نگاهی به کتاب «تاریخ افغانستان: یادداشتها و برداشتها» نوشته آصف آهنگ
آنها که تاریخ را جعل کردند
جلد اول «تاریخ افغانستان: یادداشتها و برداشتها» نوشته آصف آهنگ با تصحیح دکتر سید عسکر موسوی توسط نشر واژه منتشر شد. جلد دوم این کتاب ارزشمند زیر کار است و انتظار میرود بهزودی در معرض خوانش و داوری پژوهشگران و تاریخنگاران کشور قرار بگیرد. جلد اول این اثر مهم در سه بخش «نامهای تاریخی افغانستان از عهد اوستا تا امروز»، «سلاطین افغانستان، از تشکیل امپراتوری درانی تا سقوط امیر حبیبالله کلکانی» و از «آغاز سلطنت نادرشاه تا کودتای داوودخان» نوشته شده است. بخش اول این اثر بسیار تازه است یا حداقل در تاریخهای قبل از خودش مثل «افغانستان در مسیر تاریخ»، صدیق فرهنگ، حبیبی و دیگر افغانستانشناسان با چنین ادبیات و باور و دریافتی پرداخته نشده است.
به نظر آصف آهنگ، ماوای قدیمی «هند و ایرانیها» را «اییرنه ویجه» یاد کردهاند که میتوان آن را «سرزمین آریاییها» ترجمه کرد. اقوام آریایی که به فلات ایران رسیدند، این مناطق را به نام «اییرینه» نام گذاشتند. این همان نامی است که در زبان پهلوی «اران» و در دوره اسلامی و اعتلای زبان پارسی دری «ایران» خوانده شده است (آهنگ، ۱۳۹۹: ۳۰). در آثار فارسی دری و نویسندگان باستانی چون دقیقی بلخی، فردوسی خراسانی، عبدالحی ضحاک گردیزی، مولف تاریخ سیستان، طبری، یعقوبی و...، تمام مناطق مختلف ایران باستان از عهد اساطیری تا زمان حیاتشان مشترک دانسته شده و تذکر یافته است. ایران و فلات ایران و ایرانشهر بر کشور امروزی افغانستان، ایران امروزی و فرارود اطلاق میشد. بر این اساس، تاریخ ما مردم افغانستان از دوره اساطیری تا دوران نادر افشار با ایران کنونی مشترک بوده است. ایران مورد نظر نویسندههای باستان که در بالا از آنان یاد شد، دارای چهار ایالت بزرگ بوده است: خراسان، سیستان، فارس و آذربایجان. آنان این چهار ولایت را به نام ایران یاد کرده و همه شاهان این سرزمین را ستودهاند. غیر از سه دولت، همه دولتهای دیگر بهعنوان دولتهای ایرانی یاد شدهاند.
در یک مرحله چون سعی دولت ایران برای ایجاد اداره مستقیم که با ساختار اجتماعی قبایل در تضاد بود، ناکام شد، شاه عباس صفوی حکمی صادر کرد که حکام ایرانی اجرائاتشان (اوامرشان)را توسط روسای قبایل عملی سازند. اولین رئیس قبیله ابدالی ملک «سدو» متعلق به عشیره پوپلزایی بود. فرد موصوف در سال ۱۶۲۲ عمال ایرانی را در خارج کردن شهر قندهار از دست عمال هند کمک کرد و برای این کمک، دولت صفوی لقب «میر افاغنه» را به وی داد. دولتخان سدوزایی کلان، دیگر قبیله ابدالی که از رقبای سدوخان بود، با اتکا به نفوذ قومی از اطاعت والی صفوی سر باز زد. به این منظور، دولت ایران در سال ۱۷۰۴ یک حکمران سختگیر به نام گورگی (گرگین) را به قندهار فرستاد. گرگین به قبیله ابدالی دست دوستی داد و امیرخان هوتک معروف به میرویس هوتک را بهعنوان کلانتر قوم غلجایی و ابدالی تعیین کرد. میرویس که مرد مدبری بود، با گرگین میانه خوبی نداشت و برای همین گرگین او را از مقامش عزل و به اصفهان تبعید کرد. میرویس هرچه تلاش کرد نظر مقامات اصفهان را علیه گرگین تغییر بدهد، موفق نشد. برای همین او حین سفر به عربستان و ادای حج توانست نظر عدهای از علمای اهل سنت را علیه شاه صفوی به دست بیاورد. این دیپلماسی او سبب موفقیتش شد. یعنی بعد از برگشت (از حج) موفق شد به حیث (به عنوان) کلانتر قندهار مقرر شود. میرویس مدبر، گرگین را در باغی دعوت کرد و او را در حالت مستی به قتل رساند. اینگونه شد که او تمام قندهار را تصرف کرد. بعد از مرگش پسرش محمود هفت سال بعد شهر اصفهان را تسخیر کرد و تاج شاهی ایران را بر سر نهاد، اما بعد از مدت کوتاهی تاج شاهی سبب ترک سر محمود شد. جانشین شاه محمود پسر کاکایش(برادرش)، اشرف بود. اشرف نیز بعد از پنجسال به قتل رسید و این پایان حاکمیت شاهان هوتکی بر ایران بود. این دو، شاه افغانستان و افغانها نبودند؛ شاهان ایران بودند. در زمان آنها هنوز ایران بزرگ تکهتکه نشده بود و همه پارسیگویان و ایرانیتباران، ایران-میهن مشترک داشتند. در زمان شاهان هوتکی چیزی به نام افغانستان و ملت افغان وجود نداشت.
