مقیاس؛ پاشنه آشیل توسعه نمایی از یک کارخانه ریسندگی در انگلیس در قرن هجدهم.

«سایرین» بین سال‌های ۱۸۵۰ و ۱۹۵۰ به‌دلیل فقدان فناوری و دانش و مهارت‌های مرتبط، «جاده ناهموار» را به سمت توسعه صنعتی پیمودند. اگرچه در این مسیر تجربه تولیدی انباشته می‌شد و حتی ممکن بود خروج اقتصاد افزایش یابد،  ولی سرعت صنعتی شدن «سایرین» برای رسیدن به کشورهای اقیانوس اطلس شمالی به اندازه کافی سریع نبود. شرکت‌های معدودی توانستند «سرمایه‌گذاری سه‌گانه» که موفقیت شرکت تجاری مدرن را به آن نسبت می‌دهند، انجام دهند: سرمایه‌گذاری در ماشین‌آلات و کارخانه‌های به‌روز در مقیاس بهینه، سرمایه‌گذاری در سلسله‌مراتب مدیریتی و مهارت‌های فناورانه و سرمایه‌گذاری در شبکه‌های توزیع.

انگیزه سودآوری مسیر صنعت را به سمت راه ناهموار سوق داد؛ زیرا نقش دولت به جز در صنعت فولاد که پس از سال ۱۹۰۰ شروع شد، حداقلی بود. در برخی جاها که تعرفه وجود داشت، انگیزه درآمدزایی و صنعتی شدن توامان بود . تعرفه‌های تبعیض‌آمیز انگلستان علیه صادرات محصولات هندی چندان با شرایط تجارت آزاد همراستا نبود. اما منتقدان سیاست‌های راج (راج بریتانیا - حکومت تاج و تخت بریتانیا بر شبه قاره هند، از سال۱۸۵۸ تا ۱۹۴۷) در تبیین محدودیت‌های گسترش صنعتی به‌جای تعرفه‌های خارجی تبعیض‌آمیز بر نبود تعرفه‌های حفاظتی داخلی تمرکز کردند. حفاظت در آمریکای لاتین عمدتا به منسوجات محدود می‌شد؛ اما حتی در صنعت نساجی، حفاظت منقطع بود و با قاچاق تضعیف می‌شد. چین و امپراتوری عثمانی «امپریالیسم تجارت آزاد» یا باز شدن اجباری بازار توسط قدرت‌های اروپایی را تجربه کردند؛ تعرفه این کشورها صفر بود. بنابراین سیاست‌های دولت‌ها در هند، آمریکای لاتین، چین و امپراتوری عثمانی قبل از جنگ جهانی اول، آزمایشگاهی برای مطالعه اثرات لیبرالیسم بر تلاش‌ها برای صنعتی شدن بدون مهارت‌های سطح جهانی فراهم می‌کند.

بدون محصولات یا فرآیندهای جدید که شاید تخیل سرمایه‌گذاران ثروتمند را برانگیزد، برای جذب سرمایه در بخش تولیدی مبارزه‌ای طولانی باید در پیش گرفته می‌شد. مهارت‌های حداقلی تولیدی در رابطه با مدیریت و فناوری به این معنی بود که نسبت به قرض دادن پول یا سرمایه‌گذاری‌های خارج از حوزه تولید، سرمایه‌گذاری‌های تولیدی خطرناک و بی‌ثمر (یا فقط در صورت ایجاد انحصار سودآور) تلقی می‌شدند. سرمایه شاید «نایاب» بود یا شاید نبود؛ ولی به نظر می‌رسید که فرصت‌های سرمایه‌گذاری جذاب در کشورهایی سرمایه را از زیر «بالشت‌ها» خارج می‌کند که تجربه تولیدی پیشامدرن وجود داشت. با این حال رقابت، سد راه صنعت برای جذب سرمایه‌های موجود بود. با توجه به «خجالتی» (محتاط) بودن سرمایه، کشورهای «سایرین» سرمایه‌گذاری اندکی در دارایی‌های مورد نیاز برای رشد اقتصادی انجام گرفت. بنابراین نرخ ورشکستگی در بخش تولیدی بالا بود که به ایجاد یک فضای کسب‌وکار مملو از سفته‌بازی، تهمت و تقلب، مدت‌ها قبل از ظهور دولت رفاقتی و توسعه‌گرا کمک کرد.

