پدرم محمد بن‌اسکندر، شخصیتی عجیب به‌ویژه در موضوعات مرتبط با آموزش داشت. او به من آموخت که احترامی خاص برای یادگیری و دانش قائل باشم. پدرم تابع نظم و انضباط بود و به همین دلیل چندان مورد علاقه دانش‌آموزانش نبود. شاید این رفتار پدرم به واسطه‌ مجوز سلطان مالزی بود که طبق آن پدرم می‌توانست دانش‌آموزان خود را بابت درس نخواندنشان تنبیه کند و فرقی نمی‌کرد که این دانش‌آموزان از خانواده دربار و سلطنتی باشند یا انسان‌های عادی و مردم کوچه و بازار، پدرم با کسی تعارف نداشت و طبق اصول و سیستم خود عمل می‌کرد. ... چشم‌اندازم برای مالزی و سیاست‌های من در راستای منافع و مصالح آحاد جامعه بود، نه حلقه یاران سیاسی‌ام یا نورچشمی‌ها و اعضای خانواده‌ام. من هرگز پول سیاهی از سرمایه ملی و شخصی را در اختیار فرزندان خود نگذاشتم و تمام آنچه به آنها اعطا کردم، امکان آموزش و مهارت‌آموزی و فرصت رشد و دانش‌اندوزی بود. آنها نیز هرگز چیزی از من طلب نکردند. ما هرگز درخصوص مسائل سیاسی و یا تجاری با هم بحث نمی‌کردیم و آنها سرشان به کار خود گرم بود. یک نکته در خانواده ما به قانون تبدیل شده بود: من سرم به کشورداری گرم است و مشکلات آنها به خودشان مربوط است و خود باید راه چاره‌ای برای مسائلشان بیابند.