تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
معترضان جوان شور و شوق داشتند اما فاقد تحلیل بودند و قادر به فرمولبندی و تنظیم سیاست مسوولانه برای ویتنام نبودند. آنها به اخلاقیات - یا دقیقتر بگوییم به اخلاقگرایی - اجازه داده بودند تا بهجای آنها بیندیشند. کیسینجر دید که در آغاز جنگ، حامیان «به نام اخلاق چنین میکردند. پیش از اتمام جنگ، بسیاری به نام اخلاق با آن مخالفت میکردند». آنچه روزگاری خوب بود اکنون بد شده بود، اما حتی اگر مواضع تغییر کرده بود، اندیشه تغییری نکرده بود؛ هرگز خصلت مانوی خود را از دست نداد. کیسینجر میگفت این «استثناگرایی آمریکایی بود که به ضد خود تبدیل شده بود» و هیچ اشتراکی با اصول «سیاست واقعگرایانه»ی مورگنتا و کیسینجر نداشت.
اما اگر تظاهرات دانشجویی - که از سوی مورخی به نام جورج هرینگ «یگان ضربت جنبش» نامیده میشد - «واقعگرایان سیاسی» نبودند، پس چه بودند و مبنای مخالفتشان با جنگ چه بود؟ اینها سوالاتی هستند که نیازمند مقداری توجه هستند. عدهای مارکسیست یا فرزندان مارکسیستها بودند و مستعد مخالفت با هر سیاستی بودند که از سوی سنگر سرمایهداری ترویج میشد، اما تبیینهای اقتصادی هرگز تصویر برجستهای در اذهان بیشتر معترضان نداشت. هم جانسون و هم نیکسون بر این بودند که بهمثابه سادهلوحان کمونیست در نظر گرفته نشوند، اما در اوج ناامیدی FBI و دیگر تحقیقکنندگان دولتی، شواهد اندکی از نفوذ کمونیستی در میان رهبران دانشجویان وجود داشت. «چپ جدید» آن را باعث افتخار خود میدانست که هم سرمایهداری غربی را رد کند و هم کمونیسم شوروی را که به باور آنها همان چیزی بود که باعث شده بود آنها «جدید» نام گیرند.