استثناگرایی آمریکایی
آمریکا ابرقدرتی است که بزرگی آن بیشتر برخاسته از جایگاه جغرافیایی و دسترسی ایمن به دو اقیانوس دارد تا صرف اقتصاد و آرمانهایش. به بیان دیگر، جغرافیا حامی ایده آمریکا بوده است. از این رو، منطق جغرافیا حکم میکند که چیرگی سامانهای سیاسی با انسجامی باثبات بر این پهنه، موجد برآمدن قدرتی بزرگ شود. اسپایکمن بهدرستی گفته بود که آمریکا «مطلوبترین کشور در جهان از نقطهنظر موقعیت است.»
آمریکا کشوری قارهای از اقیانوس تا اقیانوس است. ۴۸۰۰ کیلومتر کرانه دریایی طولانیِ این کشور، بستری مناسب برای برپایی بنادری عمیق، برای تسهیل اعمال قدرت، در دو پهنه وسیع آبی اطلس و آرام را فراهم کرده است. هر دو همسایه شمالی و جنوبی این کشور نیز دو ساحل طولانی اقیانوسی دارند؛ با این حال، تفاوتی ژرف با آمریکا دارند. کانادای کمجمعیت گرفتار قطب شده و مکزیک پرجمعیت فاقد کرانه مناسب برای بنادر ژرف اقیانوسی است. هیچکدام از این دو نمیتوانند قدرت آمریکا را به خطر اندازند؛ هرچند که مرزهای مکزیک با مهاجران لاتین غیرقانونی خود تهدیدی هویتی برای امنیت ملی آمریکا ایجاد کرده است. فقدان رقیب طبیعی باعث شده است که آمریکا هژمون طبیعی در نیمکره غربی شود. چین و روسیه اما هژمون دیگر نیمکره نبوده و نیستند.
گو اینکه جغرافیا نقشی مهم در شکلگیری استثناگرایی آمریکایی داشته؛ با این حال، دیگر عواملی نیز موجد شکلگیری این بنیان هویتی آمریکا شده است. ردپای بسیاری از این عوامل را در فاصله کشف آمریکا در ۱۴۹۲ توسط کریستف کلمب و استقلال آن در سال۱۷۷۶ میتوان دید.
در این میان، یکی از مهمترین عوامل، ایده «ملت آمریکا بهمثابه مردم برگزیده» است. اکثریت مهاجران نخستین به آمریکا از میان اروپاییان پروتستان بودند که ایدههای «قوم برگزیده» (Chosen People) و «ارض موعود» (Promised Land) در ذهن آنان ریشه دوانیده بود. همنشینی با عهد عتیق و عهد جدید باور به برگزیدهشدن را در میان این دسته از مسیحیان تقویت کرده بود. بر پایه تورات به این ملت برگزیده، سرزمینی موعود وعده داده شده بود. جای شگفتی نبود آنگاه که مهاجران نخستین با سرزمینی پهناور، پرنعمت و دستنخورده روبهرو شدند، آمریکا را ارض موعود خود یافتند. به بیان دیگر، نمود و نماد برگزیدهشدن از سوی خداوند را در یافتن چنین سرزمینی وعده دادهشده دیدند. بنابراین، ورود مهاجران به قاره آمریکا باعث شکلگیری ایده ملت برگزیده شد؛ ذهنیتی که یکی از بنیانهای استثناییگرایی آمریکا را نشان میدهد.
تبار مهاجرین نیز در شکلگیری این ویژگی نقش داشت. برخلاف برداشت عمومی مرسوم، بیشتر مهاجران آمریکایی آلمانیتباران پروتستان بودند. در میانه سدههای ۱۶ تا ۱۸ میلادی، جنگهای سیساله میان قدرتهای پروتستان و کاتولیک اروپا را ویران کرده بود.
جبهه جنگ اما در آلمان از هم گسیخته بود؛ سرزمینی فاقد دولتی متحد و متشکل از شاهزادهنشینهای شمالی پروتستان و دوکهای جنوبی کاتولیک مستقل؛ در چنین بستری بود که حجم عظیم از مهاجران آلمانی وارد قاره آمریکا شدند. گو اینکه بیشتر مهاجران به ینگه دنیا آلمانی بودند تا انگلیسی، ولی از آنجا که قدرت سیاسی در دست لندن و سپس مهاجران عمدتا انگلیسی در شمال شرق بود، زبان انگلیسی رواج پیدا کرد. حتی زبان آلمانی نیز تا پیش از جنگ جهانی نخست در مدارس آمریکا تدریس میشد و تنها با افزایش احساسات ضد آلمانی در این جنگ بود که از تدریس آن جلوگیری بهعمل آمد. گذشته از این، نفوذ پروتستانیسم درهمتنیده با قومیت آلمانی تا آن اندازه در آمریکا ریشه دواند که تنها دو رئیس جمهور کاتولیک در تاریخ آمریکا بر سریر قدرت نشستهاند: جان.اف.کندی و جو بایدن.
