ایده و سنت مشروطهخواهی غربی
درست است که مشروطیت و نظامهای دموکراتیک مدرن با نظامهای سیاسی و حتی دموکراتیک قدیم از جهات زیادی قابل قیاس نیستند و اگر قیاس کنیم، چه بسا به ورطههای زمانپریشی (آناکرونیسم) و مکانپریشی و فرهنگپریشی فروافتیم. بسیاری از محققان خاستگاه مشروطیتی را که در اروپا و بهویژه انگلستان شکل گرفت، به ماجرای «ماگنا کارتا» یا «ماگنا چارته» یعنی قیام اشراف انگلستان علیه پادشاه آن زمان جان سانتر و صدور منشور کبیر و مقید کردن قدرت پادشاه به قواعد و اصول آن منشور بازمیگردانند. البته میدانیم که انگلیسیها با ماگناکارتا بهعنوان یک نظام فراگیر و پایهدار نرسیدند. سالها و قرنها طول کشید و چالشها و موانع سختی پدیدار شد و انگلیسیها طی کوششهای درازآهنگ، سرانجام در سده هفدهم، با دو انقلاب نقطه عطفی را در نهضت چارتیسم و مشروطهگرایی خودشان رقم زدند، یعنی در سالهای ۱۶۴۸ و ۱۶۸۸. پس از آن هم نهضت چارتیسم همچنان به راه خود ادامه داد و تحول مشروطه انگلستان که مشروطه پادشاهی بود، به مشروطه پارلمانی در قرن۱۹ و در سال۱۸۰۹ به وقوع پیوست. از آن زمان به بعد هم این جریان تکاملی ادامه داشته و دارد و متفکران سیاسی در خود انگلستان به این مساله میاندیشند. اما آنچه در انگلستان و در کشورهای دیگر اروپای مدرن مثل هلند و فرانسه رخ داد، مبتنی بر ریشهها و پیشینههایی بود.
یعنی تحولات اروپای مدرن و شکلگیری نظامهای جمهوری و مشروطه مدرن را نمیتوان فارغ از آن پیشینهها مطالعه کرد. متفکران زیادی در اروپا اشاره کردهاند که بخش مهمی از آن نظام حقوقی که مبنای کنستیتوسیونهای مدرن قرار گرفت، مبتنی بر نظام حقوق رومی بود. روم هم پیش آنکه امپراتوری شود، چند سده جمهوری یعنی به تعبیر خودشان «رس پابلیکو» بود و در آن نظام جمهوری هم یک ساختار سهگانه وجود داشت، یعنی هم کنسولها وجود داشتند که سالانه انتخاب میشدند، هم مجلس سنا وجود داشت که از «سینکس» به معنای مجربان و ریشسفیدان قوم میآمد و هم مجلس مردم یا عمومی که قدرت داشت و هر طایفه و خاندان و گروهی یک نماینده بهعنوان تریبون داشتند. پیش از روم هم دولتشهرهای یونان را داریم. اروپاییان یونان را مادر تمدن یونانی میدانند. در یونان هم نظامهای شورایی داشتیم. اما به هر حال نظامهای موروثی و پادشاهی تا چند سده در یونان پدیدار نشدند. بعدا یونان ابتدا زیر سلطه مقدونیه و اسکندر قرار گرفت و سپس هم بهعنوان یک استان رومی به حیات تاریخی خود ادامه داد.
آگاهی ایرانیان از نظامهای غیراستبدادی
نکته مهم درباره ایران این است که ایرانیان از روزگاران کهن نظام دولت را ایجاد کردند. به یک معنا نخستین دولت جهانی که پدیدار شد، با هخامنشیان بود از همان زمان به بعد ایرانیان آگاهیهایی از نظامهای سیاسی غیرپادشاهی که در یونان و بعدا در روم بود، به دست آوردند. بنابراین آگاهی ایرانیان از نظامهای سیاسی غیرپادشاهی و غیر استبدادی مربوط به دوره قاجاریه و سده نوزدهم نمیشود و یک آگاهی دیرین است. در آثار مختلف تاریخی درباره این آگاهیها اشارات جالب توجهی هست. برخی از پادشاهان ایران باستان با فیلسوفان یونانی نامهنگاری داشتند. ایرانیها در دوره هخامنشی با توجه به گرفتاریهای آسیای صغیر، ناچار بودند از سیستم سیاسی مبتنی بر دولتشهر در یونان باستان آگاهیهایی به هم برسانند.
