تجزیه و تحلیل دو نظریهپرداز توسعه
توسعه از نگاه هیرشمن و اوستروم
آلاسویچ در کتاب خود تاثیر عمیقی را که ایدههای هیرشمن بر علوم اجتماعی گذاشت بررسی میکند و رویکرد منحصربهفرد او برای درک کنش جمعی، توسعه و تغییرات اجتماعی را بهخوبی روشن میسازد. در این زندگینامه به ردیابی زندگی هیرشمن میپردازد که از سالهای اولیه زندگی او در محیطی جهانی و از لحاظ فکری دقیق و سختگیرانه شروع میشود. مسائل مورد بررسی شامل تجربیات او در جنگ داخلی اسپانیا، تلاشهای او برای کمک به پناهندگان یهودی و چپ در طول جنگجهانی دوم، کارهای تاثیرگذار او در علم اقتصاد توسعه و انتقاد او از برنامهریزی جامع است.
بدبینی هیرشمن به ایدئولوژیهای سادهلوحانه، روحیه باز و گشاده او برای تجدیدنظر در ایدههای خود و تعهد او به گفتوگو و اصلاحات دموکراتیک بهعنوان جنبههای بسیار مهم میراث فکری او برجسته شدهاست. رویکرد او دربرابر منازعات اجتماعی، این تاکید که در جوامع کثرتگرا قابلیت و پتانسیل بالایی برای سازشکردن و روحیه باهمبودن وجود دارد و انتقاد او از نقش روشنفکران در جاده صافکنبودن برای رژیمهای اقتدارگرا نیز موردبحث قرار میگیرد. این زندگینامه همچنین توانایی هیرشمن برای دیدن و ترکیبکردن انواع غفلتها و کوتاهیهای مهم در نظریههای اجتماعی مسلط و حمایت او از درک پیچیدهتر و خاصتر از پدیدههای اجتماعی را در معرض دید خواننده قرار میدهد. «امکانگرایی» هیرشمن و تاکید او بر قوه خیالپردازی و انتخاب در مواجهه با عدمقطعیتها، بهعنوان محور اصلی در اندیشه او ارائه میشود. این بررسی همچنین به ترجیحات روششناختی هیرشمن، مانند استفاده او از مطالعات موردی و تمرکزی که بر بسط و توسعه ایدهها از درون جامعه و نه از طریق تاثیر و نفوذ عوامل خارجی دارد، اشاره میکند.
کتاب دوم شامل مجموعه مقالاتی است که مرکز دانشپژوهشی الینور و وینسنت اوستروم و کارگاه آموزشی طولانیمدت آنها در موردنظریه سیاسی و تحلیل سیاستگذاری در دانشگاه بلومینگتون ایندیانا بررسی میکند. این کارگاه به چندین موضوع کلیدی پرداخته که با توجه به گسترش دموکراسی در سراسر جهان برجسته شدند: آزادی محلی، برابری شرایط، منافع شخصی بهدرستی درکشده، انجمنهای مدنی، نقش دین در دموکراسیها، تمرکزگرایی و مدیریت اجرایی. در این بررسی برخی از بینشهای کلیدی کتاب یادشده خلاصه میشود و پیشبردهای علمی اوسترومها و کارگاه آنها را بازتاب میدهد.