این مهاجران آلمانی پروتستان که به قاره آمریکا آمده بودند افرادی بهشدت کوشا و منظم بودند. از دل چنین مهاجرانی بیوطن و فاقد دریافتی پیشینی از ایده کشوری با مرزهای مشخص و حاکمیتی مداخلهگر بود که ملتی نوین در سرزمینی پهناور و قارهای دوردست بهپا خاست.
چهارمین عامل اما اقتصاد مهاجران به آمریکا بود. مهاجران اروپایی در بدو ورود خود با قارهای پهناور فاقد تمدنی درخشان، در قیاس با آسیا روبهرو شدند. با این حال، این قاره از انبوه منابع طبیعی برخوردار بود. دسترسی به این مواد خام از طریق خرد کردن آسان بومیان آمریکایی طی بیش از سه سده پیش از استقلال حاصل شد. بهطور مثال، یکی از تجارتهای پر سود برای آنها، تجارت پوست بود که پیش از این در دست بومیان آنجا بود. از این رو، بنیان اقتصاد مهاجران اروپایی بر پایه یافتن دسترسی آسانتر به مواد خام شکلگرفت. چنین پیشینه تاریخی، شیوه نگریستن آمریکاییان به جایگاه تجارت و دادوستد با دیگر ملل را برساخته، تا آن اندازه که برای دستیابی به اهداف اقتصادی خود ابایی از تضعیف دیگر اقتصاد جوامع هدف ندارد. کوتاه اینکه، اقتصاد آمریکا خودمحور (Self-interest) است و تنها به فکر منافع خود ولو به ضرر منافع دیگر مردمان و کشورهاست.
انقلاب آمریکا یا همان جنگهای استقلال آمریکا (۱۷۶۵-۱۷۸۳) نیز بر ایده استثناییگرایی آمریکایی تاثیر گذاشت. برخلاف انقلابهای کلاسیک همچو فرانسه، روسیه و ایران، انقلاب آمریکا یک انقلاب اجتماعی (Social Revolution) نبود، بلکه لحظه یک آغاز بود. انقلاب آمریکا وعده نان و کار و برق مجانی را سر نداد، بلکه تنها خواهان پیریزی بنیان آزادی در کشوری نوین بود. از دل جنگ استقلال با بریتانیا بود که ملتی نوین در ۱۷۷۶ به پاخاست و جوانترین قدرت جهانی از اتحاد ۱۳مستعمرهنشین بریتانیا در کرانه اقیانوس اطلس سربرآورد و خود را نوری دید برای هدایت دیگر مردمان.
به بیان دیگر، استثناگرایی آمریکا تحمل برآمدن یک ملت و کشوری نوین بهعنوان ستاره رهنمون را ندارد؛ چرا که خود یگانه ستاره رهنمون جهان و شهری درخشان بر فراز تپه است. در واقع، استثناییگرایی آمریکایی این باور را که آمریکا مرکز جهان کنونی است، شکل داده و در سیاست خارجی خود استراتژی مهار (Containment) را تقویت میکند. جای شگفتی نیست که کنشهای آمریکا در راستای این ذهنیت شکل میگیرد.
گذشته از این، جنگ داخلی آمریکا (۱۸۶۵-۱۸۶۱) بر سر بردهداری و شکاف میان ایالتهای شمالی و جنوبی نقشی مهم در تقویت این نگاه بود. پیروزی در این جنگ باعث تقویت ایده مشیت الهی آمریکا همراه با ماموریتی ویژه در جهان شد. همانگونه که آمریکا توانست بردههای زیادی را در قلمرو خود آزاد کند. بنابراین اکنون میتواند دیگر بردهها در جهان، یعنی مردم جهان سوم را آزاد کند! کوتاه اینکه، استثنایی بودن انقلاب آمریکا و پیروزی در جنگ داخلی باور به حقانیت را در میان شهروندان آن کشور دوچندان کرد.
