لاجوردی، صنعتگر تاریخپژوه
لاجوردی پس از چند سال کار، متوجه مشکل کمبود مدیر در کشور شد و درصدد برآمد تا موسسهای برای تربیت مدیر ایجاد کند. او به لطف آشنایی قبلی و سوابق تحصیلی، با استادان دانشگاه هاروارد تماس گرفت و طرح پایهگذاری یک مدرسه عالی مدیریت در تهران، با همکاری هاروارد را مطرح کرد. بنابراین در سال ۱۳۴۸ مسوول تاسیس مرکز مطالعات مدیریت ایران شد که در تیرماه ۱۳۵۰ عملیات ساختمانی آن آغاز شد و مهرماه ۱۳۵۱ دانشجو جذب کرد؛ دانشجویانی که با گذراندن یک دوره فشرده ۱۱ماهه شبانهروزی، موفق به اخذ فوقلیسانس در رشته مدیریت و آماده کار در موسسات اقتصادی دولتی و خصوصی میشدند. برنامههای آموزشی این مرکز براساس برنامههای مدرسه مدیریت دانشگاه هاروارد طرحریزی و برای ایجاد و اداره امور آموزشی از استادان دانشگاه هاروارد کمک گرفته شد.
احداث مرکز مطالعات مدیریت ایران و تجهیز تاسیسات و آموزش آن ۱۰ میلیون تومان هزینه اولیه داشت که دولت علاوه بر کمک مالی، ۸۰ هزار متر زمین برای احداث آن در سعادتآباد اختصاص داد. در آن زمان، به دلیل شیب تند تپهها دسترسی به زمین بسیار دشوار بود، اما با ساخته شدن پلی که امروزه همچنان پل «مدیریت» نامیده میشود، این مشکل حل شد. هزینه هرساله تحصیل این مرکز ۳۱ میلیون ریال پیشبینی شده بود که پنج میلیون ریال آن از محل شهریه دانشجویان تامین میشد. شهریه سالانه هر دانشجو ۱۰ هزار تومان بود و بقیه آن از محل سود ۲۹ میلیون تومانی سرمایه مرکز تامین شد. سرمایه مرکز را مدیران و صاحبان صنایع بخش عمومی و خصوصی تامین میکردند. ساختمان مرکز را نادر اردلان، معمار برجسته ایرانی طراحی کرد. این ساختمان در آن سالها بهعنوان نمونهای عالی برای طراحی موسسات آموزشی، در مجلات معتبر معماری جهان معرفی شد.
لاجوردی پس از انقلاب به دانشگاه آکسفورد رفت و در سال ۱۳۶۰ دکترای اقتصاد خود را گرفت و کتاب «اتحادیههای کارگری و خودکامگی در ایران» را نوشت؛ کتابی که در سال ۱۳۶۹ با ترجمه ضیاء صدقی - همکار او در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد - در ایران منتشر شد. لاجوردی در این کتاب از تجارب و مشاهدات عینیاش نوشته؛ از پدر کارخانهدارش، حاج محمود لاجوردی که تا سال ۱۳۴۱ در خیابان امیریه در خانهای زندگی میکرد که روبهرویش دکان بقالی و قصابی و پینهدوزی و نانوایی بود؛ محلهای یکدست که طبقه ثروتمند و متوسط پایین آن در یک خیابان زندگی میکردند، با دکانهای همان محله سروکار داشتند، به گرمابه عمومی همان محله میرفتند و... . مجاورت طبقات اقتصادی گوناگون، همراه با اکراه طبیعی اعضای طبقه بازرگان از پرداختن به مصرف چشمگیر، محله را هماهنگ کرده بود. حبیب از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ به مدرسه غضائری رفت؛ دبستان دولتی محله امیریه. با آنکه حاج محمود در میان اولیای دانشآموزان از همه ثروتمندتر بود، این امر مانع از آمیختن حبیب با سایر دانشآموزان نشد؛ از پوشیدن لباس متحدالشکل با پارچه وطنی تا نشستن پشت یک میز و نیمکت.
