تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اما بشر از این قاعده اخلاقی درونی شده که بسیاری از تصمیمات اتخاذ شده در گذشته در حال حاضر غیرقابلدرک بهنظر میرسد بسیار دور شده و جلوتر رفته است. وقتی در سال ۱۷۹۲ به امپراتور اتریش پیشنهاد شد که اسکناس تقلبی چاپ کند تا اقتصاد فرانسه انقلابی را مختل سازد، او پاسخ داد: «چنین اقدام بدنامانهای قابل پذیرش نیست.» مورگنتا میگفت، حتی بیسمارک، استاد سیاست واقعگرایانه، «بهندرت از قواعد بازی منحرف میشد.» روابط بینالملل یک سرگرمی اشرافی، ممارست نخبگان یک جامعه کوچک و اعتبار در میان همسالان اجتماعی بود که حتی مهمتر از نفع ملی بود و اشتیاق برای قدرت را کنترل میکرد. محدودیتهای اخلاقی که از دل آن صفات آریستوکراتیک بیرون میآمد؛ در عصر حاضر هم قابلشناسایی است. در زمان جنگ، غیرنظامیان باید بهمثابه غیرنظامی و نیروهایی غیرستیزهجو در نظر گرفته شوند. برخی سلاحها، مانند گازهای سمی، خارج از حدود یک نبرد قابل پذیرش هستند. جنگ پیشگیرانه باید محکوم و تقبیح شود. بااینحال، زمانها بهطور غیرقابل بازگشتی تغییر کردهاند. هیتلر هیچ قانون یا محدودیتی را به رسمیت نمیشناخت و بااینوجود، در برنامههای دیوانهوارش، اگر نگوییم بهخاطر زخمهای خودکردهاش مانند تصمیم به شروع جنگ در دو جبهه، با حمله به شوروی موفق بود. حتی در غیاب هیتلر، تحولات بیرونی محدودیتهای قدیمی را منسوخ میکرد. برای مثال، فناوری جنگ هوایی تمایز میان نظامیان و غیرنظامیان را از میان برد. «ورشو و روتردام، لندن و کاونتری، کلن و نورنبرگ، هیروشیما و ناکازاکی نه فقط در توسعه فناوری مدرن جنگی بلکه در توسعه اخلاق مدرن جنگ نقاط آغاز هستند.» حضور تسلیحات هستهای فقط باعث بالارفتن خطر شد. در همین حال، در عصر دموکراسی تودهای، وفاداری به کشور خود و منافع محدود ملی جایگزین رفتار مبتنی بر قاعده آریستوکراتیکِ افتخار فردی شد. «ملت مرجع غایی برای وفاداری فردی بود و اعضای ملل مختلف همگی وفاداری خاص خود را داشتند.» ساختار اخلاقی جهانوطنی تا پایان قرن نوزدهم غلبه داشت اما در زمان حاضر، «تنها قطعات و پارههایی از این سیستم اخلاقیات فراملی جان به در بردند» و حتی اینها «تهدید به نابودی» میشوند. بشریت با چشمانداز جنگ تمامعیار، بدون اینکه محدود به استانداردهای مشترک اخلاق باشد و با «وحشیگری و شدت عملی که در اعضای دیگر شناخته شده نبود» مواجه شد. ازآنجاکه شهوت قدرت در نگاه مورگنتا به اصل ثابت تاریخ بشر تبدیل شده و محدودیتهای شناخته شده دیگر به کار مهار نمیآیند، او به این نتیجهگیری اجتنابناپذیر سوق داده شد که آینده میتواند شاهد «یک شعلهوری و آتش جهانی» باشد.
آیا راهی برای خروج وجود داشت؟ یک پاسخ همانا کار و تلاش برای برقراری یک مرجع واحد جهانی بود. مورگنتا که در عصر جنگ سرد مینوشت، میگفت: «تجربه دو جنگ جهانی ظرف یک ربع قرن و چشمانداز وقوع جنگ جهانی سوم با تسلیحات هستهای به ایده یک دولت جهانی فوریت بیسابقهای بخشیده است.» وقتی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شاهد افزایش زرادخانههای هستهای بود و تسلیحات هم قدرتمندتر و مرگبارتر میشدند، حس او از آن فوریت و اضطرار عمیقتر میشد. او بهزودی به نفع «حمایت از نهادهای فراملی و رویههایی» استدلال کرد که «قادر به انجام و اجرای عملکردی هستند که باتوجه به پیشرفتهای فناوری مدرن، دولتهای ملی منفرد دیگر قادر به انجام و اجرای آن نیستند.» چشمانداز اشاعه هستهای آتی موجب وحشت، بیم و هراس و ترسانیِ وی میشد. بااینحال، او هنوز مشکل داشت. او از اینجا (یعنی از یک نظام چند دولتی و چند حاکمیتی) هیچ راهی برای رفتن به آنجا (یعنی یک مرجع واحد جهانی) نمیشناخت. این کار از طریق معاهدههای خلع سلاح، یعنی «داستان شکستهای بسیار و موفقیتهای اندک»، نمیتوانست انجام بگیرد. معتقدان به خلع سلاح با یک فلسفه اشتباه هدایت شدند که «انسانها میجنگند به این دلیل که سلاح دارند»، درحالیکه حقیقت این بود که «آنها سلاح دارند زیرا آن را برای نبرد ضروری میبینند.» مساله، مثل همیشه برای مورگنتا، ربودن قلبها و ذهنها بود. در حال حاضر و برای آن آیندهای که فرد میتواند ببیند، مردم «بالاترین وفاداریهای سکولار» خود را به کشورشان تقدیم کردند که «مانع غیرقابل عبوری» برای حکومت جهانی تشکیل میداد. «براساس شرایط اخلاقیِ فعلی بشر، انسانهای معدودی به نمایندگی از حکومت جهانی دست به اقدام میزنند البته اگر منافع کشورشان - آنگونه که آنها میفهمند - اقدام متفاوتی را بطلبد.» این «انسانهای معدود» فقط با خودشان صحبت میکردند. مورگنتا میگفت، تصور این آشکارا غیرممکن است که آمریکاییها، روسها، چینیها و هندیها همگی در نوعی نظام پارلمانی برای حل اختلافاتشان بهخاطر خیر و مصلحت جهانی با یکدیگر همکاری کنند. «هیچ دولت جهانی نمیتواند بدون یک جامعه جهانی که مشتاقِ حمایت از آن است وجود داشته باشد» و آن جامعه جهانی وجود نداشت.
بیتردید، عمر مورگنتا کفاف نداد تا شاهد ظهور جریانات انحرافی اسلامی باشد یعنی زمانی که هزاران و شاید صدها هزار نفر وفاداری خود را از «ملت» به «اعتقاد و ایمان» تغییر دادند و امیدوار بودند که دولتی جهانی در قالب «خلافت مدرن» شکل بگیرد. بهنظر میرسد برخی اسلامگرایان ارجاعات و اشارات مکرر مورگنتا به «ملتها» را منسوخ میپنداشتند. اما آنها را نمیشد نمایاننده رد و تکذیب آن چیزی دانست که مورگنتا بیش از نیمقرن پیش در مورد شهوت انسان برای قدرت یا امکان یک مرجع جهانی نوشته بود. او میگفت، دستیابی به یک دولت جهانی از طریق «فتح» - چنانکه اسلامگرایان جهادی در نظر دارند و مشتاق آن هستند - «راهحلی نادرست» است.