تاثیر موج تجددخواهی و جریان نوسازی بر تحول پوشاک ایرانیان
زندگی و جامه نو
بار اول راحت خودمان را ندیده گرفتیم؛ ولی بار دوم دنبال این بودیم که بدانیم غرب چطور اینقدر قدرتمند شده است. قاجارها در آغاز کار موانع بسیاری پیش رو داشتند و برای برطرف کردن آنها تدابیری سیاسی و فرهنگی اندیشیدند. یکی از این تدابیر استفاده از الگوهای کهن فرهنگ ملی است. قاجاریه برای کسب مشروعیت دینی سلطنت، حمایت علمای شیعه اصولی را برانگیختند. آنان نیز با پذیرفتن این اتحاد در قدرت حاکمه سهیم شدند و اقتدارشان حتی از زمان صفویه نیز فراتر رفت؛ زیرا برعکس صفویان، شاهان قاجار خود صاحب هیچگونه داعیه روحانی نبودند. تقلید آگاهانه از سلسلههای پادشاهی باستانی در ایران در مراسم درباری نمایش قدرت، عرصه خودنمایی یافت؛ بهطوریکه آقا محمدخان و جانشینش، هر دو، در تاجگذاری تاج معروفی به نام تاج کیانی بر سر گذاشتند که از حجاریهای ساسانی الهام گرفته شده بود. این باستانگرایی در نقاشیهای این دوره نیز به چشم میخورد؛ برای مثال نقاشی دیواری سلام نوروزی در کاخ نگارستان اثر عبداللهخان که فتحعلیشاه را در مراسم بار عام و سلام نوروزی نشان میدهد، این سیاست در زمان جانشینان او نیز به نوعی ادامه داشت؛ برای مثال در سال۱۲۵۶ همین مساله باعث شد محمدشاه لباس جدید ارتش را که از اروپاییان اخذ شده بود، اینگونه توصیف کند: «لباس نظام بهترین لباس است. رخت قدیم ایران همین بوده؛ چنانکه در تخت جمشید در صورتهای سنگی کشیدهاند.» شاهان قاجار از عنوان «شاهنشاه ممالک محروسه ایران» بسیار استفاده میکردند و میکوشیدند که در نظم و نثر ادیبان درباری، شباهت آنان در شوکت و جلال با شاهان افسانهای ایران مکرر یادآوری شود. فتحعلیخان صبا منظومه شاهنشاهنامه را به سبک خراسانی شاهنامه فردوسی سرود و شاعران درباری سبک هندی صفوی را به نفع بازآفرینی سبک خراسانی کنار زدند. فتحعلیشاه با استفاده از عناصر ملی در هنر درباری، سیاست دربار قاجار را به سویی سوق داد که به آگاهی ملی و تمایلات شدید میهنپرستانهای در سطح طبقه بالادست جامعه منجر شد که به دربار نزدیک بودند. این نوع تمایلات به خود حکومت قاجار هم نگاهی انتقادی داشت. دوران حکومت قاجار سرآغاز رویدادهای مهمی است که علاوه بر مسائل داخلی از نظر روابط منطقهای و بینالمللی، ایران را وارد مرحله تازهای کرد. در زمان فتحعلیشاه، جنگهای ایران و روسیه موجب شد ایرانیان به جایگاه خود در جهان بیندیشند؛ زیرا آغاز ارتباط نزدیک با اروپای مترقی و استعمارگر با شکست مفتضحانه و از دست رفتن بخش مهمی از خاک کشور در این جنگها همراه شد و به این ترتیب، ایرانیان فهمیدند که حتی در پناه شاهی تاجدار و ساسانیپوش هم در عرصه جهانی بازنده شدهاند. به دنبال همین مساله، نظامیان ایران و در رأس آنها عباسمیرزا، نایبالسلطنه به این فکر افتادند که ریشه ناکامی ایرانیان را در رویارویی و نبرد با دشمنان دریابند. مطرح شدن این پرسش: چرا ما عقب ماندهایم؟» و تامل در آن باعث کنشهای نه چندان مداوم اصلاحی در جهت برونرفت از عقبماندگیها شد و نسلهای بعد از عباسمیرزا نیز هریک به فراخور حال و هوای زمانهشان سعی کردند به این پرسش تاریخی پاسخ دهند.