سال ۱۳۴۲ که حبیب به ایران برگشت، خانوادهاش در نیاوران ساکن بودند؛ پنج سال رانندگی روزانه از نیاوران به دفتر کارش در بازار تهران، شکاف عظیم شمال - جنوب را به حبیب نشان داد. از اواخر دهه ۱۳۴۰، زندگی در «تهران » با زندگی در یکی از شهرهای اروپایی چندان تفاوتی نداشت؛ بسیاری از غربیها و برخی ایرانیان این دگرگونیها را نشانه پیشرفت دانستهاند و حبیب لاجوردی آن را «عامل عمده سرنگونی رژیم»؛ کارگران و محرومان جامعه میدیدند که دو جامعه شکل گرفته است، اما دولت از راه سرکوب سیاسی آنها را در یک واحد نگه میداشت. موج انقلاب اما تیغ این سرکوب را هم کند کرد؛ گرچه کسی چندان انتظار توفیق زودهنگامش را نمیکشید. یکی از دوستان حبیب که پس از انقلاب پیوستن دوبارهاش به حزب توده در مقام یکی از رهبران آن مایه شگفتی شد، در بهمن ۱۳۵۶ به حبیب گفت که شاه با خطر جدی روبهرو نیست؛ زیرا کارگران و دهقانان سر در «آخور» دارند. دوست دیگر حبیب، ارتش را با پشتیبانی آمریکا نیروی سهمگینی به شمار میآورد: «چه کسی هرگز دیده است که مردمی بیسلاح بتوانند ارتشی را از پا درآورند؟» یکی از اعضای خانواده سلطنتی در مهر ۱۳۵۷ به حبیب لاجوردی گفت که «اعلیحضرت» پیش از این چند بار شورشهای مشابهی را از سر گذرانده است و اینبار نیز پیروز خواهد شد. چنانکه غلامحسین ساعدی، نمایشنامهنویس بارها گفته بود که روشنفکران «استارت انقلاب را زدند»، ولی همین که جنبش نیرو گرفت، اعتصابات کارگران ضربه سختی به حکومت زد و اسباب سرنگونیاش را فراهم کرد. دریافت لاجوردی از آنچه پیش آمد، این بود که تضاد روزافزون میان گفتار و کردار دستگاه پادشاهی ایران، کارگران را چنان بیتاب و بیزار کرده بود که به محض نیرو گرفتن جنبش انقلابی به آن پیوستند. در بهار ۱۳۶۰ حبیب لاجوردی بهتازگی پایاننامهاش درباره اتحادیههای کارگری را تمام کرده و در جستوجوی کاری بود که آکادمیک و مرتبط با ایران باشد. در این اثنا، ادوارد کینن، استاد تاریخ دانشگاه هاروارد ایجاد طرح تاریخ شفاهی ایران را با او در میان گذاشت. کینن شباهتهایی میان انقلاب روسیه و ایران میدید و معتقد بود که مهاجرت صدها نفر از مقامات حکومت پیشین ایران به غرب، فرصتی استثنایی برای جمعآوری و حفاظت از این اطلاعات تاریخی فراهم آورده است. یک سال بررسی جوانب طرح طول کشید؛ در شرایطی که منابع معتبر محدودی برای مطالعه تاریخ معاصر ایران وجود داشت، به سبب ماهیت نظام سیاسی بهندرت یادداشتها و گزارشهای رسمی پیش از تصمیمات عمده و پس از رویدادهای مهم تدوین میشد، از اسناد مهم بهطور منظم نگهداری نمیشد و در مواردی هم که چنین اسنادی موجود بود، معمولا بهآسانی در دسترس پژوهشگران قرار نمیگرفت، مطبوعات زیر سانسور دولت قرار داشت، شمار اندکی از مقامات پیشین دولتی خاطراتشان را نوشته بودند و کمتر