واقعهنگاری ریشهها و توسعه صنعت سرگرمی در دوران مدرن
ابداع سلبریتی
ابداع سلبریتی اثر آنتوان لیلتی، کتابی است که دقیقا چنین کاری میکند. کتاب واقعهنگاری ریشهها و توسعه صنعت سرگرمی در دوره مدرن است و تبارشناسیای از جهان رسانهای مشاهیر و شخصیتهایی بهدست میدهد که امروزه سرخطهای خبری را به خود اختصاص داده و مباحث عمومی را پر کردهاند. بنا به استدلال لیلتی، فرهنگ سلبریتی به هیچ وجه محصولی مختص تحولات قرن بیستم یا ناشی از نوعی نابهنجاری در عصری که این قدر ستارهزده نبوده نیست، در واقع این فرهنگ از قرن هجدهم همراهمان بوده است. لیلتی مینویسد: «سلبریتی یکی از ویژگیهای شاخص جوامع مدرن است» و از لحظه تولد این جوامع حی و حاضر بوده است.
در حقیقت، محققان دیگری نیز - از همه شاخصتر فرد اینگلس و تام مول- ریشههای سلبریتی را تا قرن هجدهم دنبال کردهاند؛ اما هیچیک به شیوه جامع و جسورانه لیلتی عمل نکردهاند. او با درنظرداشتن تحولات دو سوی اقیانوس اطلس در دوره حساس شکلگیری دنیای مدرن، از ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰، در دامنه و گسترهای تحسینبرانگیز کار کرده است. تمرکز اصلی او بر بریتانیای کبیر و فرانسه است که اصطلاح «سلبریتی» célébrité در آنجا و در قرن هجدهم، در مقایسه با رقبای قدیمیتری همچون شخصیت برجسته (illustriousness)، خوشنام (fame)، پرافتخار (glory) و بلندآوازه (renown)، ظهور کرد. این واژه جدید برای توصیف پدیده جدیدی بهکار رفت؛ پدیدهای که نویسنده فرانسوی، نیکولاس شافور، آن را چنین تعریف کرد: «مزیت معروفبودن نزد کسانی که شما را نمیشناسند.»
شافور با معضل آشنا بود. از نامههای او در نیمه دومِ قرن هجدهم چنین به نظر میرسد که ترقی سریعش در جمهوری پاریسی، در او نوعی بیزاری و نفرت خاص ایجاد کرد. چگونه میتوان نزد کسانی شناختهشده بود که شما را نمیشناسند؟ سلبریتی، پنداری از صمیمیت است و در نگاه ناظران توهمی ایجاد میکند و با وجود همه مزیتهایش، نوعی بار بر دوش کسانی میشود که مورد توجه قرار میگیرند. اینبار را شافور به طعنه «تنبیه شایستگی و مجازات استعداد» خواند. لیلتی در تجزیه و تشریح شیوههای واکنش -چه سلبریتیها و چه هوادارانشان- به این نیروی جدید و تحلیل معاصران از آن زبردست است. او با نشاندادن اینکه کسانی همچون ولتر، ساموئل جانسون و ژان ژاک روسو، و بعدها بایرون، شاتوبریان و لیست با معضلِ شهرتشان دست به گریبان بودند، چهره جدیدی از این شخصیتهای نامآشنا ارائه میکند. در این میان، روسو که موضوع یک فصل طولانی و پرآبوتاب قرار گرفته است، نقش برجستهای ایفا میکند.
در این فصل، لیلتی با به دستدادنِ تفسیری قانعکننده، زندگی و کار روسو را همچون تلاشی بینظیر تصویر میکند برای کنارآمدن با صعود ناگهانیاش در میان سلبریتیهای اروپایی دهه۱۷۵۰. همچنین لیلتی به دستهای از شخصیتها توجه نشان میدهد که امروزه عمدتا فراموش شدهاند؛ کسانی همچون وولانژ، هنرپیشه جُنگهای نمایشی که وقتی ولتر در ۱۷۷۸ داشت پیروزمندانه به پاریس بازمیگشت، پیش روی تماشاچیان عامهپسندِ خود در تئاتر واریتیز آمیوزانت نقشهای اغراقآمیز بازی میکرد و قصههای پر آبوتاب تعریف میکرد تا اسباب خوشی جامعه اعیان را فراهم کند، خواجگان خوشآوازی نیز بودند؛ از جمله گوستاو فردیناند تندوچی که چه روی صحنه و چه خارج آن، با جریان دائمی شایعات و رسواییها، خودش را در مرکز توجهات لندن نگاه میداشت.
