استمرار شر تظاهرات علیه نئونازی‌ها در درسدن آلمان

بازنمایی‌‌‌های پساجنگ -دانشگاهی و مردمی، ادبی، تلویزیونی و سینمایی- آن‌‌‌قدر این کلیشه‌‌‌های ساده را اساس کارشان قرار داده‌‌‌اند که نازی‌‌‌ها اینک بخشی از اسباب و اثاثیه فرهنگی‌‌‌مان هستند. نازی‌‌‌ها که بیشتر اوقات اهمیت تاریخی‌‌‌شان نادیده گرفته شده، درواقع به یک‌دشنام تقلیل یافته‌‌‌اند که برای پلیس‌‌‌های بیش‌‌‌ازحد متعصب یا سیاستمدارانی که مورد تاییدمان نیستند، آن را کنار گذاشته‌‌‌ایم. آنگاه همان میزان از شناخت همگانی، هرچقدر هم سطحی، از طریق سلیقه یکنواخت عموم مردم و به‌‌‌وسیله سرشت تقلیدی ناشران و فیلم‌‌‌سازان، بزرگ‌‌‌نمایی و تقویت می‌شود. علاقه، مولد محتواست و محتوا مولد علاقه. دلایل این شیفتگی برای آنها که استعداد بیشتری در ژرف‌‌‌اندیشی دارند، عمیق‌‌‌تر است، شاید علت آن در این پرسش نهفته باشد که چگونه ملت «متفکران و شاعران» به ملت «قاضیان و جلادان» بدل شد. آلمان تا اوایل قرن بیستم یک‌غول فرهنگی و از پیشرفته‌‌‌ترین جوامع در این کره خاکی بود. جمهوری وایمار، به‌رغم تمام اشتباهات سیاسی‌‌‌اش، ۱۶ جایزه نوبل در کارنامه دارد. با وجود این، این همان ملتی است که فریب هیتلر را خورد و مردمش در ادامه همدست ماشین جنگی نازی‌‌‌ها و معماران نسل‌‌‌کشی علیه یهودیان شدند. آلمان چطور توانست این‌‌‌قدر سقوط کند و چرا مردمش نتوانستند «بیدار شوند؟» همین پرسش است که علاقه مرا برمی‌‌‌انگیزد. آلمان نازی مثالی راستین از وضعیت بشر، از نفس شکنندگی تمدن است.

هیتلر و نازی‌‌‌ها نقش اجتناب‌‌‌ناپذیری در فرهنگ ما دارند: آنها به ما می‌‌‌آموزند که شر چیست. یک‌قرن قبل، مقتدرترین چهره اخلاقی در فرهنگ غرب، عیسی مسیح بود. مسیحی و غیرمسیحی، مشابه هم، کلا قبول داشتند که بصیرت اخلاقی او بری از خطا و معتبر است. اکنون، مقتدرترین چهره اخلاقی ما آدولف هیتلر است که برایمان معرف شر است؛ همان‌طور که زمانی مسیح معرف خیر بود. اگر بخواهید این را زیر سوال ببرید، خود را رسوای عالم می‌‌‌کنید، همان‌طور که «کِن لیوینگستون» به این مساله پی برد. نشان صلیب و عیسای مصلوب، دیگر آن جایگاه شکوهمند را ندارند که قبلا در فرهنگمان داشتند؛ اما تاثیر احساسی هیچ تصویری به گرد پای صلیب شکسته نمی‌‌‌رسد.

معقول است. اگر قرار باشد یک‌نفر از ابنای بشر را به‌‌‌مثابه تجسم شر مطلق انتخاب کنید، بعید می‌‌‌دانم بتوانید گزینه بهتری از هیتلر پیدا کنید. اما هیچ رویداد فاجعه‌‌‌باری، اخلاقیات جمعی‌‌‌مان را مانند جنگ‌جهانی دوم و نسل‌‌‌کشی نازی‌‌‌ها، بازنویسی نمی‌‌‌کند. مبارزه علیه نازیسم بود که به «حقوق بشر»، این شهادت‌‌‌نامه عصر مدرن تبلور بخشید؛ همه ما به آن ایمان داریم، حتی اگر همچنان توجیه فلسفی مناسبی برایش در دست نداشته باشیم. بنابراین وقتی آن مبارزه را بازگو می‌‌‌کنیم، داستان مقدسی را تقویت کرده و پاس می‌‌‌داریم که ارزش‌‌‌های جمعی‌‌‌مان به آن وابسته است.