تولید در واحدهای بزرگ‌مقیاس

قبل از جنگ جهانی دوم، انباشت مهارت‌ها و رشد شرکت‌ها هم عقب افتاد و هم یکدیگر را تضعیف کردند. بدون شرکت‌های مدرن، مهارت‌ها به کندی رشد می‌کردند و بدون مهارت‌های پیشرفته شرکت‌های مدرن به کندی شکل می‌گرفتند. شرکت‌های کوچک‌مقیاس «سایرین» تمایلی به اینکه عاملان پویای تحول صنعتی باشند نداشتند، برخلاف نقش توسعه‌ای که در انگلستان در طول انقلاب صنعتی اول و نقش اجتماعی که در «مناطق صنعتی» پس از جنگ جهانی دوم و نقش نوآورانه‌ای که در دهه۱۹۹۰ در ایالات متحده ایفا کردند. در هند، شرکت‌های کوچک قبل از جنگ جهانی دوم «پنبه پاک‌کنی و پرس، کارخانه‌های برنج و روغن، دستگاه پرس جوت، فرآیندهای تولید شکر در تابه باز و کارخانه‌های کوچک بافندگی یا بافندگی دستی» را اداره می‌کردند؛ ولی «انقلاب صنعتی را آغاز نکردند» یا «پیشگام روش جدید تولید یا صنعت جدیدی» نشدند. درباره فعالیت‌های دست‌باف، همان‌طور که قبلا دیدیم، حتی برای ادامه حیات خود بهبودهای فنی کافی ایجاد نکردند و صرفا دست به کاهش نرخ بازده حقیقی خود زدند.

در شانگهای دهه۱۹۳۰، شرکت‌های کوچک بر اساس انعطاف‌پذیری و توانایی تغییر سریع فرآیند و محصول بر اساس تحولات تقاضا رقابت می‌کردند (مانند شرکت‌های کوچک‌مقیاس تایوان پس از جنگ جهانی دوم، جایی که بسیاری شرکت‌های شانگهای مهاجرت کردند). شرکت‌های شانگهای انتظار داشتند که در مدت زمان کوتاهی پول در بیاورند. بنابراین، آنها تمایلی به سرمایه‌گذاری زیاد در تجارت خود نداشتند. زمانی که مقداری پول به‌دست می‌آوردند، هر زمان آماده خروج و رها کردن کسب‌وکار بودند. از این رو، آنها ترجیح می‌دادند که ساختمان کارخانه، ماشین‌آلات و نیروی برق مورد نیاز را اجاره کنند. هر چیزی که هزینه تولید را پایین بیاورد و سرمایه‌گذاری هنگفت را غیرضروری کند، همیشه مورد استقبال قرار می‌گرفت.

اگرچه شرکت‌های کوچک مقیاس در شانگهای در دهه۱۹۳۰ هزینه‌ها را به حداقل رساندند و «انعطاف‌پذیر» بودند، اما کمک چندانی به شکل‌گیری و انباشت مهارت نکردند. در آمریکای لاتین، مطالعه‌ای در سال۱۹۴۶ اشاره می‌کند که «بارزترین ویژگی صنایع تولیدی و فرآوری در سراسر آمریکای لاتین، تعداد نسبتا زیاد موسسات نسبتا کوچک است. حتی در آرژانتین و برزیل، میانگین تعداد کارکنان در یک کارخانه به ترتیب ۱۶.۰ (۱۹۴۴) و ۱۶.۲ نفر (۱۹۴۲) بود؛ در مقایسه با ۴۲.۷۶نفر (۱۹۳۹) در ایالات متحده.» بر اساس سرشماری صنعتی آرژانتین در سال۱۹۳۹، از ۵۳۹۰۷ شرکت، تنها ۴۲۰ شرکت دارای حقوق‌بگیران بیش از ۲۰۰ نفر در یک کارخانه بودند. علاوه بر این «اکثر کارخانه‌های کوچک آمریکای لاتین تجهیزات ضعیفی داشتند. آنها فاقد روش‌های مدرن و کم‌هزینه تولید و توزیع بودند. رویه‌های تولید منسوخ به معنی هزینه‌های بالای تولید بود».