متاسفانه دو سده میشود که عدهای سعی میکنند تاریخ واقعی این قلمرو را جعل کنند و چیزی را که نبوده و نیست، برای مردم، بودگی و صحیح بباورانند، اما این شدنی نیست. ۲۰۰ سال تلاش بیهوده برای تلقین جعل و دروغ نمیتواند بیشتر از دو هزار سال تاریخ درخشان و پربار این قلمرو را نابود کند یا وارونه بنمایاند. احمدشاه ابدالی هیچ سعیای برای ایجاد افغانستان نکرده است. به طور مثال محمود غزنوی در غزنین، یکی از شهرهای بزرگ سیستان، به قدرت میرسد و فرخی سیستانی در مدحش میگوید: «سر شهریاران ایرانزمین/ که ایران بدو گشت تازه جوان.» عمید عطایی، شاعر دربار غزنویان در مدح شاه غزنویان میگوید: «غو لشکر شاه و ایران سپاه/ برآمد همی تا به خورشید و ماه.» احمدشاه ابدالی در روزهای نخست به قدرت رسیدنش بهعنوان شاه ایران یاد شده است: «خداوند دولت بر ایرانیان/ در درج اقبال درانیان.» شهاب ترشیزی در مرگ تیمورشاه (فرزند احمدشاه ابدالی درانی) چنین سروده است: «ملک ایران گشت ویران چون دل آشفتگان/ ای دریغا تاجدار کشور ایران کجاست» دیده میشود که همه شاهان افغانستان حتی بعد از مرگ نادر افشار هم به نام شاهان ایرانی یاد شدهاند. سالها پس از ظهور اسلام، افرادی از اقوام مختلف از جمله پشتونها (هوتکیها) شاه ایران شدند. محمود پسر میرویس هوتکی و اشرف پسر محمود، هشت سال شاه ایران بودند، نه شاه خراسان و افغان؛ و ایرانیان طاهریان و صفاریان، سلجوقیها، غزنویان، خوارزمشاهیان، هوتکیان و دیگر شاهان را شاه ایران خواندند و قبول داشتند. در ایران سه دولت را بیگانه و غیرایرانی خواندهاند: یونانیها، اعراب و مغولها.
اسم «ایران» در دهه ۱۹۳۰م فقط بر ایالت فارس گذاشته شد. این نامگذاری در همان زمان با واکنشهای عدهای از روشنفکران افغانستان مواجه شد. میر غلاممحمد غبار، نویسنده کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ» برای این موضوع به وزارت خارجه مراجعه کرده بود. استدلال او این بود که وزارت خارجه کشور نباید اجازه دهد اسم مشترک تمام این قلمرو پهناور بالای یک بخش از ایران بزرگ گذاشته شود. به باور آصف آهنگ، مورخان افغانستان نباید نام تاریخی قلمرو ما را که جهان به نام فلات ایران میشناسد، به آریانا تغییر دهند. افزون بر این، اینکه فارسها نام مشترک تاریخی ما را تنها به خود اختصاص دادهاند، نباید از طرف ما تکرار شود. به نظر او ایران کنونی، باید «ایران غربی» و افغانستان کنونی به نام «ایران شرقی» یاد شود.
