مشروطیت؛ جنبش اجتماعی ناتمام
اگر بخواهیم به آن از دیدگاه ایدئولوژیک بنگریم، چندان امیدی به آن نخواهیم بست؛ چراکه مشروطیتگر چه در پیدایش ایدئولوژیهای دیگر مفید بوده، لکن هرگز از خود دارای نوعی ایدئولوژی واحد اجتماعی و تاریخی نبوده است و بهترین مدافعان آن تنها میخواستند که کاخ ظلم واژگون شود، مردم به وسیله مجلس در امور دولت دخالت کنند و از تعدی و ظلم حکومتها، تا آنجا که امکان دارد، جلوگیری کنند؛ ولی مردم و مدافعان مشروطیت در آن زمان، با وجود وقوف ناچیزی که به وضع تاریخ ایران داشتند و با وجود تصور مبهمی که از تاریخ مذکر بیش از مشروطیت داشتند، از آنجا که تنها تصور انقلابی و اجتماعیشان، تصوری غربی و در نتیجه غرب زده بود، گمان کردند که اگر سیستم حکومت از صورت استبدادی درآید و در واقع اگر سیستم حکومت، از نظر شکل و رسم و سلسله مراتب، همان قیافهای را داشته باشد که سیستم حکومت انگلستان دارد، خود به خود بنیاد ظلم کنده شده است و آزادی و دموکراسی بر سرتاسر ایران حاکم شده است. بعدها موقعی که مساله انقراض قاجاریه پیش آمد، عدهای از مردم چنین تصور کردند که تمام دشواریهای اجتماعی با برچیده شدن بساط سلسله قاجاریه از بین خواهد رفت و مجلس قدرت آن را خواهد داست که بر تمام اعمال دولت نظارت کند و در همه حال پیروزی از آن مردم و ایدهآل آزادی و دموکراسی خواهد بود و زورگویی و خودکامگی از میان برخواهد خاست و در هر لحظه از تاریخ این امکان خواهد بود که ملت در مقابل دولت قد علم کند و تجاوز به حقوق مردم را خنثی کند. در عمل بسیاری از چیزهایی که پیشبینی میشد که پس از مشروطیت صورت بگیرد، عملی نشد. دولتها اکثریت مردم را عملا تحمیق میکردند و اگر تحمیق مردم در ابتدا، در گروههای کوچک صورت میگرفت، بعدها صورت جمعی پیدا کرد و دورههای مختلف مجلس، نحوه رایگیری در انتخاب نمایندگان و اعمال قدرت بهوسیله دولتها نشان داد که اگر وضع مردم از بد، بدتر نشده، تنها به این دلیل است که تاریخ، جبرا مقداری پیشرفت را در نتیجه گذشت زمان، برای مردم و بهخاطر مردم پذیرفته، ولی بهدلیل وجود تاریخ مذکر، از مردم حق آزادی را سلب کرده است. اصولا میتوان از نگرش دقیق در حرکات تاریخ ایران چنین نتیجه گرفت که مردم ایران در کمتر دورهای از تاریخ از آزادی برخوردار بودهاند و مشروطیت کار مهمی که کرده، این بوده است که مردم شهرنشین این آگاهی را بدهد که یک فرد، موجودی است اجتماعی و موجود اجتماعی، باید در سرنوشت خود دخالت مستقیم داشته باشد.
از تمام جنبش مشروطیت، از نظر فرهنگی، فقط این یک نحوه تفکر، عاید مردم ایران شده است؛ ولی در اینکه تا چه حد، مردم ایران، دست کم مردم شهرنشین توانستهاند از این سکوی اجتماعی، به طرف دخالت عملی و عینی در سرنوشت خود حرکت بکنند، جای تردید هست. مشروطیت قسمت اعظم مردم شهرنشین و بخشی از روستاییان ایران را وارد اجتماع کرد، گروهی قلیل این جواز ورود را از صورت ذهنی به شکل عینی در آوردند و عملا تفنگ بهدست گرفتند و برای جنبش مشروطه مبارزه کردند؛ ولی گروهی عظیم، فقط در قشرهای سطحی ذهن خود، احساس انقلابیبودن کردند و هرگز نخواستند حس انقلابی موجود در آغاز مشروطیت را بدل به عاملی زنده و پر تحرک کنند و دینامیسم آن را برای تاریخ بعد از مشروطیت حفظ کنند.
مردم میخواستند که استبداد از بین برود. برای این کار به رهبری روشنفکران و روحانیان جنبش مشروطیت را به راه انداختند. سلطنت قاجاریه را کانون استبداد میدانستند. تصور کردند که با ایجاد مجلس خواهند توانست این کانون را محدود کنند. بعدها به جای محدود کردن این کانون، آن را از میان برداشتند؛ ولی مردم نتوانستند تمام منفذهایی را که از راه آن ممکن بود استبداد باز سراغ آنها را بگیرد، مسدود کنند. یعنی مردم، تصور ایدئولوژیکی از یک جنبش نداستند، آنها وجبی جلوتر از دماغ خود را نمیدیدند و اگرچه قربانیان درخشانی دادند و گرچه شهدایشان برای تاریخ ایران عزیز هستند و گرچه هنوز خون گروهی از این شهدا از صفحات تاریخ مذکر ایران خشک نشده، ولی هرگز این نکته را نباید فراموش کرد که روحانیان و روشنفکران و مردم بهطور کلی، ایدئولوژی خاصی که بهوسیله آن بتوان به طبقهای از مردم، آزادی کامل داد و دست تعدی دولتها را برای همیشه از سر ملت کوتاه کرد، در اختیار نداشتند. آنها خوب میجنگیدند، ولی فقط برای گرفتن چند وجب از خاک دشمن؛ آنها اگر ایدئولوژی میداشتند در همان روزها باید ایمان به انقلاب را به تحرک دائمی برای تفکر اجتماعی و مبارزه پی در پی برای حصول کامل یک دولت واقعا ملی بدل میکردند و به این وسیله راه بازگشت به سوی موقعیتی پیش از مشروطه را برای همیشه برای تاریخ ایران میبستند. مردم در راه مبارزه با زوال و انحطاط قیام کرده بودند، داشتند عناصر زوال و انحطاط را از بین میبردند؛ ولی هرگز نمی خواستند، موقعیتهایی را که ممکن بود دوباره کرم زوال و انحطاط را در خود بپروراند، از بین ببرند.
برگرفته از بخش ۹ کتاب تاریخ مذکر (فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم) نوشته رضا براهنی