شاید امروز این نامها کمتر از همکاران بریتانیاییشان - دیوید گریک و سارا سیدون- که به سرنوشت آنان دچارند - برایمان آشنا باشند. اما با آنکه غالبا فراموش شدن، سرنوشت سلبریتیها است، همه آنها در زمانه خود شهرت و آوازهای داشتهاند. هنگامی که تلمای سالخورده سرانجام در ۱۸۲۶ درگذشت، حدود هشتاد هزار نفر در تشییع جنازهاش حضور یافتند. پرستندگانِ سیدون نیز چنان او را تعقیب میکردند که ناچار میشد برای جلوگیری از ورود آنها به خانهاش در و پنجرهها را قفل کند (و البته ناکام بود). احمقها را که نمیشود دک کرد. این پرترههای فردی، خواندن کتاب را سرگرمکننده کرده است. اما نهایتا تمرکز لیلتی چندان بر افراد نیست، بلکه بر فرآیندها و شیوههایی است که امکانِ مشهورشدن آنان را فراهم کرد: از اقتصاد تئاترها و فروش بلیت تا اختراع آگهیهای دستی و ظهور برنامهریزان نمایشی که با سرهمکردن داستانها و توسعه روابط با عموم مردم، هیاهو میکردند.
در مرکز چنین عمومیتی (این اصطلاح هم واژهتراشیای قرن هجدهمی است) چیزی قرار داشت که لیلتی آن را «نخستین انقلاب رسانهها» در چاپ و فرهنگ بصری توصیف میکند. انقلابی که باعث ظهور روزنامهها و نشریات شایعهپراکنی شد که از شایعات و کاریکاتورهای چهرههای مشهور کاسبی میکردند. خیمهشببازیها و نخستین موزههای مومی جهان، سلبریتیها را در قالب سهبعدی به نمایش میگذاشتند و سوداگران مبتکر از فرصتهای بازار برای قالبکردن تندیسهای کوچک، مدالها، فنجانها، بشقابها و دیگر سوغاتیهایی بهره میبردند که تصویر ستارگان را بر خود داشتند.
نوع جدیدی از زندگینامه و شرححال و نیز آگهیهای فوت، به ارضای تمایل افراد به سردرآوردن از تجربههای افراد مشهور کمک کرد؛ خدمات پستیِ در حال گسترش تاثیر مشابهی داشت. لیلتی با استفاده ماهرانه از نامههای به جا مانده از سلبریتیهایی همچون تلما، رد پای نامههای هواداران و کوششهایشان را -که گاه مضحک و گاه تراژیک است - برای شناخت کسانی که نمیشناختند، دنبال میکند.
نتیجه همه این ستایشها شکل جدیدی از شکوه بود. برخلاف خوشنامی، شهرت سلبریتی هیچگاه مسالهای صرفا شخصی و محلی نبود، بلکه از فاصلهای دور تحقق مییافت و برخلاف افتخارآفرینیِ قهرمانان، بلندآوازگان یا صاحبنامان کهن، لزومی نداشت که شهرت سلبریتی بر پایه کارها یا فضیلتهای بزرگ باشد. در واقع این شهرت به هیچ وجه، به شایستگی یا عظمت متکی نبود. لیلتی به ظهور تبهکاران و اراذل سلبریتی توجه میدهد؛ کسانی همچون کارتوش، ماندرین و تروموی سمی که جذابیتشان بهدلیل شخص خودشان بود، فارغ از آنکه چه عملی مرتکب شده بودند.