سفر فکری پرماجرای آلبرت هیرشمن
کنش یا اقدام جمعی با هدف رسیدن به خیر عمومی از عمیقترین معماهای علوم اجتماعی است. ما آن را در عمل میبینیم، اما در تئوری، چنین اقدامی باید بهخاطر «مساله مفتسوارها» تضعیف و متوقف شود؛ منظور کسانی است که بدون متحملشدن هیچ هزینهای میتوانند از تلاش دیگران بهره ببرند، اما چه میشود اگر تلاشهای صورتگرفته اصلا شباهتی به هزینه نداشتهباشد؟ اگر همانطور که آلبرت هیرشمن میگوید آنچه که معمولا بهعنوان هزینه احساس میشود، به یک فایده، یک تجربه پاداشدهنده و «خوشبختی از تعقیب آن» تبدیل شود که فرد خیلی ساده باید بخواهد خود در آن سهیم باشد، چه میشود؟ هیرشمن استدلال میکند که جنبشهای موفق آنهایی هستند که به این جهش اساسی دستمییابند. هیرشمن در نوشتههای شگرف خود در طول ۶ دهه، ایدهها و بینشهای بسیاری را ارائه کرد. کارهای او عامل شکلدهنده و الهامبخش به پژوهشها در اقتصاد، علوم سیاسی، نظریه سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی اجتماعی، تاریخ و سایر زمینهها بودهاست. بهراحتی نمیتوان دیدی جامع از چنین ذهن بارور و پویشگر بهدست آورد بدون اینکه رشته کار از دست برود. کتاب زندگینامه فکری هیرشمن نوشته میشل آلاسویچ که در سال۲۰۲۱ منتشر شد، به این موفقیت دست یافتهاست. این کتاب را که میتوان یک همراه شایسته برای کتاب «زندگینامه شگفتانگیز هیرشمن» نوشته جرمی ادلمن دانست، ما را به سفری از سالهای شکلگیری اندیشههای هیرشمن تا سالهای پایانی عمر او میبرد و عمدتا بر چگونگی بسط و توسعه ایدههای او تمرکز میکند. آلاسویچ در پیشبردهای علمی هیرشمن «خط سیری فکری از خیالپردازی شگفتانگیز و انسجام عمیق را مییابد.» درحالیکه کسانی که کتابهای هیرشمن را خواندهاند به درخشندگی تخیل او اذعان دارند، آلاسویچ عامل انسجام در مجموعه آثار او را برای ما به نمایش میگذارد. کتاب، ضمن روشنکردن تجربیات زندگی، افراد، موسسات، تلاشهای داوطلبانه و سایر عوامل تاثیرگذار بر زندگی فکری او، با تبیین منابع ایدههای هیرشمن خواننده را خسته نمیکند. کتاب فقط نشان میدهد که چرا هیرشمن به این تصمیم رسید که روی یک مساله کار کند و چگونه کارکردن روی آن مساله را جلو برد. این کتاب تاکید ویژهای بر سالهای شکلدهنده به شخصیت هیرشمن، بزرگشدنش در یک خانواده یهودی همگونشده با محیطهای جدید، کسب بهترینها از آموزش ژیمناستیک- همراه با روحیه جهانوطنی و مدارا، دقت فکری و تعهد به مطالعه آثار کلاسیک دارد-او مجبور به ترک وطن به دلیل ظهور نازیسم شد و از ویژگیهای او، داشتن برنامههای مطالعاتی که مکرر به واسطه حوادث «جهان» مختل شدهاست و خیلی ابعاد دیگر است.
این کتاب همچنین توجه میکند که چگونه شخصیت هیرشمن و انتخابهایی که او کرد به زندگی فکری او شکل خاصی داد. او در گردانهای نظامی بینالمللی که از جمهوری اسپانیا در جنگ داخلی حمایت میکردند جنگید، در عملیات مخفیانه در فرانسه برای کمک به پناهندگان یهودی و چپگراهایی که پس از حملات رعدآسای هیتلر از اروپا فرار میکردند شرکت جست، بهعنوان حلال مشکلات کلیدی کار کرد، در طول سالهای جنگجهانی دوم در دفتر خدمات راهبردی (سازمان پیش از تاسیس سیا) خدمت کرد و در کلمبیا با خانوادهاش در دوران خشونتهای عظیم زندگی و کار کرد. آلاسویچ به نقل از هیرشمن میگوید: «وقتی احساس کردم امکان انجام کاری وجود دارد، از فرصت استفاده کردم.» بهنظر میرسد که تجارب هیرشمن در طول جنگجهانی او را نسبت به ایدئولوژیهای ساده و نسخههای ساده بدبین کردهاست. راهنماییهای فکری برادر همسرش یوجنیو کولرنی به هیرشمن نقش مهمی در این امر ایفا کرد. همانطور که هیرشمن بیان کرد؛ کولرنی و دوستانش تلاش کردهبودند «اثبات کنند که هملت اشتباه میکند؛ آنها قصد داشتند نشان دهند که شک بهجای تضعیف و فرسودگی برای عمل کردن، میتواند محرک و انگیزه عملکردن باشد.» این تردید و صراحت را میتوان در آثار او و در گفتوگوها و مناظرات زیادی که هیرشمن با دیگران داشت، مشاهده کرد. در بیشتر مواقع، پاسخهای او متفکرانه بود. او همچنین آماده بهروزرسانی ایدههای خود بر اساس اطلاعات جدید بود. او سالهای زیاد پس از انتشار اولیه کارهای خود، تمایل داشت آن ایدهها را اصلاح و بهبود بخشد. او همچنین تمایل به «خودویرانگری یا خودبراندازی» داشت – که استدلال متقابلی را برای استدلالهای خود ارائه میکرد. این صراحت همراه با تعهد او به اصلاحات بود. او از قطعیتهای محافظهکاران و انقلابیون بیزار بود. او دیدگاه اصلاحطلبی مترقی داشت که بر ایدهها و فرصتهای خاص برای بهبود تمرکز داشت. این ارزشها زیربنای تعهد او به گفتوگو و مشارکت دموکراتیک بود.