عباسمیرزا اولین گروه پنجنفره ایرانی را در نیمه اول قرن نوزدهم برای کسب علوم و مهارتهای نظامی و مهندسی به اروپا فرستاد و به آنها دستور داد تا علوم نظامی و مهندسی را فراگرفته، عقبماندگیهای کشور را در این زمینه جبران کنند. اینگونه بود که اولین آشنایی توده مردم با تجدد با شنیدن صدای انفجار گلولههای توپ و خمپاره در میدانهای نبرد همراه شد. به این ترتیب، راهی پر از حوادث و وقایع گشوده شد که در برخی موارد به تعبیری، با فرصتسوزی به نوعی حسرت تاریخی برای مردم این سرزمین تبدیل شد؛ زیرا اگر تاملی عمیقتر صورت میگرفت، دریافت ما را از پیشرفت و توسعه روشنتر میکرد. فرزین وحدت در کتاب رویارویی فکری ایرانیان با مدرنیت میگوید: «مدرنیت به آسیبزنندهترین و در نتیجه بیدارکنندهترین شکل خود، یعنی امپریالیسم نظامیگرانه وارد ایران و بسیاری کشورهای دیگر شد.» این مواجهه در بسیاری از آشناییهای بعدی ما با مدرنیته و در شناخت و داوری ما از آن اثر گذار بوده است. شاید دریافت آن روزگار عباسمیرزا از پیشرفت و توسعه غرب بهدلیل فشار ناشی از شکست ایران در جنگ با روسیه، فقط بعد تکنولوژیک مدرنیته را در نظرش برجسته کرده بود؛ به بیان دیگر، اوضاع زمانه دریافت او را از پیشرفت و توسعه به این سمت و سو سوق میداد. این مساله بارها سبب شد در هر دورهای بنابه مقتضیات زمان، فضای فرهنگی جامعه و سرمشق فکری غالب بر اذهان ایرانیان فقط بر جنبهای خاص از مدرنیته تاکید کند.
جامعهای که قاجارها بر آن حکومت میکردند، بسیار ساده بود. شاه در آن سایه خدا به شمار میآمد و جز آن، شکل دیگری برای مردمانش وجود نداشت. ایران آن روز جامعهای پیچیده با طبقات و لایههای متضاد و رو به گسترش سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نبود. خان، خان بود و رعیت، رعیت. رعیت جایگاه خود را میدانست و فراتر از آن برایش «فرماسیون» دیگری متصور نبود رعیت از اوضاع و احوال خود چندان ادراکی نداشت و در نظرش، آن شرایط طبیعی مینمود. در جامعهای که هیچگونه پرسش فلسفی مطرح نمیشود، همه چیز طبیعی به شمار میآید، هیچ فرآیند تغییری متصور و ممکن نیست و در حالتی ایستا در طول زمان سیر قهقرایی خواهد داشت. تا زمانی که جامعه در این بیخبری به سر میبرد، قاجارها نیز بدون دردسر به حکومت خود ادامه میدادند؛ اما همین که در نتیجه پارهای تغییرات آگاهیها و معرفتهای تازهای در برخی اذهان شکل گرفت و این آگاهیها به بدنه اجتماع سرایت کرد، عملا حکومت قاجارها را با مشکلات بیشماری مواجه و سرانجام ادامه حاکمیت آنان را غیر ممکن کرد.