افسانه استبداد دو هزار و پانصد ساله
من این تعبیر «استبداد دو هزار و پانصد ساله» را یک کلان روایت میدانم و معتقدم باید با آن به شکل انتقادی مواجه شد. این تعبیر جاهایی تبدیل به یک افسانه شده است؛ زیرا با این تعبیر کل تاریخمان را یک شکل میکنیم، یعنی گویا ما ۲۵۰۰سال استبداد پادشاهی یک شکل از سنخ چنگیزی و تیموری و... داشتیم. این ادعا از نظر تاریخی غلط و قابل نقد و ایراد جدی است.
در ایران باستان نظام پادشاهی ما مقید و محدود به قدرت خاندانها و اشراف بوده است. در بخشهایی از تاریخ ایران باستان، اشاراتی بر وجود مجلس هست. ما در دوره اشکانیان مجلس مهستان و بزرگان داشتیم. بنابراین به کار بردن تعبیر استبداد دو هزار و پانصد ساله به این معنا که ما در کل تاریخمان گرفتار یک سیستم غیرقانونی و ضد مردمی بودیم که خودش را خدا و نماینده آسمان بر زمین میدانست و مردم را رعیت بدون حق و حقوق تصور میکرد، از نظر تاریخی منتفی است.
حق شورش در ایران
ضمن آنکه هم در اندیشه و فرهنگ ایران باستان و هم در اندیشه و فرهنگ دوران اسلامی، حقی وجود داشته که از آن میتوان بهعنوان «حق شورش» و «حق اعتراض» تعبیر کرد. یعنی در ایران باستان در متون و منابع دینی شاهدیم که به صراحت گفته میشود اگر مردم تشخیص بدهند که حاکم و حکومتی فاسد است و در مال و جان آنها را به خطر انداخته است، حق دارند بر آن شورش کنند و آن را بربیندازند. این اصل در اندیشه سیاسی مسلمانان هم همچنان وجود دارد و اندیشمندان تا سدههای چهارم و پنجم راجع به آن حرف میزنند. از سده پنجم و ششم به این سو است که این حق اعتراض و شورش، در متون ما کمرنگ میشود و به یک معنا کنار زده میشود. بنابراین اگر به این پیشینهها توجه کنیم، درمییابیم این تصور که همواره گرفتار یک نظام استبدادی بودیم که هیچ قانونی نداشته و مفاهیم حق انتخاب و انقلاب و شورش و آزادی در دوران مدرنزاده شدهاند و زادگاهشان غرب بوده و یکسره وارداتی بودند، از نظر من منتفی است.
نکته مهم اینکه از روزگاری به بعد ما ایرانیان خود نظام پادشاهی را مقدس کردیم. به عبارت دیگر اگر تاریخ ایران را مرور کنید، درمییابید که ایرانیان در زمره شورشیترین و ناآرامترین مردم جهان هستند. این بر خلاف کلان روایتی است که میگوید ایرانیان استبدادپذیر و ظلمپذیر و توسریخور بودند. البته در دورههایی از تاریخ چنین بودند. اما تاریخ ما نشان میدهد که در خیلی از جاها ایرانیان شورش میکردند و از آبرو و ناموس و مال خودشان در برابر حاکمان خودکامه و یورشگران دفاع میکردند. البته میتوان گفت در طول هزار و پانصد-ششصد ساله اخیر، شورشهای ایرانیان، شورش بر اشخاص و پادشاهان بوده، نه بر پادشاهی. یعنی گویی خود نظام پادشاهی مقدس بوده و قابل تغییر نبوده و ایرانیان افراد و اشخاص را تغییر میدادند. اما نباید این را به یک کلانروایت تبدیل کنیم و کل تاریخ سیاسیمان را با آن تبیین کنیم.