همانطور که او نوشت: «بهنظر من این نوع ترکیب مشارکت در امور عمومی با گشودگی فکری زیربنای خرد ایدهآل یک سیاست دموکراتیک است.» این ارزشها را میتوان در کار هیرشمن در مورد توسعه مشاهده کرد. در دهه۱۹۵۰، او از مخالفان اولیه علیه برنامهریزی جامع بود. او تاکید تکنوکراتیک بر برنامهریزی جامع را سادهانگارانه و غیردموکراتیک میدانست. درک او از فرآیندهای دموکراتیک نیز او را تا حدودی نسبت بهوجود منازعات اجتماعی خوشبین کرد. نظر او این بود که تعارضها و درگیریها در جوامع بازاری متکثر اغلب بر سر مسائلی است که میتوان برای آنها سازش و راه میانهای پیدا کرد. این نوع تضاد احتمالا به شکلگیری روحیه جامعهای که یک جامعه بازار دموکراتیک به آن نیاز دارد کمک میکند. هیرشمن استدلال میکرد که تلاش برای خاموشکردن درگیریها با استناد به روحیه جامعه مانند بهکارگیری یک امداد غیبی است. او پیشنهاد کرد: «آنچه؛ در واقع برای پیشرفت با مشکلات بدیعی که جامعه در مسیر خود با آن مواجه میشود، لازم است، کارآفرینی سیاسی، تخیل، صبر داشتن در اینجا، بیشکیبایی در آنجا و انواع دیگر فضیلتها و شانس و اقبالها است.» شاید به دلیل این ارزشها، هیرشمن گاهی اوقات از نقش روشنفکران در جوامع دموکراتیک انتقاد میکرد.
هیرشمن با نوشتن در مورد ظهور دولتهای اقتدارگرا در آمریکایلاتین پس از سالها توسعه اقتصادی، استدلال کرد که روشنفکران ممکن است با اغراق در مقیاس و ماهیت مشکلات در اقتصاد این امکان را فراهم کرده باشند. همانطور که او بیان کرد: «... تشدید نگاه ایدئولوژیک ممکن است به این احساس فراگیر از قرارگرفتن در یک مخمصه ناامیدکننده کمککرده باشد که پیششرط تغییر رژیم رادیکال است.» نظریهپردازان اجتماعی تمایل دارند بر جنبههای خاصی از واقعیت تاکید کنند و در عینحال دیگر جنبهها را کنار بگذارند. هیرشمن در بهرهبرداری از مشکلات ناشی از این ماهیت جدلی اندیشه اجتماعی از طریق استیضاحکردن و از طریق مخالفتهای گاهوبیگاه خود علیه تفکرات سنتی رایج، جنبههای خاصی از واقعیت را که توسط یک نظریه غالب کنار گذاشته شدهبود، مهارت فراوانی داشت، اما همانطور که آلاسویچ نشان میدهد، او همیشه ساز مخالف نمیزد. او تنها زمانی مخالفت میکرد که بهنظرش میرسید آنچه که کنار گذاشته میشود برای اقدام اجتماعی موفق ضروری است. کتاب آلاسویچ زمینهای را فراهم میکند که برای درک مخالفان هیرشمن بسیار مهم است. توانایی او در دیدن حذفیات مهم در جهانبینیها، هیرشمن را قادر ساخت تا نظریههای مختلف را در توضیحاتی با زمینه خاصتر ترکیب کند. برای مثال، او استدلال کرد که بسته به زمینه، نظریههای متفاوتی درباره تاثیرات اجتماعی سرمایهداری میتوانند همزمان وجود داشته باشند.