و چه‌‌‌جور هم آن را باز می‌‌‌گوییم. آیا هیچ قطعه صوتی‌‌‌ای قدرتمندتر از بیانیه چمبرلین در تاریخ سپتامبر ۱۹۳۹ شنیده‌‌‌اید که در آن اعلام می‌کند بریتانیا وارد جنگ شده است؟

اما این واقعا ربطی به تاریخ ندارد. ما داستان‌‌‌ها را فقط تعریف نمی‌‌‌کنیم: آنها را بازنویسی می‌‌‌کنیم. فیلم «پست‌‌‌فطرت‌‌‌های لعنتی» ساخته کوئنتین تارانتینو به ما می‌‌‌گوید که هیتلر چگونه باید می‌‌‌مرد؛ نه اینکه چگونه مرد. به‌علاوه، افسانه‌‌‌های مدرنی که کودکانمان با آنها بزرگ می‌‌‌شوند، از «تالکین» گرفته تا «جنگ ستارگان» و «هری پاتر»، همگی بی‌‌‌شک نسخه‌‌‌هایی از مبارزه با نازی‌‌‌ها هستند که ترجمان آرمان‌‌‌هایی ابدی شده‌‌‌اند. این مساله بدون مشکل نیست. معنایش این است که ما در شناخت آنچه باید از آن متنفر باشیم، بهتریم تا آنچه باید دوست داشته باشیم. علاوه‌‌‌برآن، این اسطوره‌‌‌ها ممکن است واقعا برای مقاومت در برابر ملی‌‌‌گرایی اقتدارگرایی که در کمین ماست،‌‌‌ کافی نباشند؛ اما تا زمانی که چیز بهتری از راه برسد، من هم با رضایت مهر تایید بر مذهب جدیدی می‌‌‌زنم که آن اخلاق‌‌‌شناس کبیر، ایندیانا جونز، به ما آموخت: «نازی‌‌‌ها. ازشون بدم می‌‌‌آد.»

عجیب است که یک مورخ نازیسم بریتانیایی نگران علاقه مفرط مردم بریتانیا به موضوع کارش باشد؟ تنها کاری که می‌شود کرد، استقبال از خیل بازدیدکنندگان از نمایشگاه‌‌‌ها و موزه‌‌‌های مربوط به جنگ جهانی دوم و هولوکاست و تکریم و حمایت از تلاش‌‌‌های آموزگاران هولوکاست است. اما برخی از وجوه فرهنگ معاصر بریتانیا واقعا از نوعی شیفتگی نسبت به نازی‌‌‌ها خبر می‌دهد که از بررسی تاریخی انتقادی به دور است.

جنبه‌‌‌ای از شیفتگی دیرین به نازی‌‌‌ها، روایتی از جنگ جهانی دوم است که درباره نقش بریتانیا در پیروزی متفقین اغراق می‌کند. برگزاری مراسم، پرواز هواپیماها و بازآفرینی‌‌‌های سالگردهای اعزام نیرو به نرماندی و روز پیروزی در اروپا به‌‌‌همراه جنون رسانه‌‌‌ای‌‌‌شان بر آرزوی تجلیل از کشته‌‌‌شدگان و کهنه‌‌‌سربازان جنگ سایه انداخته است. تمام اینها مقوم تصویر محبوبی است که بریتانیا از خود دارد که در آن، تنها و یکصدا در برابر بیداد ایستاده است. این اسطوره ملی، تسلی‌‌‌بخش و نیرومند است. اکنون بعضی‌‌‌ها از این اسطوره به‌‌‌نحوی شوم برای توجیه برگزیت استفاده می‌کنند. چگونه می‌‌‌توان آن را به چالش کشید؟ تدریس جنگ جهانی دوم با تمرکز بیشتر بر بُعد جهانی آن و رابطه پیچیده‌‌‌اش با استعمارزدایی می‌‌‌تواند شروع خوبی باشد. به‌علاوه، بیایید از پیامدهای جنگ و اینکه نهادهای فراملیتی در اروپای غربی چگونه به ایجاد صلحی پابرجا کمک کردند، بیشتر بگوییم.

درضمن، «نازی‌‌‌ها» در قامت تجسم شر یا ربات‌‌‌های متعصب با لباس فرم، مواد خام برای سرگرمی توده‌‌‌ها در مستندها، فیلم‌‌‌ها و بازی‌‌‌های رایانه‌‌‌ای‌‌‌اند. بخش زیادی از قدرت اینها در بازنمایی یا تقلید از تصاویر خود نازی‌‌‌ها از نمایش‌‌‌های باشکوه ساختگی‌‌‌شان نهفته است.

 

از مطالبی به قلم راجر مورهاوس، اَلِک رایری و الیزابت هاروی منبع: هیستوری تودی- فصلنامه ترجمان