لیلتی با ترسیم این تمایزها در اذهان معاصران و تبدیل سلبریتی به مقولهای برای تحلیل نشان میدهد که چگونه سلبریتی اساسا دموکراتیک بود؛ چون هر کسی میتوانست به آن دست یابد و دقیقا با فردگرایی مدرن تطبیق میکرد؛ چون همدلی با افراد را برمیانگیخت نه همدلی با طبقات اجتماعی را. اما لیلتی بارها بر سرشت اساسا دو پهلوی چنین شهرتی برای سلبریتیها و به همان اندازه برای جوامعشان تاکید میکند. شهرتی از این دست، با تجسمبخشی و نامتعارف جلوهدادن، افرادِ دور از دسترس را موضوع خیالبافی عموم میکند؛ مزایای بسیاری به آنان میبخشد، اما با تحمیل هزینههایی هنگفت. این شهرت اگرچه میتوانست مزیتی برای قدرت سیاسی باشد؛ نکتهای که لیلتی بهخوبی با بررسیهای خردمندانه نسبت به شخصیتهای گوناگونی همچون پاسکواله پائولی، جان ویلکس، جورج واشینگتن، میرابو، ناپلئون و گاریبالدی توضیح میدهد؛ اما میتوانست کاملا نابودگر نیز باشد و باعث خصومت شود؛ مثلا درباره ماری آنتوانت که به هزینه مرگبار شهرتش پی برد.
لیلتی نشان میدهد که این ملکه، به سلبریتی و برای مدتی به شاهدخت مردم تبدیل شد. اما سلبریتی، شکل مدرنی از یک وضع است و این وضعیت در اثر همتراز قرار دادن او با اهل مد (نویسندگان، هنرپیشگان و حتی تبهکاران) جایگاه سلطنتیاش را تضعیف کرد. او موضوع جذابیت و توجه عمومی شد و چون محبوبیت سلبریتیها همواره با احساسات تند و غالبا اروتیک و پیوندهای عاطفی برقرار میماند، همچون احساسات قلبی، ناپایدار است. ماری آنتوانت حتی هنگامی که زندانی و از مقام سلطنتیاش خلع شده بود، همچنان یک سلبریتی باقی ماند. اما او دیگر مد روز نبود. درباره او این شهرت، مرگبار از آب در آمد.
لیلتی مینویسد: تبلیغاتی که افراد مشهور را دربرگرفته «جنبه غیرانتقادی عامه مردم است.» این یکی از قوتهای کتاب لیلتی است که نشان میدهد این جنبه، بخشی از سیاست عمومی و نگرش عمومی مدرن از هنگام پا گرفتن آن بوده است. لیلتی در پاسخ کسانی که این فضای عمومی را «محلی برای استدلالگری عقلانی و دوری از احساسات» در نظر میگیرند، فضایی همچون یک سمینار فلسفی میگوید که هیچگاه چنین نبوده است. «در واقعیت، فضای عمومی مدرن در جوامع سرمایهداری و رسانهایشده، بنا به طبیعتش، لبریز از هوا و هوس و به جهت احساسی، اشباعشده با علایق زودگذر و عاطفی هواداران و سلبریتیهایی است که آنان دوستشان میدارند؛ هوسهایی گذرا از عشق تا نفرت.»
لیلتی استدلال میکند که ما باید این واقعیت را بپذیریم که هیچ دلیلی ندارد «به نوستالژی یک دموکراسی آرمانی پناه ببریم که هیچگاه وجود نداشته است»، آنهم فقط به این دلیل که هیچ گفتمان عقلانی قویتر از آنی ممکن نیست. زندگی همانطور که من دارم در ایالات متحده سپریاش میکنم، یعنی کشوری که در چنگ سلبریتیای است که دولتمرد نیست، اما نقش یک دولتمرد را در تلویزیون (آن هم بهشکلی افتضاح) بازی میکند؛ آسان است که قدری احساس حماقت کنم. پس از خواندن کتاب لیلتی امیدوار شدم، نه به تواناییهای عقل، بلکه به چشماندازی که نوید تغییر سلیقهها و مدها را در خود دارد.