معاملات تجاری میتواند به توسعه هنجارهای اعتماد و قابلیت اطمینان و عنصری فراگیر از محاسبه و استدلال ابزاری کمک کند، بنابراین هیرشمن استدلال کرد، اساس اخلاقی جامعه سرمایهداری را میتوان بهعنوان «همزمان مستهلک و تکمیلشده» دید و تعادل درست هدفی متحرک و ناپایدار است. آلاسویچ پیشنهاد میکند که این عدمقطعیتها جنبه مهمی از تحلیل هیرشمن بود. او به نقل از هیرشمن میگوید: «بعد از بسیاری از پیشگوییهای شکستخورده، آیا به نفع علوم اجتماعی نیست که پیچیدگی را بپذیرد، خواه به قیمت فداکردن ادعای خود در قدرت پیشبینی داشتن باشد؟» این عدمقطعیتها با رویکرد هیرشمن به تاریخ نیز مرتبط است. او از استدلالهای قطعی در مورد وابستگی به مسیر اجتناب میکرد. مطالعات او در تاریخ به او نشانداد که تغییرات عمده ممکن است بهطور غیرمنتظره اتفاق بیفتد. این با تعهد او برای اصلاحات مرتبط بود. او معتقد بود که اصلاحات معمولا ممکن است، حتی اگر محتمل بهنظر نرسد. این «امکانگرایی» جایگاه ویژهای به تخیل و انتخاب میداد. او در اولین کتاب خود به نقل از پل والری گفت: «صلح یک پیروزیمجازی، خاموش و مداوم از نیروهای ممکن بر تمایلات احتمالی است.» آلاسویچ مینویسد؛ بهطور مشابه، مکتب نظریهپردازی او با هدف ایجاد قوانین محکم و تحمیلی تغییر اجتماعی نبود، بلکه ساخت مدلهای میانرده، به اندازه کافی انتزاعی برای جداسازی عناصر خاص و نشاندادن پتانسیل توضیحی آنها بود، اما نه آنقدر خاص که نقش تحلیلی خود را کنار بگذارند.»
نظریههای او «عدسیهای تفسیری هستند که میتوانند به ما در درک فرآیندهای تاریخی کمک کنند، اما برای اینکه مفید باشند، باید با مطالب تاریخی تغذیه شوند. زمینهسازی برای استفاده درست از تحلیلهای هیرشمن ضروری است. هیرشمن اصرار داشت، برای مثال، دو کارکرد اساسی از طریق فرآیند رشد اقتصادی فعال میشوند-یک تابع انباشت که رشد را امکانپذیر میکند اما جامعه را نامتعادل میکند و دیگری کارکرد اصلاحی که رشد را تعدیل میکند اما عدمتعادل اجتماعی را از طریق برخی بازتوزیع-باید به نحو مناسبی پیش بروند. این امر مستلزم قضاوت مربوط به زمینه خاص است، چیزی که کشورهایی مانند چین، هند و آفریقایجنوبی در سالهای اخیر با آن دستوپنجه نرم کردهاند. هیرشمن درست از اولین کتاب خود به رشتهها و روششناسیها تجاوز کرد، اما این کار به اندازه کافی خوب انجام شد تا توجه جدی دانشمندان در رشتههایی را که او به حریم آنها تجاوز میکرد، جلب کرد، اگرچه او تسلط بسیار خوبی بر روشهای آماری داشت، اما ترجیح داد از مطالعات موردی برای بهدست آوردن بینش استفاده کند. او همچنین اغلب تجزیه و تحلیل توسعه ایدهها را بهصورت درونزا، بدونتوجه به عوامل برونزا ترجیح میداد. با توجه به این ترجیحات روششناختی و از آنجا که او اغلب ایدههای آزمایشی مشترک داشت، برخی از آثار او به دلیل یکطرفهبودن مورد انتقاد قرارگرفتند.