در اروپا انقلاب صنعتی رخدادی ساده نبود، بلکه نتایجی همراه داشت که حتی تاثیر آن متوجه فرهنگ ملل و جوامع غیر اروپایی، بهویژه کشورهای خاورمیانه شد. تولید ماشینی توانسته بود پدیده جدیدی به نام «تولید انبوه» به جوامع عرضه کند. سودهای کلان ناشی از ارزش افزوده محصولات تولیدی سرمایهداران را بر آن داشت تا برای عرضه محصولاتشان بازارهای جدید بیابند؛ ضمن اینکه جمعیت اروپا کفاف آن را نمیداد که بهعنوان مصرفکنندگان انبوه، میل تکثر طلبی سرمایهداران را پاسخ دهند. در پی این مسائل، اروپاییان متوجه بازارهای آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی شدند. مهرآسا غیبی در کتاب تاریخ پوشاک اقوام ایرانی درباره پوشاک دوره قاجار مینویسد: پوشاک در دوره قاجار شامل دو دوره جداگانه میشود: دوره اول دورهای است که هنوز ارتباطات با دول خارجی توسعه نیافته بود و دوره دوم دورهای است که با آمدن تجار و سیاحان اروپایی به ایران و مسافرت ناصرالدینشاه قاجار به اروپا تحول چشمگیری در پوشاک پدیدار میشود. همزمان با دوره فتحعلیشاه و جنگ میان ایران و روسیه، روند تغییر در پوشاک نظامی بهعنوان اولین تغییر در پوشاک ایرانیان آغاز شد و پس از آن نیز اعزام دانشجویان به خارج کشور موجب تغییرات بیشتری در عرصه غیر نظامی در پوشاک عدهای از ایرانیان شد. در واقع، تا قبل از سفرهای ناصرالدینشاه تغییراتی در لباس شماری از ایرانیان رخ داد؛ اما بدنه جامعه از این تغییرات دور بود و جز قشون نظامی، فقط برخی نخبگان سیاسی و دانشجویان فرنگرفته بر اثر آشنایی با سبک زندگی غربی علاقهمند به استفاده از پوشاک غربیان شدند؛ اما مردم عادی همچنان لباسهای قومی و سنتی خویش را میپوشیدند.
تحول پوشاک در عرصه نظامی
جنگهای ایران و روس روابط خارجی ایران را که سالها بهدلیل جنگهای داخلی از اوضاع جهانی بیخبر بود، گسترش داد و رفت و آمد خارجیان فزونی گرفت. همین رفت و آمدها به دربار و ارتباط خارجیان با ایرانیان در نوع پوشش مردان اثر گذاشت و کمکم استفاده از پیراهن و کفش چرمی معمول شد. در واقع مانند دیگر عرصهها، غربیسازی از طریق ارتش به حیطه پوشاک رسید؛ زیرا یونیفورمهای اروپایی در مقایسه با یونیفورمهای سنتی کارآمدتر انگاشته میشدند. اروپایی کردن لباسها با حکم دینی درباره لباس پوشیدن به شیوه کافران مغایرت داشت و این مخالفت در قالب اعتراض برخی علما به رواج پوتین توسط عباسمیرزا آشکار شد که مسح پا را هنگام وضو گرفتن دشوار میکرد. یونیفورم نظامی شباهت بسیار زیادی به لباس نظامیان روس داشت؛ فقط کلاه پوست آن هم نه به نشانه ملیت، بلکه بیشتر به لحاظ وفاداری به مذهب باقی ماند. دروویل میگوید: «مخالفان عباسمیرزا او را لایق ولایتعهدی نمیشمردند؛ زیرا او فرنگی شده است و چکمه فرنگی میپوشد.» لباس ارتش در این دوره عبارت بود از کتی چسبان از ماهوت آبی یا سرخ رنگ انگلیسی که با نوارهایی تزیین میشد، شلواری بسیار گشاد و پرچین و بلند که تا نزدیک قوزک پا میرسید و در همانجا جمع میشد، چکمه یا نیمچکمهای بدون پاشنه که پاچه شلوار در آن فرو میرفت و کلاه بلند از پوست بره بخارا که در قسمت کلگی شکافی داشت که سرخرنگ بود. البته، این لباس در دوره ناصرالدینشاه تغییر کرد. بعدها سپاه قزاق نیز که افسران آن برای آموزش ایرانیان از روسیه آمده بودند، تنپوشهای ویژه خود را پوشیدند. «افسران بریگارد قزاق جامههای سرخ یا سفید یا سیاه به شیوه قزاقها میپوشیدند و کلاه پوستی بر سر مینهادند و قداره و شوشکه میبستند.» روستاییان نیز هنگام نبرد از شلوار گشاد و کلاه عمامه مانند استفاده میکردند.