دین مدنی (Civil Religion) در این کشور دیگر عامل تاثیرگذار بر شکلگیری استثناگرایی آمریکایی بود. از آغاز تاسیس این کشور، ردپای مذهب در سیاست آمریکایی آشکارا دیده میشود؛ بهگونهایکه دین در متن جامعه آمریکا زنده است؛ گو اینکه نقش آن با آنچه در ایران کنونی است ناهمسان است. این ناهمسانی در گستره و نقش دین در جامعه، ریشه در اهمیت جریان روشنگری اروپایی (Enlightenment) و پذیرش دیدگاه خداباوری بدون دخالت روزمره خدا در جهان دارد؛ دیدگاهی که «Deism» نامیده میشد تا «Theism»!
بنیان دین مدنی در آمریکا تلاش برای ایجاد تغییر و تحول است که خود برخاسته از پروتستانیسم است. از نگاه پروتستانها تنها با تغییر و تحول در زندگی اینجهانی است که میتوان پاسخ به این پرسش ایمانی را دریافت که آیا خداوند فرد را برگزیده یا نه. در واقع، تنها با تایید خداوند از طریق نشانهها، بهویژه موفقیت در کار است که فرد به این باور میرسد که در راستای مشیت الهی گام برمیدارد؛ تصوری که شکلدهنده باور به برخورداری این کشور از ماموریتی ویژه و مشیت الهی است.
از سوی دیگر، موفقیت در کسبوکار، در کنار پشتکار و پرهیز از اسراف، زیربنای فرهنگی برای رشد اولیه سرمایهداری بهعنوان ساخت اقتصادی مسلط را در این کشور توجیه میکرد. جای شگفتی نیست که هرگونه پیشرفت اقتصادی همچو نشانه رضایت خداوند دیده میشود.
پیامد پایانی چنین ترکیبی از ایده اخلاقی و بستر اقتصادی، پذیرش آمریکا بهعنوان قطب سرمایهداری است. کوتاه اینکه، دین مدنی در آمریکا نماد و نمود والای اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری به زبان ماکس وبر است.
بیتردید، استثناگرایی آمریکایی سازنده ادعاهایی بنیادین در ناخودآگاه روان جمعی این کشور بوده؛ بهگونهایکه چراغ راهنمایی را برای سیاست خارجی آن شکل داده است. نخست اینکه، چنین استثناگرایی تاکنون در هیچ جایی رخ نداده است. به بیان دیگر، آنچه در آمریکا رخ داده بیهمتا بوده است. دوم اینکه، هیچ کشور دیگری توانایی برای انجام چنین کاری ندارد. سوم اینکه، اگر کشور دیگری بتواند نیز انجام دهد، بهخوبی آنچه در آمریکا رخ داده نخواهد بود. چهارم اینکه، اگر کشوری ادعا کند که این کار را بهخوبی انجام داده است، باید آن را مهار کند.
استثناگرایی آمریکایی مبنای سیاست خارجی این کشور را شکل داده و بر رابطه آن بر دیگر کشورها تاثیری کتمانناپذیر گذاشته است. نمودهای آن را میتوان در توسل به زور، مداخله در امور داخلی کشورها و کاربرد روزافزون تحریم دید. آمریکا این اجازه را به خود میدهد که دیگر کشورها را تحریم کند؛ چراکه خود را استثنایی میداند. جای شگفتی نیست که آمریکا نگاهی ابزاری به حقوق بینالملل و سازمانهای بینالمللی داشته باشد و از استقلال ترتیبات و رژیمهای بینالمللی بکاهد.
آمریکا رسما اعلام میکند که سازمانها و حقوق بینالملل یکی از ابزار موجود برای پیشبرد اهداف منافع ملی این کشور است و حتی این توانایی را دارد که از قراردادها و تعهدات نیز خارج شود. چنین رویهای در سیاست خارجی آمریکا از پیشینهای طولانی اعتمادناپذیری روزافزون به آمریکا در حقوق بینالملل است.
جالب آنکه، آمریکا نیز از نگرانی میان کشورها سود جسته و از آن برخوردار است. از این رو، بسیاری از کشورها از پیامدهای چنین رفتار آمریکا نگرانی روزافزون دارند. نتیجه پایانی اما بهعنوان بهانهای برای خروج از توافقات و تعهدات استفاده میکند. با این حال، آمریکا نیرومندترین قدرت و متنفذترین رهبر جهان کنونی است و نادیدهگرفتن روابط با این ابرقدرت نه سودمند است و نه ممکن. از آنجا که آمریکا مهمترین دلمشغولی در سیاست کشورهاست، شناخت از آن امری است بنیادین؛ امری که نیازمند درک استثناگرایی آمریکایی است.