای آن دوره به دوش دولت نهاده شد و این نهاد موظف شد در ایجاد زیرساختهای عمومی که منجر به توسعه صنعتی و تسهیل سرمایهگذاریهای بعدی بخش خصوصی میشود، دخالت کند. این دوره مصادف بود با شکل گرفتن نظریاتی همچون فشار شدید ردن، خیز روستو، جهش بزرگ گرچنکرون، حداقل تلاش بحرانی لبنشتاین و پیوندهای پیشین و پسین آلبرت هیرشمن.
در میان این نظریات، نظریه روستو و گرچنکرون بود که اهمیت بیشتری دارد. بر اساس آنچه روستو بیان کرد و به نوعی به موازات رویکرد تک علمی بودن علم اقتصاد بود، اینگونه تلقی میشد که تمام جوامع برای رسیدن به توسعه باید همان تجربهای را که کشورهای اروپایی در طی ۵مرحله طی کردهاند، طی کنند و به این شکل توسعه یابند؛ این تنها راه توسعه است. در نقطه مقابل، گرچنکرون معتقد بود که یک راه واحد وجود ندارد؛ زیرا تجربه آلمان و روسیه، کاملا خلاف ایده روستو را نشان میدهد. از این رو، این تلقی عمومی که روشهای صنعتی شدن در همه جا و همیشه ثابت و صادق است، کاملا اشتباه است و میتوان روشهای متعددی را طراحی کرد که به توسعه کشورها منجر شود.
پذیرش ادعای فواید متقابل
این نظریه بر این باور بود که کشورهای توسعهیافته میتوانند با ارائه فناوری و دانش و نیز کمکهای مالی به کشورهای توسعهنیافته، سبب سرعتدهی به توسعه آنها شوند. نمونه عینی چینن پذیرشی، برنامه مارشال بود که در طی آن به کشورهای دیگر کمکهایی در زمینههای مختلف داده میشد.