اندیشهورزی شاهرخ مسکوب
تمایز میان «تاریخ» و «گذشته»
بینش او درباره تاریخ را باید از میان خطوط آثار متعدد و پراکنده او دریافت و این یادداشت، اگر بتواند، میخواهد افقی در این زمینه بگشاید. عمده آثار مسکوب ذیل ادبیات به معنای عام و نقد ادبی قرار میگیرند؛ اما توجه او به میراث ایران از دوره باستان تا دوره معاصر و اهمیت زبان فارسی به مثابه پیونددهنده ایرانیان، خود نشاندهنده علاقه او به تاریخ و اهمیت آن در اندیشه مسکوب است. یکی از مولفههای مهم درباره مفهوم تاریخ در اندیشه مسکوب، تمایزی است که او میان تاریخ و گذشته قائل میشود. در آخرین کتاب او، ارمغان مور، مینویسد که سنت مرده یا تکرار سوگواری بر جنازهای رفته است یا تکرار بیاختیار آیینهای گذشته. بنابراین میتوان چنین گفت که برای او گذشته و سنت به قصد فهم محل بحث بود و نه تقلید. در مجموعه سخنرانیهایی از او که در کتاب ملیت و زبان منتشر شده، بخشی به تاریخ اختصاص یافته است.
وی در آنجا نیز توضیح میدهد که تاریخ با وضعیت حال آدمی گره خورده است. تاریخ میخواهد با نگاهی به گذشته، بفهمد که چرا وضعیت حال چنین است تا برای آینده راهی بیابد. این تصویر مسکوب از تاریخ، در فهمش از فردوسی نیز هویداست. آنجا که در ارمغان مور، میگوید فردوسی آگاهانه پشت سر را مینگریست تا راه ناهموار پیش رو را بیابد. مسکوب بر همین اساس نتیجه میگیرد که قضیه تاریخ به این سادگی نیست. او در تعبیری جالب، تاریخ را نه واجد حرکتی یکسان و مداوم، بلکه پست و بلند و نامتوازن میداند. تعبیری که میتواند به تلقی هگلی از تاریخ پهلو زند که سیر حرکت تاریخی را نه خطی که مارپیچی میدانست. مسکوب در نقد حزب توده و کارنامه آن، مسالهاش را از مساله سیاسی، به ادبیات معطوف میکند و در مقایسهای جالب، شاملو را نقد میکند. او مینویسد در دیدگاه شاملو، پیشینیان بیرحمانه نفی میشوند و او با این نفی، میخواهد زمان حال را اثبات کند. زمین پشت سر را میسوزاند تا به خود بقبولاند که راهی به جز پیش رفتن نیست. مسکوب با این تلقی شاملو همدل نیست و معتقد است این خشم و خروشها نسبت به گذشته، چیزی را روشن نمیکند. او سپس با نقدی به شعر متعهد در دهههای پیش از انقلاب که مفاهیم را بهصورت دوگانههای قطبی میدید، مینویسد که دهه ۳۰ و ۴۰ اوج باروری ادب فارسی بود، اما مرگ و زندگی را تنها در یک معنای محصور و بسته میدید. او خود را نیز وارد این نقد میکند که در آن دو دهه، ما اسیر ایدئولوژی سیاسی خاصی بودیم که سیر تاریخ را به ما یاد میداد.
او معتقد است این معنای خاص از تاریخ، اجازه نمیداد که مفاهیم هزار چهره و عمیق مرگ یا رهایی را ببینیم. او بر همین اساس، نقدی را که شاملو به حمیدی شیرازی وارد کرده بود به خود او برمیگرداند. شاملو حمیدی را به تکرار و تقلید گذشتگان متهم کرده بود. مسکوب نیز شاملو را اسیر سنت خودش میداند. درواقع شاملو نیز اسیر تکرار و تقلید تجربه خود شده بود. مسکوب در نقد این نوع نگاه به گذشته که اسیر تکرار و تقلید میشود، به داستان دنکیشوت گریزی میزند. پهلوان دنیای خیالی که میخواهد دورانی مرده را زنده کند و آن مرده را بزید. نکته مهم دیگری درباره مفهوم تاریخ در اندیشه مسکوب وجود دارد و آن توجه وی به پیوند تاریخ و جغرافیاست. از این دیدگاه است که مساله ایران برای او در اولویت قرار میگیرد. او معتقد بود که تاریخ در جغرافیا تحقق میپذیرد. برهمین اساس تحلیل میکرد که در اقوام بیابانگرد، تاریخ، جای خود را به نسبنامه وامیگذاشت. او در مصاحبه با علی بنوعزیزی نیز، این نگاه را که در شکستهای تاریخی باید همواره به دنبال عوامل بیرونی بود، نقد میکند. توجه او به عوامل داخلی جلب شده بود.
به نظر میرسد که در نهایت، میتوان فهم مسکوب از تاریخ را، نوعی نگاه غیرپوزیتیویستی و پدیدارشناسانه (چنان که در «در کوی دوست» به صراحت روش خود را اعلام میکند) گشوده و غیرایدئولوژیک، با محوریت ایران بهعنوان مساله او، دانست. بدیهی است که این یادداشت تنها شمهای از اندیشه ادیبی است که میگفت ایرانی بودن با همه رنجهایش، به زبان فارسیاش میارزد.