بدون داشتن فناوری، شرکت‌های «سایرین» هرگز نتوانستند به اندازه شرکت‌های پیشرو کشورهای کوچک اروپایی رشد کنند؛ کشورهایی که مانند آنها با مشکل تقاضای داخلی پایین مواجه بودند. برخی از بزرگ‌ترین شرکت‌های اقیانوس اطلس شمالی در قرن نوزدهم در کوچک‌ترین کشورها ظهور کردند. آنها از طریق نوآوری در راه بازارهای خارجی به این مهم دست یافتند: «صنایع تخصصی با نیروی کار ماهر در حال تبدیل شدن به یک عنصر مهم در تجارت جهانی بودند. از این تخصصی‌سازی، تولیدکنندگان بزرگی در کشورهای کوچک پدید آمدند - سولزر، براون بووری، اسچر ویس در سوئیس، د لاوال در سوئد، برمیستر در دانمارک، کارل در بلژیک، ورکسپور و فیلیپس در هلند.» در سوئیس جیری (۱۸۶۴)، سیبا (۱۸۸۴)، سندوز (۱۸۸۶) و هامن-لا روچ (۱۸۹۴) محصولات جدیدی را در رنگ‌های آنیلین و داروسازی ابداع کردند و بر اساس این نوآوری‌ها شرکت‌های چندملیتی تاسیس کردند.

ناتوانی سایرین در نوآوری‌های حتی تا حدی نزدیک به کشورهای موفق به این معنی بود که واردات به بازارهای داخلی (مانند منسوجات) سرازیر شده و سهم صنایع کارخانه‌ای به‌رغم رشد سریع در سطح جهانی، در سبد صادراتی این کشورها ناچیز باقی ماند. در سال۱۹۲۶ سهم صنایع ساخت از کل صادرات در ژاپن و آمریکا به نرخ بالای ۴۳ و ۳۷درصد می‌رسید؛ درحالی‌که این نرخ در هند ۱۹درصد و در مکزیک ۳درصد تخمین زده می‌شود. در سال۱۹۲۸ صنایع ساخت تنها ۱۶.۵درصد از کل صادرات چین را تشکیل می‌دادند. علاوه بر این، محصولاتی که نقش برجسته‌ای در همین سهم «صنایع ساخت» داشتند، مبتنی بر مواد خام مانند پوست، کیک لوبیا، روغن لوبیا، روغن بادام زمینی، آرد گندم، چدن، شمش‌های قلع و سیگار بودند. به‌رغم اهمیت صنعت نساجی پنبه در چین و هند، سهم منسوجات پنبه از کل صادرات این کشورها تقریبا صفر بود. صادرات آمریکای لاتین از سال۱۸۵۰ تا حداقل ۱۹۵۰ عمدتا شامل محصولات اولیه خام یا فرآوری‌

شده بود. برزیل در طول جنگ جهانی دوم برخی از تولیدات پنبه را به کشورهای همسایه صادر کرد؛ اما با پایان یافتن جنگ این کار متوقف شد. بنابراین حتی اگر صادرات محصولات اولیه آمریکای لاتین، همان‌طور که مورخان تجدیدنظرطلب ادعا می‌کنند، موجب «درون‌رانی» سرمایه‌گذاری‌های تولیدی شده باشد، اما باعث «درون‌رانی» صادرات محصولات تولیدی نشد. در کشورهای کوچک بدون صادرات، مقیاس مورد نیاز برای ایجاد شرکت‌های در سطح جهانی مهیا نبود.

تغییرات نرخ ارز در ربع پایانی قرن نوزدهم نسبتا حامی صادرات بود. برای کشورهایی که دارای استاندارد نقره بودند (چین، شیلی، هند، ژاپن، کره، مالایا، مکزیک و تایلند) قیمت نقره نسبت به طلا بین سال‌های ۱۸۷۳ تا ۱۸۹۴ تقریبا به‌طور پیوسته کاهش یافت که به معنای کاهش ارزش تقریبا ۵۰درصدی در این دو دهه است. با این حال، صادرات صنایع ساخت راکد ماند و در نتیجه رشد شرکت‌های بزرگ‌مقیاس متوقف شد.با توجه به تقاضای داخلی و خارجی، هر چه بازار داخلی متمرکزتر باشد، دامنه کسب‌وکارهای بزرگ‌مقیاس بیشتر می‌شود. تا سال۱۹۰۷، اصطلاحا «شش شرکت بزرگ» ریسندگی ژاپن یکی از کارآمدترین و انحصاری‌ترین شرکت‌های جهان بودند. آنها مالک ۶۱درصد از کل دوک‌های ریسندگی بودند، سطح تمرکز بالاتری نسبت به صنایع ریسندگی «سایرین» که کم و بیش نسبتا متمرکز بودند، داشتند.