کسی از ترس عکسالعمل دولت، موضوعات اساسی مملکتی را مطرح کرده بود، انتشارات گروههای سیاسی خارج از کشور تمایلاتی یکجانبه داشت و... . به همه این دلایل، ضبط خاطرات مدیران پیشین ایران تلاشی باارزش بود که از شهریور ۱۳۶۰ با طرح تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد آغاز و اجرا شد. حبیب لاجوردی این تجربه را برای تدوین رساله دکترایش درباره اتحادیههای کارگری از سر گذرانده بود. وقتی داشت اسناد وزارت خارجه آمریکا درباره نقش حزب توده در تشکیل و اداره اتحادیههای کارگری را مطالعه میکرد، متوجه شد که دولت ایران در سال ۱۳۲۵ جزوهای درباره حزب توده تهیه کرده است، اما نتوانست این جزوه دولتی را که علیه حزب بود، در ایران پیدا کند و وقتی از دستاندرکاران پرسید، پاسخ دادند که دولت چنان نسبت به سازمانهای مخالف حساسیت دارد که حتی اسمی از آنها در نشریهای - ولو دولتی - کافی است که آن نشریه مضر قلمداد شود. این تجربه حبیب را بر آن داشت تا به جمعآوری و حفظ اسناد تاریخی ایران بپردازد. او روزنامههای دوره انقلاب را میکروفیلم کرد که در دانشگاه شیکاگو موجود است. قبول پیشنهاد پروفسور کینن هم با همین هدف و انگیزه بود تا با ثبت و حفظ خاطرات مخالفان و موافقان رژیم قبل کسی نتواند تاریخ معاصر را یکجانبه و به سود خود تعبیر و تفسیر کند. با آغاز پروژه یکی از همکاران دانشگاه آکسفورد، ضیاء صدقی را به لاجوردی معرفی کرد؛ عضو سابق جامعه سوسیالیستها و یکی از افراد آشنا به تاریخ معاصر و شخصیتهای سیاسی. نود درصد مصاحبهها را صدقی و لاجوردی گرفتند؛ بقیه مصاحبه را شاهرخ مسکوب که در پاریس زندگی میکرد، شهلا حائری و جان محمد مژدهی که در بوستون دوره دکترای خود را میگذراندند. ماشیننویسی هم بر عهده شهین بصیری و اما دلخانیان بود. لاجوردی از سه بنیاد تقریبا ۷۵۰ هزار دلار دریافت کرد؛ بنیاد فورد ۵۰ هزار دلار و شرکتهای خصوصی ایرانیان مقیم آمریکا و اروپا ۴۰۰ هزار دلار و سازمان موقوفه ملی نیز ۳۰۰ هزار دلار کمک کردند تا این پروژه به انجام برسد.
در آغاز طرح فهرست ۳۵۰ نفر برای مصاحبه تهیه شد؛ شامل رهبران تمام گروهها، احزاب و نهادهای سیاسی، اعضای خاندان پهلوی، تمام نخستوزیران پیشین، اعضای مهم هیات دولت، قوه مقننه و دادگستری، رسانههای جمعی و بخش خصوصی، سران عشایر، افسران عالیرتبه ارتش، ماموران بلندپایه ساواک و رهبران و دیپلماتهای خارجی. در این پروژه نهایتا با ۱۳۴ نفر گفتوگو شد و سهم لاجوردی شد مصاحبه با علی امینی، جعفر شریفامامی، مظفر بقایی، علینقی عالیخانی، عبدالمجید مجیدی، ابوالحسن ابتهاج، پرویز خسروانی، غلامحسین مصدق، محمدناصر قشقایی، محمدعلی مجتهدی، محمود فروغی و... .
حبیب لاجوردی، زاده ۸ فروردین ۱۳۱۷ تهران بود. او ۳ مرداد ۱۴۰۰ در واشنگتن درگذشت.
منبع: تاریخ ایرانی