کتابهای غیرقابلفهم او پروژههای توسعه مشاهدهشده و خطابه «ارتجاع» به دلیل یکطرفهبودن مورد انتقاد قرارگرفتند. کاس سانستاین، هیرشمن را به دلیل کارهایش در حوزه روانشناسی طراحی و مدیریت پروژه، یک اقتصاددان رفتاری توصیف کرد. تاکید هیرشمن بر نقش ساختارهای تصمیمگیری و عدمتاکید او بر تنگناهای سنتی مربوط به عوامل تولید نیز برخی از تبیینهای اقتصاد نهادی جدید را پیشبینی کرد. برای مثال، تاکید داگلاس نورث بر کارآیی انطباقی جوامع- توانایی تعدیل انعطافپذیر دربرابر شوکها و تکامل نهادهایی که بهطور موثر با «واقعیت» تغییر یافته سروکار دارند- تاکید هیرشمن بر تصمیمگیری بهعنوان محدودیت کلیدی برای توسعه است. کتاب آلاسویچ با نشاندادن ظرافت، پیچیدگی و انسجام اندیشههای هیرشمن و نقد آثار او هرجا که مناسب باشد، عدالت را در حق هیرشمن رعایت میکند. این کتاب نهتنها برای درک زندگی فکری هیرشمن بلکه برای یادآوری بسیاری از ایدهها و بینشهایی که همچنان برای کسانی که بهدنبال درک جهان، پیش از تلاش برای تغییردادن آن هستند، مرتبط است و ارزش خواندن دارد.
بنایی که اوسترومها ساختند
کندوکاوی که الکسیس دو توکویل در مورد دموکراسی کرد، آغازگر سنت دانشپژوهی است که به این پرسش الکساندر همیلتون پاسخ میدهد: آیا جوامع قادر به «استقرار حکومت خوب از روی تأمل و انتخاب» هستند یا که باید «برای قوانین اساسی سیاسی خود به تصادف و زور متکی باشند؟»
مضامین توکویل- آزادی محلی، برابری شرایط، منافع شخصی که بهدرستی درک شدهاست، انجمنهای مدنی، نقش دین در دموکراسیها، تمرکزگرایی و مدیریت اجرایی امور دولت،الهامبخش بسیاری از افراد بودهاست، اما تعداد اندکی به این دعوت فکری توکویل با موفقیت الینور و وینسنت اوستروم پاسخدادهاند. آنها در سال۱۹۷۳ یک کارگاه آموزشی در زمینه نظریه سیاسی و تحلیل سیاستی در دانشگاه بلومینگتون ایالت ایندیانا ایجاد کردند که مضامین توکویلی را از طریق آنچه آنها تحلیل توکویلی نامیدند بررسی میکرد. کتابی که بهتازگی به کوشش و ویرایش جیم لمکه و ولاد تارکو منتشر شدهاست «الینور اوستروم و مکتب بلومینگتون: شکلگیری رویکردی جدید به سیاستگذاری و علوم اجتماعی» این تلاش فکری آنها را بررسی میکند. تاثیر دیدگاه انتخاب عمومی جیمز بیوکنن و گوردون تولاک (فصل۲)، تعاملات و تفاوتها با سایر پژوهشهای اقتصاد نهادی جدید، بهویژه پژوهشهای داگلاس نورث، الیور ویلیامسون و رونالد کوز (فصل۳) و پتانسیل یادگیری و باخبرشدن از جامعهشناسی اقتصادی جدید مارک گرانووتر و ریچارد سودبرگ (فصل۵)، این کتاب برخی از نوآوریهای روششناختی مکتب بلومینگتون را برجسته میکند: کار الینور اوستروم برای گسترش مفهوم عقلانیت در مدل انتخابهای منطقی (فصل۴)، ایدههایی که مکتب بلومینگتون در بستر اجتماعی دانش بهویژه نقش زبان، درک مشترک و نهادها (فصل۶) و غیره توسعه داد. این کتاب همچنین مروری بر بینشهای کارگاه آموزشی در مورد موضوعات مختلف ارائه میدهد: مدیریت منابع مشترک مبتنی بر جامعه محلی بهعنوان جایگزینی برای کنترل دولتی و خصوصیسازی و درسهایی که این تجربیات برای مسائل زیستمحیطی معاصر ارائه میدهند (فصل۷)، مشکلات برنامهریزی مرکزی و محاسبات اقتصادی، آنچه برای افراد و گروهها لازم