اما به‌رغم تمرکز بالای صنعت، اندازه بزرگ شرکت و کارآیی در صنعت نساجی ژاپن همگرا بودند؛ ولی در صنعت نساجی «سایرین»، مانند سایر صنایع واگرا شدند. به دنبال یک جنبش ادغام در مکزیک پس از سال۱۹۰۰، نرخ بالای تمرکز در صنایع سیمان، آبجوسازی، صابون و مواد منفجره اتفاق افتاد؛ اما عملکرد افتضاح بود. استثنایی که این قاعده را ثابت کرد (که تمرکز بالا و عملکرد خوب تنها در صورت وجود مهارت‌های پیشرفته مکمل یکدیگر هستند) در صنعت شیشه مکزیک بود. یکی از شرکت‌ها، Vidriera Monterrey، یک انحصار ملی را بر اساس فرآیند دمیدن خودکار بطری شیشه‌ای تضمین کرد. Vidriera Monterrey به یکی از پویاترین گروه‌های تجاری مکزیک، Vitro, SA تبدیل شد و تا دهه۱۹۹۰ شهرت خود را به‌عنوان یک شرکت برتر حفظ کرد.

بنابراین در غیاب مهارت‌اندوزی، شرکت‌های «سایرین» کوچک باقی ماندند و بدون افزایش اندازه شرکت، سرمایه‌گذاری در مهارت‌ها بسیار محدود باقی ماند. متوسط اندازه کارخانه در آرژانتین، کشوری با بالاترین درآمد سرانه بین «سایرین»، در سال۱۹۴۶ کمتر از سال۱۹۴۱ بود. جنگ جهانی دوم «به‌طور عمده باعث گسترش بسیاری از شرکت‌های کوچک مقیاس، با سرمایه ناچیز و از نظر فناوری عقب‌مانده شد». در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، زمانی که تولید صنعتی در برزیل در حال گسترش بود، هم تمرکز صنعتی و هم اندازه متوسط شرکت تمایل به کاهش داشت. به‌رغم افزایش صرفه مقیاس صنعت ریسندگی در دنیا، داده اندازه شرکت‌های هند نشانی از افزایش مقیاس در صنعت ریسندگی هند نداشت. تعداد دوک‌ها در هر کارخانه ۲۴.۳ در ۱۸۸۰-۱۸۷۹ و ۲۵.۱ در ۱۹۴۳-۱۹۴۴ بود. در این مدت تعداد دستگاه‌های بافندگی در هر کارخانه تنها از ۲.۳ به ۵ رسید.

شرکت‌های «سایرین» حتی نتوانستند برابری اندازه با شرکت‌های اقیانوس اطلس شمالی را حفظ کنند. با استفاده از میانگین تعداد کارگران در هر کارخانه در شانگهای به‌عنوان معیار تقریبی اندازه شرکت بر حسب صنعت واضح است که ریسندگی پنبه بیشترین تمرکز را در شرکت‌های مقیاس بزرگ داشت. پس از آن ابریشم‌بافی و با فاصله کارخانه‌های تولید سیگار و کبریت بودند.  با این حال، وقتی اندازه شرکت‌های نساجی پیشرو در «سایرین» و کشورهای اقیانوس اطلس شمالی مقایسه شود، درمی‌یابیم که کسب‌وکار «سایرین» بسیار کوچک است. جدول ۴و جدول۵ ، اولین، دومین و دهمین کارخانه‌های نخ‌ریسی بزرگ را در کشورهای مختلف در اواخر قرن و در پایان دهه۱۹۲۰ بررسی می‌کند. بله تا حدی درست است که با گذشت زمان اندازه شرکت‌ها در برزیل و هند (دو کشور دارای داده‌های بین زمانی) افزایش یافت. اما اندازه شرکت در برزیل، هند و مکزیک به‌طور قابل توجهی کوچک‌تر از ایالات متحده و ژاپن بود و با گذشت زمان شکاف بین این دو گروه از کشورها افزایش یافت.

Untitled-1 copy

Untitled-2 copy

Untitled-3 copy

Untitled-4 copy

Untitled-5 copy