تحول پوشاک در عرصه غیرنظامی
اعزام دانشجویان به خارج کشور
در عرصه غیر نظامی، اعزام دانشجویان ایرانی به خارج کشور برای کسب علوم و فنون جدید ایرانیان را با سبک زندگی غربی آشنا کرد و در نتیجه، بر نوع پوشش این افراد اثر گذاشت. میرزاصالح در خاطراتش مینویسد: «مدتی بعد از ورود به انگلستان ریش را تراشیده و لباس انگریزی دربر کرده و ملاحظه عادت و قاعده نکرده [...] همچنین به لباس ایران بودن را نیز از عقل دور دانستم و صلاح وقت این است که ملبس به لباس انگریز شوم.»
افراد فرنگدیده بهویژه شاهان قاجار
گروهی دیگر نیز در کنار این دانشجویان فرنگدیده تغییر لباس دادند و کمکم به شکل فرنگیان درآمدند. به این افراد شاهان قاجار را نیز باید افزود؛ زیرا آنان به بهانههای مختلف به اروپا مسافرت میکردند و پس از بازگشت به ایران در جهت اروپایی کردن ایران میکوشیدند. به نظر میرسد این عامل و پیگیریهای شاهان بهویژه ناصرالدینشاه پس از بازگشت از اروپا در تغییر شکل لباس افراد تاثیر بیشتری داشته است؛ چنانکه تغییر لباس زنان اندرون نیز پس از سفرهای ناصرالدینشاه به اروپا آغاز شد و به تدریج از حرمسرای شاهی به خانه بزرگان و دیگر طبقات جامعه سرایت کرد. اما پوشش زنان در بیرون از خانه تا دوره مشروطیت و مدتی پس از آن، به همان شکل سنتی (چادر، چاقچور و روبنده) بود.
در دوران سلطنت مظفرالدینشاه جوانان ایرانی داوطلبانه و به هزینه خود راهی اروپا میشدند. در این مرحله از تاریخ ایران، راه سفر به اروپا گشوده شد و دیگر منحصر به شاهزادگان و فرزندان درباریان و عالیمنصبان نبود، بلکه خانوادههای ثروتمند و حتی متوسط و مرفه آرزو داشتند فرزندانشان در فرنگ تحصیل کنند. این آمدورفتها به فرنگ به تدریج سبب شد تب اروپایی پوشیدن، اروپایی فکر کردن و اروپایی زندگی کردن در تار و پود افکار و آرزوهای بسیاری از ایرانیان نفوذ کند و اولین نشانه شیوع این تب، تقلید ظاهری از اروپاییان بهویژه اروپایی پوشیدن) بود؛ تا آنجا که بسیاری از سیاحان اروپایی در گزارش سفرشان از ایران نوشتهاند که علاوه بر تقلید شهریهای ایرانی، حتی افراد طوایف ایران نیز لباسهای اروپایی میپوشیدند. در میان پادشاهان، محمدشاه قاجار (سلطنت ۱۲۲۷- ۱۲۱۳ق) نخستین فرمانروایی بود که کت و شلوار غربی را به جامه سنتی ترجیح داد.
جریان مشروطیت و تحول پوشاک
جریان مشروطیت نیز بر تغییر لباس مردم ایران بیتاثیر نبود؛ زیرا در این دوران تضاد فرهنگی به اوج رسید. این درگیری و تضاد بین دو گروه فرهنگی وجود داشت: ۱- گروه سنتی جامعه که سابقهای دیرینه داشت (روحانیان و نهاد روحانیت). ۲- گروه روشنفکران مشروطهخواه؛ طبق اسناد، بسیاری از مشروطهخواهان (روشنفکران) از لباسهای فرانسوی استفاده میکردند.
نهضت مشروطه میل به تغییر نقش زنان در جامعه را نیز قوت بخشید. در عهد مشروطه، بخش عظیمی از تبلیغات و کوششهای اصلاحطلبانه متوجه زنان شد؛ ازآنجاکه نیمی از جمعیت را زنان تشکیل میدادند مشروطهخواهان موقعیت را مناسب دیدند تا مانند انقلاب فرانسه، زنان نیز وارد صحنه شوند و فرهنگ خانهنشینی منسوخ شود. به همین منظور بین تجددخواهان، یک جریان پنهان اما مستمر با بیان آزادی زن از اسارت پدید آمد. اینان خواستار حضور زن در عرصه اجتماعی بودند و از وضع حجاب سخن میگفتند.