است تا اقدامات را برای ایجاد منافع جمعی هماهنگ کنند و اینکه چگونه یک نظام سیاسی میتواند اطلاعاتی را در مورد نیازهای شهروندان جمعآوری و پردازش کند (فصل۸)، حوزه مدیریت دولتی و اینکه چگونه با داشتن یک دیدگاه اقتصاد سیاسی میتوان تمایل به تفکر بر اساس دیوانسالاری اداری و تمرکز را کاهشداد (فصل۹؛ طرز کار چندمرکزی، نظامهای سیاسی فدرال و اینکه چگونه رویکرد تحلیل نهادی- که پیشگام آن همین دانشکده بودهاست- میتواند به درک چنین نظامهایی کمک کند (فصل۱۰). اوسترومها سنت آموزشی و دانشپژوهی را بنا کردند که پس از درگذشتشان همچنان ادامه یافتهاست. مانند کارهای این کارگاه آموزشی، کتاب پر از بینش است. برای اینکه درک مناسبی از هر دو اینها پیدا کنیم، در اینجا چهار نکته از این کتاب در مورد کارگاه آورده شدهاست. اول، رویکرد اوسترومها به پژوهش شامل؛ طرح پرسشهای مهم در زمینههای مختلف و کاوش در پاسخها در طول دههها بود. آنها نظامهای سیاسی رسمی و غیررسمی، نظامهای مدیریت دولتی، سازوکارهای مبتنی بر جامعه و غیره را مورد مطالعه قرار دادند. آنها مبانی اجتماعی و روانی نهادهای اقتصادی و سیاسی را مورد مطالعه قرار دادند. به دلیل برنامه پژوهشی گسترده خود، آنها توانستند بینشهایی را از حوزههای مختلف با هم جمع کنند. بهعنوان مثال، پژوهشهای آنها در مورد سازوکارهای کنش جمعی در انواع حوزههای دارایی مشترک، اصول گستردهای را بهدست آورد که بهنظر میرسید موفقیتها (و شکستها) این سازوکارها را توضیح دهد.
دوم، درحالیکه اوسترومها از نظریهپردازان انتخاب عمومی پیروی میکردند و دیدگاهی روشن و غیراحساسی از کنش جمعی داشتند، آنها این رویکرد را به روشهای مهمی غنی کردند. آنها بهجای هسته اصلی آن که در مورد اعمال یک استدلال اقتصادی محدود در تصمیمات غیربازاری بود، روی حواشی سنت انتخاب عمومی قبلی کار کردند. بهعنوان مثال، الینور اوستروم استدلال کرد؛ یک مفهوم گستردهتر از عقلانیت- که سخاوت، انصاف و هویت گروهی را درنظر میگیرد- انتخابهای کنش جمعی در زندگی واقعی را در زمینههای خاص بهتر درک میکند. او نوشت: «انسانها ساختار انگیزشی پیچیدهتر و توانایی بیشتری برای حل معضلات اجتماعی دارند نسبت به آنچه در نظریه انتخاب عقلانی قبلی مطرحشده بود.» بهطور مشابه، معیارهای ارزیابی آنها برای نهادها، متغیرهایی فراتر از کارآیی و بهرهوری بودهاست. آنها تشخیص دادند که «برای مدیریت موفق حداقل برخی از اقتصادهای عمومی، بهویژه در درازمدت، به چیزهایی بیش از کارآیی اقتصادی نیاز است.» سوم، از آنجاکه آنها نظریهها و مدلهای خود را از مشاهدات دنیایواقعی ساخته و در آنها تجدیدنظر کردند، نظریههای آنها تغییرات پویا را امکانپذیر کرد. رویکرد آنها را با قانون الینور اوستروم میتوان خلاصه کرد، آنچه در عمل کار میکند، میتواند در تئوری نیز کار کند. الینور اوستروم در تلاش برای درک اینکه چرا مدیریت منابع و داراییهای مشترک اغلب به تراژدی منابع مشترک که گارت هاردین نظریهپرداز معروف آن را ارائه کردهاست، نمیپردازد، نشانداد که نظریه هاردین تنها بر اساس تجزیه و تحلیل قواعد انتخاب عملیاتی بودهاست، اما این موارد را درنظر نمیگیرد. قوانین انتخاب جمعی که قوانین عملیاتی را شکل میدهد.