همانطور که در بالا یادآوری شد، خراسان حدود هزار و ۵۰۰سال نام یکی از ایالتهای ایران بزرگ و بخش عظیم افغانستان امروزی بوده است. افغانستان امروزی از بخشی از خراسان و سیستان ایران بزرگ تشکیل شده است. خراسان بزرگ دارای چهار شهر بزرگ بود: هرات، بلخ، نیشابور و مرو. از این میان فقط دو شهر بزرگ (هرات و بلخ) متعلق به افغانستان هستند. نیشابور جزو ایران کنونی و مرو جزو قلمرو ترکمنستان است. بر اساس بعضی از منابع شهرهایی مانند کابل، غزنی و قندهار جزو ایالت سیستان بودند.
پس از قتل نادر افشار (۱۱۲۶-۱۰۶۷ ه.خ) دولت مقتدر ایران بزرگ از هم میپاشد و آن کشور پهناور به دولتهای ذیل تقسیم میشود:
۱) کریم خان زند در فارس
۲) آزادخان در آذربایجان
۳) خاندان جنیدی در بخارا و ماوراءالنهر (خراسان قدیم)
۴) شاهرخ افشار در هرات، نیشابور و مرو (خراسان غربی)
۵) احمدخان ابدالی در سیستان بزرگ.
احمدشاه ابدالی که مرد مدبری بود، بعد از تحکیم پایههای سلطنتش عزم تسخیر هند را کرد؛ چون شهرهای مهم سیستان تحت سلطه مغولیه هند بود. وی آن شهرها از جمله کابل را تا دهلی فتح کرد. بعد از آن متوجه خراسان (یکی دیگر از ایالتهای فلات ایران) شد و شهرهای مهم خراسان، از جمله هرات، مرو و بلخ را که در سیستان (یکی دیگر از ایالتهای فلات ایران) پایهگذاری کرده بود، ضمیمه کشورش ساخت. او نیشابور را نیز اشغال کرد، اما به دلیل احترامی که به نادر افشار داشت، آن را به پسر نادرشاه واگذار کرد.
امانالله خان در ۲۷ سالگی بر مسند قدرت نشست؛ جوانی که احساساتی، ناسیونالیست، قدرتطلب و در مسائل سیاسی و کشور بیتجربه بود. به باور آهنگ، او حتی به اندازه پدرش (امیر حبیبالله) و پدر کلانش (پدربزرگش) (عبدالرحمانخان) تحلیل واقعبینانهای از امور کشور نداشت. بزرگترین دستاورد او همانا کسب استقلال بود. بقیه تلاشهای او به دلیل نبود امکانات کافی و پرسنل، ناکام ماندند. با این همه «با همه اشتباهاتی که شاه امانالله به حیث سیاستمدار مرتکب شد، تاثیر دوره امانی تا به امروز پا برجاست» (آهنگ، ۱۹۰، ۲۲۵: ۱۳۹۹).
آنچه مورخان و نویسندگان ما در مورد اماناللهخان فراموش میکنند یا عمدا نمیخواهند به آن بپردازند، رسمی شدن تبعیض در دوران اوست. اماناللهخان انتقال قدرت به ملیت غیرپشتون را ننگ میدانست. توماس بارفیلد، افغانستانشناس آمریکایی معتقد است که «اماناللهخان با توسل به شوونیسم پشتونی سعی کرد این اتحاد را [اتحاد پشتونها را] تقویت کند» (بارفیلد، ۲۶۰:۱۳۹۶).
اماناللهخان بعد از سفرش به ولایت قندهار (۱۳۰۴خ/ ۱۹۲۵م) گزارشی از آن سفر تحریر داشته که در قسمتهایی از آن سفرنامه، دلیل سخنرانیاش را در میان مردم قندهار به زبان پارسی چنین میگوید: «اکثر [بیشترین] شما حضار فارسی میدانید و عمومتان میتوانید که از آن بهخوبی استفاده کنید» و «دیگر اینکه تا بتوانم خوبتر مطلب خود را در ذهن شما بنمایم.» اما امیر اماناللهخان در همین گزارش، در مورد جایگاه و نقش زبان پارسی مینویسد: «مطالعه کتاب فارسی و حفظ مقاصد آن برای طلبه (دانشجو- دانشآموز) افغانیلسان، تقریبا همان حیثیت (موقعیت) را دارد که لسان آلمانی برای دیگر طلبه ما در مکتب دارد (کاویانی، ۲۷:۱۳۹۴). نظامنامه ناقلان اماناللهخان، سند رسمی کردن تبعیض و جایز اعلام کردن غصب سرزمینهای مردم بومی در شمال افغانستان است.