تا قبل از این، مشارکت اجتماعی زنان در صحنههای اجتماعی همواره با پوشش سنتی و ملاحظات اخلاقی، مبنی بر تفکیک زنان از مردان بوده است، در منابع موجود به وضوح به این دو ویژگی اشاره شده است: لباسهایی که زنان در حرمسرا میپوشند، با آنچه در کوچه و خیابان به تن دارند سخت متفاوت است؛ زیرا لباس کوچه و بازار را از این جهت تهیه میکنند تا همه قسمتهای بدن را از چشم عابران بپوشاند و همه زنان را از لحاظ ظاهر به یک شکل و صورت درآورد.
حتی زنان طبقات بالا نیز با وجود رفت و آمد مفاخرهآمیز در معابر عمومی، خود را کاملا مقید به رعایت پوشش سنتی میدیدند (دلریش، ۱۳۷۵: ۸۲). در تاریخ معاصر ایران، قرهالعین، وابسته به بابیه، اولین زنی است که پوشش خود را برداشت و دیگران را نیز به بیحجابی فراخواند.
تاسیس مدارس دخترانه
عموم زنان روشنفکری که از تساوی زن و مرد سخن میراندند، بر این باور بودند که زنان باید در جامعه فعالیت کنند و چادر و چاقچور مانع رشد معنوی و اجتماعی زنان است. بنابراین خود با پشتیبانی دولت مدرسهای تشکیل دادند. فقط پس از مشروطیت بود که مدارس دخترانه گشوده شد و مبلغان مسیحی قبل از همه، در تهران مدرسه تاسیس کردند (تا قبل از مشروطه، دختران مسلمان حق ورود به این مدارس را نداشتند) و دختران مسلمان توانستند در مدارس آنها نامنویسی کنند؛ از جمله این مدارس، مدرسه دخترانه آمریکایی و مدرسه فرانکو پرسان بود که دختران مسلمان نیز به آن وارد شدند.
طوبی آزموده یکی از زنانی بود که بدون حجاب وارد اجتماع مردم شد. وی پس از اعطای مشروطیت در سال ۱۲۸۶ش، خود، مدرسهای به نام «ناموس» تاسیس کرد (به همین دلیل، اشعار هجو عامیانه علیه او سروده شد و بر سر زبانها افتاد). مردم هم دختران مدرسه را به بیعفتی متهم میکردند.
در زمان احمدشاه قاجار دولت به وزارت معارف - که تازه در ایران تاسیس شده بود - دستور داد تا در مدرسهسازی دخالت کند و بودجهای برای تاسیس مدارس در نظر بگیرد. تا قبل از آن، نمایندگان دولتهای مختلف اروپایی برای پرورش ایرانیان اجازه داشتند در ایران مدرسه بسازند و کمی بعد هم، چند تن از روشنفکران به این کار اقدام کردند؛ اما چون پشتوانه سیاسی محکمی نداشتند، با مخالفت مراجع و روحانیان مواجه میشدند و مخالفان (که اغلب مردم بودند) مدرسهشان را مورد حمله قرار میدادند و به تعطیلی میکشاندند. اما از زمان احمدشاه (۱۳۰۴- ۱۲۸۸ش) «مدرسهسازی» تقریبا جای خود را در جامعه ایرانی باز کرد؛ بهگونهای که در هر محل دو سه مدرسه در خانههای اجارهای گشوده میشد که در آنها دروس ابتدایی از اول تا ششم تدریس میشد. در مدارس دخترانه و پسرانه لباس سنتی از تن محصلان به درآمد و لباس اروپایی یا نیمه اروپایی معمول شد و این عامل در کنار عوامل دیگر موجب مخالفتهای شدید و پدید آمدن درگیریهایی بین طرفین شد.
بخشی از مقالهای به قلم سیدرسول موسوی حاجی و رویا ظریفیان