همچنین قواعد انتخاب قانوناساسی را که قواعد انتخاب جمعی را شکل میدهد درنظر نمیگیرد. در عمل تحتشرایط معین، قواعد انتخاب جمعی و قانوناساسی میتوانند قواعد عملیاتی را شکل دهند که به تراژدی منابع مشترک منجر نشود. همانطور که الینور اوستروم در جای دیگری استدلال کرد: «چنین نظامهایی به طرز وحشتناکی بههم ریخته بهنظر میرسند و درک آن سخت است. باید دربرابر علاقه اندیشمندان به آراستگی و مرتببودن مقاومت کرد.» چهارم، آنها با احتیاط تاکید کردند که حتی ایدهها و یافتههای اصلی آنها نباید بهعنوان «نقشهراه دقیق» برای موفقیت درنظر گرفته شود. برای مثال، چندمرکزیت در حکمرانی، یک درمان ساختاری نیست که لزوما بروندادهای مثبت را ترویج کند، در عوض «توانایی شهروندان برای سازماندهی و تنظیم مجدد ساختار در چندین مرجع حکومتی است که با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، همکاری میکنند و منازعات ناشی از آن را بهخصوص در شرایط مختلف محلی حل میکنند.» هیچ قانون تصمیمگیری مناسبی وجود ندارد که برای همه موقعیتهای اقدام جمعی قابلاجرا باشد و درحالیکه طراحی نهادی اهمیت دارد، این اقدامات سازنده توسط شهروندان، بهویژه کارآفرینان عمومی و رهبران است که به نتایج خوبی منجر میشود. الینور اوستروم در سخنرانی خود برای جایزه نوبل، چشماندازی را ارائه کرد: «هدف اصلی سیاستگذاری عمومی باید تسهیل در بسط و توسعه نهادهایی باشد که بهترینها را در انسان آشکار میسازد و به نمایش میگذارد.» همانطور که کار اوسترومها نشان میدهد، هیچ راه میانبری برای تحقق این دیدگاه خوشبینانه وجود ندارد. جالبتوجه است که بسیاری از نظامهای خودحکمرانی محلی پایدار برای منابع دارایی مشترک که مورد مطالعه قرارگرفتهاند در منطقه جنوبآسیا هستند.
در دیدگاه توکویلی، اینها همه ریشه در نهاد دموکراسی، با همه عیب و ایرادهای آن دارند. ما بهعنوان شهروندان، باید با کارهای اوسترومها ارتباط بیشتری برقرار کنیم تا شیوههای کنش جمعی در یک دموکراسی را بهدقت بررسی کنیم، تا بتوانیم بهتر انتخاب کنیم. این کتاب نشان میدهد که اوسترومها با چنین ماموریتی در ذهن خود فعالیت میکردند، تا به گفته توکویل، «با آموزشدادن اصول دموکراسی... باورها به آن را زنده سازیم، آداب وشعائر آن را تطهیر کنیم؛ تکانهها و هیجانات آن را تنظیم کنیم و اندک اندک شاهد جایگزینشدن دانش انجام امور جاری بهجای بیتجربگی و درک علایق واقعی بهجای غرایز کور باشیم.»