آصف آهنگ، حبیبالله کلکانی را زمامداری میداند که از کارت قومی و نژادی استفاده کرده است. کلکانی تلاش کرده تا هزاره را علیه پشتون تحریک کند و تاجیکان را در مقابل هر دو به شورش درآورد. اما او در ۹ماه حکومت خود هیچ دستاوردی برای یادآوری و توصیف ندارد. او را عیّار میخوانند، ولی برای زمامداری، عیّاری کافی نیست. آنچه از لحاظ روانی تا به امروز بدون تاثیر نبوده، این است که یک بیسواد میتواند شاه پرقدرت را از مسند قدرت به زیر بکشد (آهنگ، ۲۳۲:۱۳۹۹).
دوره خاندان آلیحیی ضمن اینکه دوران استبداد، نفاق و شکنجه است، دوره جنگ با زبان فارسی و هویت اصلی مردم فارسیزبان کشور نیز است. یکی از روشهای مبارزه علیه زبان فارسی در این مدت، جعل تاریخ بوده است. برتریطلبان استدلال میکردند که فارسی افغانستان با فارسی ایران هیچ وجه مشترکی ندارد. از آن زمان تصمیم بر این میشود که به جای فارسی، «دری» بگویند. افزون بر این واژه «پشتون» را متعلق به منطقه تاریخی «باختر» معرفی و تبلیغ کردند که تمام زبانهای آسیای مرکزی از خانواده زبان پشتو هستند. شرمآورتر اینکه اوستا -کتاب مقدس زرتشتیها- را به حیث(به عنوان) شاهکار ادبیات پشتو معرفی کردند. در سال ۱۳۱۸ قاسم رشتیا به دستور سردار نعیم در مقالهای تحت عنوان «تاثیرات پشتو بر فارسی»، زبان پشتو را زبان ملی همه مردم افغانستان و زبان فارسی را زبان بخش کوچکی از افغانستان معرفی میکند. او در مقالهاش میگوید: «سلطان محمود غزنوی، تحتتاثیر ترقیات ادبی که نصیب فارسی شده بود، بهزعم اینکه زبان ملی را ترقی میدهد، زبان عربی را از بین برداشت و زبان فارسی را به جای آن رسمیت و اهمیت بخشید. ای کاش شاهنشاه موصوف نقطه نظر ملی را عمیقتر در نظر گرفته، این حیثیت را به زبان پشتو که اصلا مستحق این حیثیت بود، میبخشید.»
در تاریخ آصف آهنگ، سردار داوودخان سیاستمداری کوتهفکر، مغرور، فاقد خرد سیاسی، ولی با پشتکار توصیف میشود. او یکی از مخربان موثر علیه مشروطه سوم در زمان صدارت شاهمحمود و دموکراسی بود و در ناکام ساختن مشروطه سوم و قانون اساسی نقش اصلی داشته است. برای همین میگویند ریشه مشکلات امروزی افغانستان به دوران صدارت و جمهوریت او برمیگردد. او جدیترین سیاستمدار «پشتونستانخواه» افغانستان است. برای همین جاهطلبان پشتون به او لقب بیسمارک، ناپلئون، میرویس و احمدشاه دادهاند. اما «داعیه پشتونستان همچنان که افغانستان را به دام روسها انداخت، عاقبت سر داوود و خانوادهاش را هم خورد؛ بدون آنکه «پشتونستان» تشکیل شود.» داوودخان افغانستان را قرضدار بعضی از کشورهای جهان و وابسته به روسیه ساخت. بدتر از اینها جلوی آزادی بیان، فعالیت آزادیخواهان و مشروطهطلبان را گرفت. مشروطه سوم و همچنین دهه دموکراسی را ناکام ساخت. او مشروعیت نسبی دولت را در افغانستان از میان برداشت. قبل از او مردم افغانستان با تمام مشکلات و رنجهایی که داشتند، شاه را به حیث حاکم قبول داشتند، اما بعد از کودتای داوودخان این مشروعیت به کلی از دولتها سلب شد. تمامی حکومتهایی که بعد از دهه دموکراسی روی کار آمدند، با مشکل مشروعیت روبهرو بودهاند.
حبیب حمیدزاده